eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
27هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛🌹💛 قسمت8⃣1⃣ 🍃🍃موهاي بور، پوست سفيد و ته ريشي که معصوميت و زيبايي چهرهمو رو بيشتر کرده بود. مشتم رو سفت به آينه کوبیدم . گوشه آينه ترک برداشت و دستم خون اومد. توي دلم ميگفت: اي کاش زشت بودم تا اينقدر دردسر نداشتم. گرچه سارا اولين کسي بود که اينطور سبب اذيت و آزارم ميشد، اما روزي نبود که از خونه خارج بشم و سايه نگاه دخترا و يا متلک هاشون رو احساس نکنم . داشتم فکر ميکردم منظور سارا از اينکه گفت: "خودت خواستي" چي ميتونه باشه. يعني چه نقشه ي ديگه اي برام ميکشه. سعي کردم اين افکار رو از ذهنم بيرون کنم ، چون اينطوري خيلي اذيت ميشدم. هيچ راهي به ذهنم نميرسيد و ميدونستم گفتن اينکه در چه وضعيتي قرار دارم، براي پدر و مادر، سودي نداره. پدر که اين مسائل براش اهميت نداره و مادر هم حتما به رفتار خود من ايراد ميگيره و باز مثل بقيه مسائل، بچه خطابم ميکنه. براي همين اين فکر رو هم از ذهنم بيرون کردم و بدون اينکه ناهار بخورم به رختخواب رفتم و خوابيدم ❌ ادامه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هجدهم: علی مشکوک می شود ... 🍃من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... 🍃سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ... 🍃واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... 🍃زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... 🍃یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... 🍃شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... 🍃چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... 🍃حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ... 🎯 ادامه دارد... 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔔 بعضیها کل سال، بیدار هستن ولی ماه رمضان خوابن، میگه وای سحر بیدار بودم دیگه نمی کشم بیدار باشم😵 اذان میگه نماز رو می خونه و میخوابه ♦️اگر میتونی همون موقع بشین قرآنت رو بخون دعاهاتم بخون آفتاب که طلوع کرد بگیر بخواب ولی اگر بچه کوچیک داری که زودتر بلند میشه و‌ نمی زاره بخوابی یه جوری برنامه ریزی کن که یک ساعت قبل و یک ساعت بعد از اذان صبح بیدار باشی. یعنی شب با بچه بخواب ولی سحر بیدار شو. 👈همسرت اگه کار داره و باید سرکار بره،بذار تا وقت رفتن بخوابه. صبحونه آماده کردن نداری دیگه، سعی کن توی این قسمت هم همسرت اولویت اول باشه. بیداری یا همسر⁉️ خودم یا همسرم ⁉️⬅️ هردويتان. چطوری⁉️😄⬅️😍 پیش او باش ولی ذکرت رو بگو. تسبیح تربت رو بگیر دستت تا وقتی دست شما هست برات ثواب ذکر نوشته میشه. البته تنبلی نکنی همیشه فقط تسبیح دستت باشه.😄 یه موقع ذکر هم میگی همسرت توی خواب و بیداری میگه، چی؟ پس معلوم ميشه ذکرت صدا داره😎 لا اله الا الله بگو با دهان بسته. 💙❤️💚عادات و برنامه هرخانواده ای فرق داره. مهم سمت و سوق به جهت اسلامی رو تمرین کردن هست. 👈خب بعضیها یه دو سه ساعتی بعد از نماز عشاء میخوابن، بعضیها مثلا میرن هیئت مناجات خوانی بیدارن و بعد میان سحری میخورن و نماز میخونند میخوابن. مرد میگه خانم من دیگه نمی تونم بین الطلوعین بیدار باشم من اینقدر رو بخوابم و برم سرکار بگو عزیزم بخواب من هم پیشت هستم. ❌زور نگنین. عبادت زورکی به درد نمیخوره. مثل کِش می مونه هرچی بکشی بعداً فرار میکنه و میره . ولی هدایت کنین،✅ در معرض قرار بدین. ✅ همراهی کنین✅ دعا کنین که رزق معنوی براتون سرازیر بشه 😍✅ ⭐️ کاری کنیم مرد در خانه احساس آرامش داشته باشه. ماه رمضان براش مساوی با شکنجه نباشه. خانم میخواد عبادت کنه نماز شب بخونه همه رو یکساعت قبل از اذان صبح بیدار می کنه که سحری تون رو بخور رين من کلی کار دارم🙃😎 از توی آشپزخونه بلند داد میزنه فلانی عزیز، پسرم. پاشو مادر سحریت دیر میشه. یعنی مثل پتک توی سر طرف کوبیده میشه. 🙀 حالا با لحن خوب داره ميگه ها. جوونه میگه بابا يه جوری منو صدا کن يه ربع قبل اذان سحری بخورم، مسواک بزنم، نماز بخونم، بخوابم. 👈👈خب خانم عزیز. راست ميگه. شما عبادتت رو قبلش انجام بده بعد وقت بگذارید برای دورهم سحری خوردن. 🤔⭕️🤔 شما رو میگیره رو پیدا کنید. مثلا بچه تمام توانت رو میگیره دیگه رمق نداری همسرت میاد دو کلمه حرف بزنی😑😟 چندتا بازی با بچه انجام بده که براش جدید باشه و بدو بدو نداشته باشه. هایی که توش کشف کردن باشه، فکری باشه. شکلک بازی، نقاشی، چی مال چیه، نقطه بازی، راه رو پیدا کن، سنگ کاغذ قیچی.... 🙄😇😁 برنامه داشته باش قبل از اومدن همسرت استراحت کوتاه داشته باشی. کارهات تا اونجایی که به زمان نياز نداری تموم شده باشه. 💫⭐️🌟 شوهرت میاد. بچه میاد تو تازه یادت میفته ظرفهای سحر رو نشستی وامیستی، سر و صدا که داری کار میکنی. قربونت، تا حالا چکار میکردددی⁉️😳😳 همین کار رو بعضی خانم ها سحر انجام میدن. عزیرم ببین شرایط خونه شما چه جوریه. همه رو از خونه فراری نده به خاطر کارهات. افراد خانواده، دنبال ، جای دیگه نگردن . @jalasaaat ارسال مطلب ✅ کپی ⛔
💕💫💕💫💕💫💕💫 به سوی آتش در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود می‌لرزیدم، پرسیدم به کجا؟ گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. (میزان الحکم/ ج5 ص85) می‌دانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و شادی کنان جلو می‌رفت. هراز گاهی بر می‌گشت و مرا تشویق به ادامه راه می‌کرد. با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژده‌های مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه می‌دادم. (میزان الحکم/ ج5 ص89) با خود اندیشیدم، شاید نیک را در پشت کوه ملاقات کنم. شاید هم وادی السلام بر حسب اتفاق پشت این کوه قرار دارد که گرد باد مرا به نزدیکی آن آورده است. اما نه، مگر بدون نیک می‌توان به وادی السلام رسید؟!! از نیمه کوه گذشته بودیم که ناله‌هایی از دور به گوشم خورد. بدون توجه به راهم ادامه دادم. هر چه به اوج قله نزدیکتر می‌شدیم، فریاد و ناله‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد. تا آنکه از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش می‌رسد؟ گناه مضطربانه جواب داد: کدام صداها؟ گفتم: همین فریاد و فغان‌های جانخراش که از پشت کوه به گوش می‌رسد. گناه گفت: من صدایی نمی‌شنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند. گفتم: ولی صدایی که من می‌شنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن. گناه گفت: گفتم که من چیزی نمی‌شنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده که وقت تنگ و راه طولانی است. دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان می‌کند و بی جهت خود را به ناشنوایی می‌زند. چاره ای نبود. من به واسطه گردبادی که وزید از نیک دور گشتم و اکنون در دستان گناه اسیرم. کاش نیک را رها نمی‌کردم، ولی نه ... شدت گردباد به حدی بود که مرا به ناچار از او جدا کرد. در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش. با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد. 💞 @zendegiasheghane_ma
💕💫💕💫💕💫💕💫 برداشتهایی از کتاب 💞 @zendegiasheghane_ma
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ کردن بخشی از وضوست؛ اگر بر امتم سخت نبود، امر می کردم که برای هر نمازی مسواک بزنند، دو رکعت نماز با مسواک نزد خدا از هفتاد رکعت بدون مسواک محبوبتر است. امام صادق علیه السلام فرمودند ؛ مسواک زدن دوازده فایده دارد؛ دهان را پاکیزه می کند، چشم را روشنی می بخشد ، خدا را خرسند، دندان ها را سفید، پوسیدگی دندان را برطرف و لثه را محکم و میل به غذا را زیاد می کند، بلغم را می برد و حافظه را تقویت ، نیکی ها_زیبایی ها_ را مضاعف می کند و فرشتگان بدان شاد می شوند @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ کردن بخشی از وضوست؛ اگر بر امتم سخت نبود، امر می کردم که برای هر نمازی مسواک بزنند، دو رکعت نماز با مسواک نزد خدا از هفتاد رکعت بدون مسواک محبوبتر است. امام صادق علیه السلام فرمودند ؛ مسواک زدن دوازده فایده دارد؛ دهان را پاکیزه می کند، چشم را روشنی می بخشد ، خدا را خرسند، دندان ها را سفید، پوسیدگی دندان را برطرف و لثه را محکم و میل به غذا را زیاد می کند، بلغم را می برد و حافظه را تقویت ، نیکی ها_زیبایی ها_ را مضاعف می کند و فرشتگان بدان شاد می شوند 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوست خوبم😍 💡 مسواک زدن رو به اعمال وضو اضافه کنیم. یه مسواک سی ثانیه ای هم شده قبل از وضو بزنیم ❌ بارها شنیدیم که فلوراید موجود در خمیردندان بسیار مضر است، پس برای شستشو از نمک طبیعی یا ترکیب نمک و کف دریا استفاده کنید ✅ ✅ به جای مسواک های پلاستیکی مضر، از استفاده کنید چون خیلی خاصیت داره 👌👌 مسواک خیلی فواید داره؛ 👁 اگه چشمت ضعیفه حتما مسواک زیاد بزن، چون برای تقویت چشم مفیده 👦👧 اگه می خوای بچه ت میلش به غذا بیشتر بشه عادتش بده به مسواک زدن، البته نه با امر و نهی. بلکه با روشهای مختلف از جمله بازی 😍 اگه میخوای بر زیبایی ت اضافه بشه خودت را عادت بده به زیاد مسواک زدن 🔔🔔 اگه طبعت بلغمی هست و چون طبق نظر اطباء؛ غلبه بلغم، زمینه ایجاد خیلی از بیماری هاست، برای رفع اون مسواک زیاد بزن 👈 اگه کم حافظه شدی و میخوای حافظه ت زیاد بشه ؛ زیاد مسواک بزن اگه میخوای حافظه بچه ت زیاد بشه و در مدرسه موفق تر باشه؛ زیاد مسواک زدن رو یادش بده✅ 💡 مسواک زدن رو دست کم نگیریم چون حقیقتا مسواک معجزه می کنه نه چیزهایی که در تبلیغات تلویزیونی بهمون القا می کنند ❤️خانوم خونه❤️ ❓❓چطور میخوای فرهنگ مسواک زدن رو در خونه نهادینه کنی؟ برنامه ت چیه واسه این کار؟ 📝✏️ @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
زندگی برای هر کس به گونه ای رقم زده شده است، یکی چون خورشید فرمانروائی می‌کند و یکی مانند زمین حتی کوچکترین آفریده را روی سر می‌گرداند، دیگر مثل باد پیغام بر هستی است و یکی همانند آسمان پاسدار آن، اما مقصد یکی است. تقدیر برای من، حقیرترین موجود آفرینش، بسیار عجیب رقم زده شده است. حالا که به گذشته فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که چقدر تغییر کرده ام، روزی که به کربلا آمدم یادش به خیر. فکر می‌کردم تصادفاً به اینجا آمده ام. چقدر از همنوعانم شرم می‌کردم، هنوز هم شرم می‌کنم. وقتی فهمیدم قرار است حسین به اینجا بیاید ویران شدم، فرو ریختم، دگرگون شدم. بی خبر از اینکه دختر عشق، مادر تحول است، و اقتدار، گوهری است مستور در صدف سینه این نوزاد که همراه با تکامل او، تبدیل به در می‌شود و در این میان درد عشق است که نیاز به بودن را زنده می‌کند و آن روز که من به این درد مبتلا شدم. زندگی برایم معنا گرفت، مثل همه زنده ها، هدف یافتم و برای سعادت یافتن به آن، به نیروی خدا تکیه داده و تلاش کردم. مقصد من او بود، نشستن در محضر معشوق، غرق شدن در وجود او جان باختن پیش چشمان او اما روزی که حسین آمد و نتوانستم ببینمش سوختم، آنچنان که گفتم: مرا تاب ماندن نیست. بی خبر از آنکه این آتش از پستان عشق بر دهانم می‌چکید، نوزاد بی تغذیه که زنده نمی ماند و بازگشتم، اما دست محبت او بی آنکه خود بدانم مرا به کربلا باز گردانید و من در آن لحظه بود که فهمیدم گرفتار شده ام، عاشق اسیر محبت. 💞 @zendegiasheghane_ma
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت. لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند. یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود. شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد. برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
استاد 📡 ابعاد فروپاشی خانواده در برنامه‌های ماهواره‌ای 4⃣1⃣پخش سریال‌های دنباله‌دار 💢یکی از اصلی‌ترین سیاست‌های شبکه‌های تلویزیونی📺 برای جذب و حفظ مخاطب، پخش سریال‌های دنباله‌دار🎞 است. سریال دنباله‌دار، به جهت هیجان و حالت تعلیقی که در متن داستان دارد، مخاطب را به دنبال خود می‌کشانَد. 🔷مخاطب، همیشه در حالت انتظار می‌مانَد و دوست دارد بداند در قسمت بعد، چه اتّفاقی رخ می‌دهد؟ به همین دلیل هم حدّاقل تا قسمت پایانی سریال، مخاطب شبکه‌ای می‌ماند که این سریال را پخش می‌کند؛ 🔶 امّا متولّیان رسانه‌، تنها به ایجاد هیجان در سریال، بسنده نمی‌کنند و دنیایی از پیام‌های ضدّ فرهنگی ⛔️خودشان را در قالب این سریال‌ها به خوردِ مخاطب می‌دهند. برخی از این سریال‌ها، مثل سریال «۲۴»، نزدیک به دویست قسمت داشته و از طولانی‌ترین سریال‌های ماهواره‌ای به شمار می‌آید که تا کنون از شبکۀ «فارسی وان» پخش شده است. 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 92-93 استاد https://eitaa.com/abbasival 💞 @zendegiasheghane_ma
زبان سوم عشق : دریافت هدیه اگر زبان عشق همسر شما دریافت هدیه باشه احتمالا حلقه ازدواجش براش خیلی مهمه کسی که زبان عشقش دریافت هدیه باشه ارزش مادی هدیه خیلی براش مهم نیست ولی اینکه در مناسبتها همسرش به یادش باشه و هدیه بده رو نشونه و دلیل عشق میدونه 💞 @zendegiasheghane_ma
برگرفته از سخنرانیهای استاد 💞 @zendegiasheghane_ma
برگرفته از کانال تنها مسیر "فیلم های مستهجن ۳ " ⚠️🔥💢🔥⚠️ ⛔️ یکی از اولین اثرات منفی دیدن فیلم های مستهجن اینه که "آقا نسبت به خانمش سرد میشه..." علاوه بر دیدن این فیلم ها و ارتباط با زنان نامحرم هم باعث سردی شدید آقا نسبت به خانمش میشه. ⭕️🔶⭕️ چرا اسلام انقدر بر رعایت محرم و نامحرم تاکید میکنه؟ ✅ برای اینکه دوست داره تو از همسرت خیییلی لذت ببری‌. 👏👏👏 اسلام میخواد رابطت با همسرت همیشه پر از لذت باشه. ✅🌺🌷 آقایون به محض اینکه دچار این دو تا بلای خانمانسوز شدن باید سریع ازینا جدا بشن. 🔹چون اینا آخر نداره. اگه کنار نذاشت باید فاتحۀ زندگی خانوادگیش رو بخونه.. ✅ این همه یه آقا زحمت میکشه و خانواده تشکیل میده، بعد با دیدن چند تا فیلمی که صهیونیستا با برنامه ریزی ریختن توی دست و پای مردم زندگی که انقدر براش زحمت کشیده رو جهنم میکنه... 🔴🚫🔥🔥🔥 💢 از همون اول کار سعی کن نبینی. 👀 تا چشمت اتفاقی هم افتاد سریع قطعش کن. 🗣 به هوای نفست بگو: تو غلط میکنی میخوای منو بدبخت کنی. 😒 تو میخوای من زندگیم جهنم بشه؟ 🔴 میخوای منو از نگاه خدا بندازی؟ خاک بر سرت کنن. 🔥😠 هرکاری کنی نگاه نمیکنم....😒😒😒 هوای نفست رو مجبور کن که کوتاه بیاد!👌 ✍ خواهش میکنم همه با دقت این مباحث رو بخونند 💞 @zendegiasheghane_ma
گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک ♦️👈 6- اوایل پروژه می تونید شلوار و لباس زیرش رو دربیارید، ولی وقتی یه کم راه افتاد می تونید یادش بدید که شلوارش رو تا نصفه پایین بکشه و پاچه هاش رو به منظور مسایل امنیتی بالا بزنه و بشینه و دستشویی کنه. اینطوری برای مواقعی که کسی بیرون از دستشویی هست خوبه! توجه داشته باشید که حیا امری هست که از بچگی به بچه هامون هدیه می دیم، با گفتن این که اشکال نداره و این حرفها خیلی چیزها رو براشون عادی جلوه میدیدم و بعدا توی بزرگسالی نباید توقع داشته باشیم که خیلی کارها رو بکنه و یا نکنه! قانون «کسی نباید ما رو بدون لباس زیر ببینه» از جمله قوانینی هست که اگه توی کودکی به بچه گفته بشه و براش عادی بشه، جلوی خیلی از سوالاتش رو می گیره و بچه توی دوگانگی قرار نمی گیره که مثلا چطور تا دیروز اشکال نداشت که بقیه منو بدون لباس زیر ببیند ولی الان اهمیت پیدا کرده و از این حرفها!😳😳😳😳 یک حسن دیگه ای که وجود داره که بچه ها یاد بگیرن لباسشون رو نصفه بکشن پایین و کارشون رو انجام بدن اینه که اینطوری دیگه آلت تناسلی خودشون رو نمی بینن و کمتر روش حساس میشن و به فکر بررسی اون میفتن!!!!😳😳😳😳 البته برای اینکه این مساله رو بهشون یاد بدید که لباسشون رو کامل در نیارن خیلی عجله نکنید و بهش فشار نیارید، وقتی که دیگه توی دستشویی رفتن حسابی راه افتاد فقط و فقط با روش های تشویقی و انگیزه دادن یادش بدید که لباسش رو تا بالای زانوش بکشه پایین و بنشینه و راحت کارش رو انجام بده . ✅ مثلا من وقتی فرزندم به طور کامل فرآیند دستشویی رفتن رو یاد گرفت بهش گفتم آفففففرین تو دیگه خیلی بزرگ شدی و همه ی کارهای دستشویی رفتن رو بلد شدی فقط یه کار مونده که اگه اون رو هم یاد بگیری دیگه همه چی رو بلدی و اون با هیجان پرسید چه کاری؟ ... و اینجا بود که زدم به هدف و گفتم اینکه بتونی مثل آدم بزرگا لباست رو نصفه دربیاری و کارت رو انجام بدی، بعد از مدتی خودش بهم پیشنهاد داد که این کار رو یادش بدم و من هم شدیدا استقبال کردم و جهت انگیزه دادن بیشتر شب برای آقای پدر تعریف کردیم و کلی تشویقش کردیم. از اون به بعد هم هر وقت خودش میگفت میخواد لباسش رو نصفه دربیاره من استقبال میکردم تا کم کم خودش به این نتیجه رسید که چقدر اینطوری راحت تر هست 😉👌 ♦️👈 7- سعی کنید تا اونجاییکه می تونید بچه ها فقط با خودتون به دستشویی بروند و نسبت به بقیه حیا داشته باشند . و به هیچ وجه دخترها رو با پدرها به دستشویی نفرستید چون این کار عوارض خیلی بدی روی روحیه ی دخترتون خواهد داشت. ولی در مورد آقا پسرها بد نیست تا اونجاییکه می تونید حداقل بعد از سن سه سالگی آقای پدر محترم خانواده این مسئولیت رو تقبل کنند. البته اگه زحمتی براشون نباشه 😉 ♦️👈8- می تونید بهش یاد بدید که بعد از شستشو بهتره خودش رو خشک کنه تا مثلا لباسش خیس نشه. ♦️👈9- شستن دست ها قبل از خارج شدن از دستشویی هم خیلی نکته ی مهمی هست، می تونید براش چهارپایه ای تهیه کنید تا وقتی می خواد دست هاش رو بشوره بره روی اون و قدش به شیر آب برسه یا حتی اگه محیط دستشویی تون خیلی کوچیکه می تونید از اون چهارپایه های کم جا و تاشو بگیرید. ♦️👈10- اگه به خشک کردن دست ها با حوله هم حساس هستید می تونید از این آویزهای عروسکی بگیرید و براش آویزون کنید تا بیشتر تشویق بشه ازش استفاده کنه. ♦️👈11- یک مساله ای که معمولا وقتی بچه ها بزرگتر میشن، مامان ها باهاش درگیر هستن اینه که قبل از بیرون رفتن از خونه یا قبل از خواب باید بچه ها به دستشویی برن اما مقاومت می کنن. 👌 شما می تونید همین مساله رو به عنوان یک قانون در همین سن بهشون یاد بدید تا وقتی بزرگتر شدن این مساله براشون عادی شده باشه. من وقتی می خواستم ببرمش بیرون از خونه، بهش گفتم که آدما قبل از بیرون رفتن از خونه و قبل از خواب باید برن دستشویی و دلشون رو خالی کنن که راحت باشن و این نکته رو توی قصه هایی که براش تعریف میکردم میگفتم. فرزندم الان این مساله براش به عنوان یک قانون جا افتاده، امیدوارم وقتی بزرگتر شد هم همینطوری بمونه😉 ♦️👈12- همونطور که می دونید یکی از مستحبات درون دستشویی خواندن دعای مخصوص دستشویی هست. می تونید حتی در حال پایین کشیدن لباسش اون رو آهنگین بخونید . چون این دعا خودش آهنگینه بچه ها ازش خوششون میاد و براشون حکم بازی رو داره. خوندن این دعا باعث میشه که شیاطین به اندام نگاه نکنند و همین نکات ریز می تونه توی تربیت جنسی و آرامش فرزندتون و خودتون تاثیر خوبی داشته باشه: 😇بسم الله و بالله اعوذبالله من الرِجسِ النَجِسِ الخَبیثِ المُخبِثِ الشیطان الرجیم😇   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
امیرعلی_ تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خودت تجربش کردی. در مورد رفتارهایی هم که گفتی ؛ من بهت حق میدم اطرافیان ما تو دین و اعتقاداتشون یه سری تعصبات خاص دارن ؛ تعصب، اجبار، ریا و.... البته من فرد خاصی مد نظرم نیستش کلا گفتم. همین تو و یاسمین و شقایق رو از دین زده کرده . یاسمین و شقایق دختر خاله های من بودن که البته اونا یه عمو مخالف مثل من نداشتن ولی حجاب و نمازشون فقط,و فقط تا 12.13 سالگی اونم به زووووور همراهشون بود و بعد از اون اجبار خاله ها و مادربزرگ دقیقا برعکس جواب داد و چون پدرهاشون هم باحجابی و بدحجابی براشون فرقی نداشت ( یعنی اجباری در کار نبود از جانب پدرها) دیگه کسی نتونست مانعشون بشه. تو فکر بودم که با صدای امیرعلی دوباره از فکر اومدم بیرون. امیرعلی_ شاید خاله اینا به جای اجبار بهتر بود راهنماییشون کنن مثل مامان و بابا. تو که کلا همش پیش عمو بودی ولی من از جانب مامان و بابا فقط و فقط راهنمایی شدم و بعد خودم در مورد راهی که انتخاب کردم تحقیق کردم. شاید برخوردای عمو هم به خاطر همون تعصبات و اجبار هایی بود که تاثیر عکس گذاشته ( پدر و مادر شخصیت داستان باهم دخترخاله پسرخاله هستن) . حرفای امیر علی آشفتگی ذهنی منو بیشتر کرد. حالا سوالام بیشتر شده بود و من جواب هیچ کدومو نمیدونستم یاد برخوردای مامان بزرگ اینا افتادم که همش تحت تاثیر خالشون بود که بعد از مرگ همسرش با مادربزرگ مادری من زندگی میکرد ...... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد قسمت آخر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد خدا میخواد بندگیتو ببینه نه عشق بازیتو... 🌺🔹🔹🔜💟 وقت نماز که میشه بگو: خدایا من بناست با نماز با ادب بشم. 🔹👆♦👆 خوشگل وضو بگیرید. شالاب شالاب نکنیم تا آب رو روی دستای خودمون بریزیم. مثلا میخوایم یه کار محترمانه انجام بدیما..! 💠✴👌〰🌺 تو اگه بخوای جلوی مهمان میوه رو بشوری و بهش بدی چجوری می شوری؟ محترمانه می شوری دیگه! جلوی خدا بخوای وضو بگیری اینکه نظافت نمیشه که دستاتو بکوبی و زود بری.... 🔹🔹🔹💠 چیه ؟ ناراحتی؟ میخوای خدا توفیق نماز خوندن رو ازت بگیره؟؟؟ ⛔🚸⛔ میخوای خدا بهت بگه: نمیخوام اصلا نماز بخونی... صدسال سیاه نماز نخون... ناراحتی بهت یه دستور دادم..؟ "" ناراحتی که یه جا خواستم خدایی کنم برای تو و بندگی تو رو ببینم...؟ "" 👆👆👆⛔👆👆👆 اینقدر با عجله!؟ اینقدر بی حوصله!؟ هرکی نمازش رو خوند تعقیبات و رو نخوند و رفت، خدا به ملایکه می فرماید: نماز بنده ی من رو بهش پس بدید... 💠🔹💢⛔ من بهش گفتم الان هرچی بخوای من بهت میدم اما اون بلند شد رفت ... آخه کجا داره میره ؟ کدوم امر دنیاشو میخواد درست کنه که تعقیبات رو نخونده رفت؟؟؟ ملائکه میخواید خراب کنم کاراشو... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
*⚘﷽⚘ 🌺 ⃣1⃣ یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد . پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن. اه اه اه ‌ اخه چرا این پسره غیر عادیه؟ چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟ چرا کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم . چقدر دلم برای ریحانه میسوخت . دختر تک و تنها بیچاره داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش . دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم. نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام ‌. تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد . وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم . با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم . ____ مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید . به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم ‌ +دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟ _الان این تیکه بود یا ...؟ +تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم نزدیک عیده ها . _مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟ مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار. من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم +اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا . بسه دیگه دختر. خودتو نابود کردی . من نمیزارم مصطفی رو به خاطر .... دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم ‌ و نزاشتم ادامه بده. _مامان من حرفمو گفتم . بین من و مصطفی هیچ حسی نیست حداقل از طرف من. من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم . این مسئله از نظر من تموم شدست . خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش . اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم . وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم‌. وای ! تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم . یه دور زنگ زدم جواب نداد . برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم. ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟ دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم . بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد . دوباره صدا مردونه هه بود . * 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══