🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 حتما این #داستان را بخوانید!
💠 اَصمَعی (وزیر مامون) میگوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمهای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی #جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازهاش در مال #شوهر تصرف نکند) اما مقداری #شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما میدهم. شما بخورید، من نهار نمیخورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی #سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی میکرد و نق میزد، ولی زن میخندید و تبسم میکرد و با او حرف میزد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا #مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.
من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و #جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه #بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست میخواهی بین من و #شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا میگذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم میبودم باز میگذشت. اصمعی! یک چیز نمیگذرد و آن #آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و میخواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: نیمی از ایمان، #صبر
و نیم دیگرش #شکر است.
اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و #زشتی شوهرم صبر میکنم و به #شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد #خدمت میکنم که ایمانم #کامل شود.
📕کتاب ازدواج و پندهای زندگی
🍃❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌈🌈🌈🌈
🌈🌈🌈
🌈🌈
🌈
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌈برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #شانزدهم
شآن نزول آیات اِفک
آیات ۱۱_۱۲_۱۳
🌈 «افک» #دروغ بزرگی است
که بعضی از #منافقین برای
#بردن آبروی رسول خدا این
دروغ و تهمت را برای #همسر رسول خدا
جعل و اختراع کردند
🌈 از سنی وشیعه برای این
آیات #دو شآن نزول نقل شده است
که البته خالی از اشکال نیستند
و
تفاسیری چون #المیزان در صحت این شآن نزول ها تردید کرده اند
خلاصه #داستان به نقل
اهل سنت این است: 👇
🌈 که #عایشه همسرپیامبر
هنگام بازگشت مسلمین از یک غزوه،
در یکی از منزلها
برای انجام حاجت دور میشود
در بازگشت #گردنبندی که از
مهره های یمانی داشته پاره شده
و
دنبال آن می گردد ومعطل می شود
وقتی برگشت دید #لشکر حرکت کرده
و در نتیجه از قافله باز ماند
و
توسط صفوان- که از افراد
لشکر مسلمین بوده
و
از دنبال #قافله برای جمعآوری
از راه ماندگان حرکت میکرده با تأخیر وارد مدینه شد
🌈 به دنبال این #حادثه منافقین
شایعه پردازی کردند
و #تهمت هایی را علیه همسر پیامبر شایع کردند.
🌈"اکنون آیات را میخوانیم
و
نکاتی که از این آیات استفاده
میشود- که نکات #تربیتی
و #اجتماعی بسیار حساسی است
و حتی لازم
و مورد ابتلای
خود ما در زمان خودمان است-
بیان میکنیم
🌈آیه میفرماید: 👇
انَّ الَّذینَ جاؤا بِالْافْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ
آنان که «#افک» را ساختند
و خلق کردند،
بدانید یک دسته متشکل
و یک عده افراد بهم وابسته از خود شما هستند
❤️ #قرآن به این وسیله مؤمنین
و مسلمین را بیدار میکند
که توجه داشته باشید
در داخل خود شما،
از متظاهران به اسلام،
افراد و دستجاتی هستند که
دنبال مقصدها و هدفهای #خطرناک
میباشند
و دسته بندی وجود دارد؛
❤️ یعنی #قرآن میخواهد
بگوید قصه ساختن این
«#افک» از طرف کسانی که آن را ساختند، روی #غفلت و بی توجهی
و ولنگاری نبود،
روی #منظور و هدف بود،
هدف هم #بی آبرو ساختن و از اعتبار انداختن #پیغمبر بود
که به هدفشان نرسیدند.
❤️#قرآن میگوید:
بدانید آنها یک دسته بهم وابسته
از میان خود شما بودند؛
و بعد میگوید:👇
ولی این #شری بود که نتیجهاش
#خیر بود و
در واقع این شر نبود
❤️: لا تَحْسَبوهُ شَرّاً لَکمْ بَلْ هُوَ
خَیرٌ لَکمْ
گمان نکنید که این یک #حادثه سوء
و شکستی برای شما مسلمانان بود؛
خیر،
این داستان با همه #تلخی آن،
به #سود جامعه اسلامی
بود.
🌈چرا داستان «افک» #خیر بود؟
حال چرا قرآن این #داستان
را خیر میداند نه شر
و
حال آن که داستان بسیار #تلخی بود؛
داستانی برای
#مفتضح کردن پیغمبر اکرم
ساخته بودند
🌈در این #ایه یکی از همسران
پیامبر #عایشه از کاروان عقب ماند
وصفوان به طور امانت ورعایت
تقوا وبا #ذکر (انا لله وانا الیه راجعون ) او را باشتر خود به مدینه رساند
🌈در اینجا سر کرده #منافقان
ومخالفان پیامبر که همواره دنبال
فرصت می گشت
#بهانه خوبی برای تخریب
خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله پیدا کرد و
مسئله اتهام عایشه را
جعل نمود
و
🌈این آیه در #برائت او
نازل گردید و
حریم پیامبر صلی الله علیه وآله
رااز این نسبت ها #مبرا
کردانید
و
آنگاه #حد قذف بر سازندگان
افک جاری شد👌
(ادامه دارد......👆)
☀️ به ما بپیوندید 👇
═⊰🍃❣🍃❣🍃❣⊱━
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
❣🌸❣🌸❣
🌸❣🌸❣
❣🌸❣
🌸❣
❣
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
❣برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #هفدهم
❣#ادامه بحث #آیات اِفک
آیات ۱۲_۱۳
آیات اِفک یعنی #تهمت ودروغ
بزرگ
که مربوط به یک #جریان تاریخی است
در یکی از #سفرهای جنگی به یکی از همسران پیامبر اسلام #تهمتی زدند
وآن
را #شایع کردند تااز این راه شخصیت #رسول الله صلوات الله علیه وآله
را تخریب کنند
❣لذا در این #ایات تهمت را ساختگی
معرفی نموده #مومنان را به خاطر فریب خوردن ودامن زدن به این #تهمت توبیخ کرده وحکم این قبیل اتفاقات را خاطرنشان نموده است
❣#مباحث اخلاقی و نکاتی که از این آیات استفاده میشود
خیلی مهم هست
که #نکات تربیتی
و اجتماعی بسیار حساسی است
و
حتی لازم و مورد ابتلای خود ما در زمان خودمان است
❣ #آیه میفرماید:
انَّ الَّذینَ جاؤا بِالْافْک عُصْبَةٌ مِنْکمْ
آنان که «افک» را ساختند
و خلق کردند،
بدانید یک دسته متشکل و
یک عده افراد بهم وابسته
از خود شما هستند
❣#قرآن به این وسیله مؤمنین و مسلمین را بیدار میکند
که توجه داشته باشید
در #داخل خود شما، از متظاهران به اسلام، افراد و دستجاتی هستند
که دنبال #مقصدها و هدفهای خطرناک میباشند
و دسته بندی وجود دارد
❣ یعنی قرآن میخواهد
بگوید #قصه ساختن این «افک» از طرف کسانی که آن را ساختند
، روی #غفلت و بی توجهی و ولنگاری نبود، روی #منظور و هدف بود،
#هدف هم بی آبرو ساختن و از اعتبار انداختن #پیغمبر بود
که به هدفشان نرسیدند.
❣قرآن میگوید: 👇
بدانید آنها یک دسته بهم وابسته
از میان خود شما بودند؛
و
بعد میگوید: ولی این #شری بود که نتیجهاش خیر بود و در واقع این شر نبود
❣: لا تَحْسَبوهُ شَرّاً لَکمْ بَلْ هُوَ خَیرٌ لَکمْ
گمان نکنید که این یک
#حادثه سوء و شکستی برای شما مسلمانان بود؛
خیر، این #داستان با همه تلخی آن، به #سود جامعه اسلامی بود
❣چرا داستان «#افک» خیر بود؟
حال چرا #قرآن این داستان
را خیر میداند نه شر و حال آن که داستان بسیار #تلخی بود؛
داستانی برای #مفتضح کردن
پیغمبر اکرم ساخته بودند
( این درس ادامه دارد 👆)
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🌼☘🌼☘🌼
☘🌼☘🌼
🌼☘🌼
☘🌼
🌼
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🌼برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
درس #هجدهم
ایات اِفک /۱۱_۱۲_۱۳
🌼"روزهای متوالی (حدود چهل روز)
گذشت تا این که #وحی نازل شد
و
تدریجاً اوضاع روشن گردید.
🌼خدا میداند [در این مدت[
بر #پیغمبر اکرم و نزدیکان
آن حضرت چه گذشت!
🌼این را به #دو دلیل قرآن
میگوید خیر است: 👇
1⃣ #فایده وخیراول
یک دلیل این که این گروهِ #منافق شناخته شدند.
در هر #جامعه ای یکی از بزرگترین
#خطرها این است که
صفوفْ مشخص نباشد
، #افراد مؤمن و افراد #منافق
همه در یک صف باشند
. تا وقتی که اوضاع آرام است
خطری ندارد؛
یک #تکان که به اجتماع بخورد،
اجتماع از #ناحیه منافقینِ خودش بزرگترین صدمه ها را میبیند.
🌼لهذا مطلقِ #حوادثی که
برای جامعه رخ میدهد
که در نتیجه آزمایش پیش میآید
و
#باطنها آشکار میشود،
🌼مؤمنها در صف مؤمنین
قرار میگیرند
و #منافقها پرده نفاقشان دریده میشود
و در صفی که شایسته آن هستند قرار میگیرند
،که یک خیر بزرگ برای
جامعه است.
🌼آن منافقینی که این #داستان
را جعل کرده بودند،
آنچه برایشان- به تعبیر قرآن- ماند
«اثم» بود (اثم یعنی #داغ گناه).
داغ گناه روی اینها ماند و تا زنده بودند، دیگر اعتبار پیدا نکردند👌
🌼 [و همه میگفتند:
[ شما همان منافقهایی هستید که آن داستان را #جعل کردید. این یک فایده
2⃣فایده و#خیر دوم:
🌼گفتیم که سازندگان داستان،
این داستان را #آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه،
ولی #عامّه مسلمین ناآگاهانه ابزار این «عُصبه» قرار گرفتند.
🌼عصبه یعنی ( گروهی که با هم متحد وهم فکر باشند )
🌼اکثریت #مسلمین با این که
مسلمان بودند، #با ایمان و مخلص بودند و #غرض و مرضی نداشتند،
بلندگوی این «عصبه» قرار گرفتند
🌼 ولی از روی #عدم آگاهی و عدم توجه، که خود #قرآن مطلب را خوب
تشریح میکند
🌼این یک خطر بزرگ است👌
برای یک اجتماع که
افرادش #ناآگاه باشند.
دشمن اگر #زیرک باشد
خودِ اینها را ابزار علیه خودشان قرار"
می دهد
( این درس ادامه دارد 👆)
╰═⊰🍃❣❣🍃⊱━╯
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ادامه درس 👆
🦋🔹🦋🔹🦋
🔹🦋🔹🦋
🦋🔹🦋
🔹🦋
🦋
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
🦋برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
لطفاً با دقت مطالعه بفرمایید 👌
درس #سی_و_پنجم
🦋ادامه آیه ۲۷👇
وقتی شما میخواهید
وارد خانهای بشوید اعلام کنید من میخواهم داخل خانه شوم
🦋 #ذکر خدا بگویید،
مثلًا بگویید «الله اکبر» و یا «سبحان الله».
🦋امروز در میان ما معمول است که میگوییم «یا الله» و رسم خوبی هم هست
،این سنتی اسلامی است👇
«یا الله» گفتن،
🦋 پیغمبر #اکرم صلی الله علیه و آله رسمشان همیشه این بود
که هیچ خانهای را بدون کسب #اجازه داخل نمیشدند
🦋حتی به خانه دخترش
حضرت #زهرا (سلام الله علیها) بدون اجازه وارد نمیشد
پشت در خانه میایستاد
و با صدای بلند فریاد میکرد:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب میدادند
و میگفتند «بفرمایید»
داخل میشد
🦋 و اگر جواب نمیدادند
بار #دوم صدا میکرد،
شاید نشنیده باشند:
السَّلامُ عَلَیکمْ یا اهْلَ الْبَیت
🦋 اگر جواب نمیدادند،
احتیاطاً- که نکند نشنیده باشند-
بار #سوم سلام میکرد
، و اگر بار سوم هم جوابی نمیآمد
برمیگشت
🦋میگفت:
یا نیستند یا وضعشان به گونهای است که مقتضی نیست کسی را بپذیرند
و دیگر بدش
هم نمیآمد
🦋چند #حدیث در باره
مبادی معاشرت
🦋در حدیث آمده است
وقتی پیامبر صلی الله علیه وآله
خواست وارد خانه فاطمه سلام الله علیها شود
دست بر در خانه گذاشت
سپس فرمود : اجازه دارم وارد شوم؟
🦋عرض کرد وارد شوید.
آن گاه فرمود :
کسی همراه من است ،
آیا اجازه دارد وارد شود ،
عرض کرد #مقنعه بر سر کنم ،
آنگاه اجازه ورود داد
وجابر بن عبدالله نیز وارد شد
(نور الثقلین،ج۳/ص ۵۸۷ )
🦋 در حدیث آمده است
روزی ابو سعید
از پیامبر صلی الله علیه وآله
اجازه ورود گرفت در حالی که روبه روی در خانه ایشان ایستاده بود
🦋 رسول الله صلی الله علیه وآله
فرمود : 👇
به هنگام اجازه گرفتن #رو به روی
در نایست
(تفسیر نمونه /ج۱۴، ص۴۳۰ )
❤️ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرون
🦋 این برای شما بهتر است
باشد که پند گیرید
🦋 و مصلحت شما این است،
باشد بعدها متوجه فایده این کار بشوید؛
یعنی عمل کنید،
بعد به فایده آن را پی می برید
🦋در این زمینه اذن گرفتن
هنگام ورود به جایی داستانهایی هست که شنیده اید👇
🦋#داستان سَمُرة بن جُندَب-
که آدم بدذاتی بود و بعدها هم در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام و در دوره
"معاویه خیلی بدذاتی کرد-
🦋 معروف است.
او در زمان پیغمبرخدا صلی الله علیه و آله یک درخت خرما
در باغ یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت
🦋 به حکم این که #درخت او در آن زمین بود حق مرور داشت
و حق داشت از درختش خبر بگیرد.
🦋ولی چون این درخت
در خانه #مردم بود،
طبق قاعده باید هروقت میخواست داخل آن خانه بشود استیناس کند
کسب اجازه کند، «یا الله» بگوید.
🦋 ولی او یک #آدم گردن کلفت و قلدری بود
و این کار را نمیکرد
و سرزده داخل خانه مردم میشد
(هرکس در داخل خانه خودش در یک وضعی است که نمیخواهد دیگران او را در آن وضع ببینند)
و اسباب ناراحتی ایجاد میکرد.
🦋صاحب آن #باغ چند بار
به او تذکر داد ولی او گوش نکرد. آمد
🦋 خدمت رسول اکرم
شکایت کرد:
یا رسولَ الله!
فلان کس را شما نصیحت کنید،
سرزده داخل خانه من میشود. حضرت او راخواستند و
مطلب را به او فرمودند.
🦋 گفت: خیر،
من درختم آنجاست و حق دارم بروم.
🦋حضرت متوجه شدند
که این آدم، آدم ناراحتی است.
🦋فرمودند:
پس یک کار دیگر بکن،
بیا این درختت را به من بفروش،
من درختی بهتر از این در جای دیگر به تو میدهم.
🦋گفت: نمیخواهم،
درخت خودم را میخواهم.
🦋فرمودند:
دو درخت به تو میدهم. ولی باز نپذیرفت.
سه درخت،
چهار درخت و تا ده درخت
را حضرت به او پیشنهاد کردند،
باز قبول نکرد.
🦋حضرت فرمودند:
من برای تو #ضمانت درخت خرما در بهشت میکنم.
🦋 گفت: درخت #بهشت را هم
نمیخواهم؛
درخت، همین درخت و اجازه هم نمیگیرم. نشان داد که یک آدم قلدری است
🦋(عرض کردم اسلام اول با #نرمش وارد میشود ولی وقتی که فایده نبخشید
خشونت اعمال میکند.)
🦋 حضرت فوراً به صاحب باغ
دستور دادند:
به باغ میروی و درخت او را از ریشه میکنی و جلویش پرت میکنی!
🦋انَّهُ رَجُلٌ مُضارٌّ او مردی است"
"مزاحم، لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ عَلی مُؤْمِنٍ
در دین #اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد
(فروع کافی، ج 5/ ص 294، حدیث 8.)
\قاعده «لا
↪️@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
#داستان کوتاه
در زمانهاي دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود.
مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب ميانداخت.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت .
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد .
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشقها را بياورد .
پسرک خيلي خجالت ميکشيد و فکر کرد تا بهانهاي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت .
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي !
زن تاجر که با قاشقها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است.
از آن پس، وقتي کسي را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته ميشود:
#آشنخوردهودهانسوخته !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔘 #احسن_القصص #داستان _کوتاه
داستان #توبهیمردجوان
در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشیمان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!»
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
#داستان کوتاه
در زمانهاي دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود.
مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب ميانداخت.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت .
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد .
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشقها را بياورد .
پسرک خيلي خجالت ميکشيد و فکر کرد تا بهانهاي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت .
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي !
زن تاجر که با قاشقها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است.
از آن پس، وقتي کسي را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته ميشود:
#آشنخوردهودهانسوخته !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔘 #احسن_القصص #داستان _کوتاه
داستان #توبهیمردجوان
در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشیمان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!»
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
یک #داستان از #مثنوی #معنوی
مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است
به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند.
مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.
بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند
و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. .
مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد
و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم
دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚#بداخلاقی
یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند.
وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم...
یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد!
مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد..
می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..."
مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..."
البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه میخوانم"
می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشارهای که به او کردند، رفت.
از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..!
📚 جهادبانفس،مظاهری
#داستان
#بداخلاقی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔻#شيرآناستكهخودرابشكند
يكى را در پيش رسول (ص) مىگفتند كه ((وى بسيار نيرومند است .))
گفت: چرا؟
گفتند: با هر كه كشتى گيرد، وى را بيفكند و بر همه كس غالب آيد .
رسول (ص) گفت: قوى و مردانه آن كس است كه بر خشم خود غالب آيد، نه آن كه كسى را بر زمين بيفكند .
سهل دان شيرى كه صفها بشكند
شير آن است كه خود را بشكند
عبدالله بن مسعود مىگويد: روزى پيامبر (ص) مالى را قسمت مىكرد .
يكى گفت:اى محمد!به انصاف، قسمت نكردى . رسول (ص) خشمگين شد و رويش سرخ گشت؛ اما بيش از اين نگفت كه (( خداى رحمت كند برادرم موسى را كه وى را بيش از اين رنجاندند و او بر همه، صبر كرد .))
#داستان
#شیر
📚 حکایت پارسایان ،رضا بابایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ضرب_المثل
#داستان کوتاه
در زمانهاي دور، مردي در بازارچه شهر حجره اي داشت و پارچه مي فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبي بود وليکن کمي خجالتي بود.
مرد تاجر همسري کدبانو داشت که دستپخت خوبي داشت و آش هاي خوشمزه او دهان هر کسي را آب ميانداخت.
روزي مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوي آنرا آب و جاروب کرده بود ولي هر چه منتظر ماند از تاجر خبري نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت .
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتي به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولي همسر تاجر خيلي اصرار کرد و او را براي ناهار به خانه آورد .
همسر تاجر براي ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه هاي آش را گذاشتند . تاجر براي شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشقها را بياورد .
پسرک خيلي خجالت ميکشيد و فکر کرد تا بهانهاي بياورد و ناهار را آنجا نخورد . فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد مي کند. دستش را روي دهانش گذاشت .
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوي دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردي ، صبر مي کردي تا آش سرد شود آن وقت مي خوردي !
زن تاجر که با قاشقها از راه رسيده بود به تاجر گفت : اين چه حرفي است که مي زني ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهي کرده است.
از آن پس، وقتي کسي را متهم به گناهي کنند ولي آن فرد گناهي نکرده باشد، گفته ميشود:
#آشنخوردهودهانسوخته !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔻موفقیت پیامبر(ص) در امتحان الهی
🔰شب معراج، خداوند به پیغمبر فرمود: پیامبر من سه جا می خواهم تو را امتحان کنم.
🔰پیغمبر اکرم به خدا عرض کرد: این سه تا چیست؟
🔰فرمود: اولی گرسنگی و ایثار بر خود است.
حضرت سه سال در شعب ابی طالب از گرسنگی سنگ به شکم می بست. اولی گرسنگی است. پیغمبر عرض کرد: قبول کردم، راضی و تسلیم هستم.
🔰دومین مورد؛ تکذیب می کنند، دیوانه و مجنون می گویند. کاهن و ساحر می خوانند. باز عرض کرد: توفیق را تو باید بدهی.
🔰اما سومین مورد که بسیار سخت است، خطاب شد پیامبر سومی اش حوادثی است که برای عترتش پیش می آید. برادرت امیرالمؤمنین کشته می شود. دخترت فاطمه اینطور می شود.
🔰پیامبر یک جمله اضافه کرد و فرمود:
#انا_لله_وانا_الیهراجعون...
#داستان
#داستان_مذهبی
#پیامبر
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh