eitaa logo
زندگی شیرین با شهدا
241 دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
8.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
یک حس ناب ... فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای عشق ،امید ، زندگی ،شهادت، رشادت .... و رسیدن به آرامشی شیرین مهمان ما در کانال ... زندگی شیرین با شهدا باشید🍁 @zendekisherinbashohada1396
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 از شهدا الگو برداری کنیم ... 🍁بهش گفتم رفیق دانشگاه یک پرسنل جای خالی داره نیرو هم احتیاج داره، تو هم که نیروی ارزشی و ولایی هستی 🍃ماشاءالله دور و برت پر از رجال سیاسیه، دستت بازه بیا از بند پارتی استفاده کن برو سرکار 🌾 تبسمی زد و گفت: رفیق!...اگر آزمون برگزار می کنند همه می تونند شرکت کنند. مسئله ای نیست اسم من هم بده ولی اگر مردم عادی نمی توانند بیایند شرکت کنند. من از موقیعت شغلی و بسیجی ام سوءاستفاده نمی کنم 🌷
*• حسين از همان كودكي به حلال، حرام و حق‌الناس خيلي اهميت مي‌داد☝️. طوري نبود بخواهد بچه‌اي را بزند يا كسي را اذيت كند. بارها در خيابان او را مي‌ديدم كه سرش پايين است و كار خودش را مي‌كند🚶. دور و اطراف ما مدرسه دخترانه است و وقتي مدرسه‌ها تعطيل مي‌شدند خيابان شلوغ مي‌شد كه بيشتر جمعيت را هم همين خانم‌ها تشكيل مي‌دادند👭. روي همين حساب دائم سرش پايين بود و اصلاً دور و اطراف را نگاه نمي‌كرد👌. از همان طفوليت در مسجد بزرگ شد و جو فرهنگي مسجد بر او غالب بود. اصلاً در كوچه و خيابان نبود و در مسجد و هيئت تحت تأثير آموزه‌هاي ديني قرار داشت✨. من سواد ندارم، البته می‌توانم قرآن بخوانم، اما معانی آن را نمی‌توانستم بخوانم و درک کنم. حسین هرشب یک حزب از قرآن را می‌خواند و معانی آن را برای من شرح می‌داد🍃 حسین هریری🌹
شهید همیشه روی آمادگے جسمانے خودشون ڪار میکردن هر روز به پیاده روی و ورزش مے پرداختند از ایشون پرسیدیم ڪه حاج آقا شما چرا انقدر ورزش مے کنید ڪه شهید فرزانه در پاسخ به ما گفتند: ما اگر اعتقادمون اینه امام زمان (عج) به سرباز نیاز دارند باید ورزش ڪنیم و از آمادگے جسمانے برخوردار باشیم چون آقا سرباز تنبل نمے خواهند. 🌷
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شعر خوانی شهید در وصف حال خود و دوستانش باید گذشـت از این، دنیا به آسـانی باید مهیا شد، از بهر قربانی... سرانجام معشوقه به سامان شد و پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست. 🌷
ای دل تا کِی دودلی، حُر باش و یار حسین ... هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳ شب ساعت یازده بود که مجید سراسیمه آمد خانه ! گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربــــــلا هستم ! گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.... عجله داشت و رفقایش داخلِ ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی ! تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود..! گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخلِ حرم حضرت علی علیه‌السلام کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هربار هم که می‌رفت حرم دیر بر می‌گشت آن هم با چشم‌های خون..! رفقا مانده بودند که خودِ مجید است یا نقش جدید. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست .... دیگر دست خودش نبود. ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام‌حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم ... او حرّی دیگر شده بود. فاصله‌ی بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود .... 📚 کتاب مجید بربری زندگی داستانی حرّ مدافعان‌حرم شهید مجید قربان خانی نویسنده: کبری خدا بخش دهقی ناشر: دار خوین 🕊🥀
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ 🎥 در مراسم عروسی مسابقه مجری ای برای بچه ها برگزار می کند. مسابقه این بود: هرکس بعد از اشاره به مجری باید میرفت، دست بابایش را میبوسید و برمیگشت. یک دو سه را که گفت همه دویدند الا یک نفر! مجری گفت: شما چرا ایستادی؟! پسر گفت: من فرزند شهیدم!😭 ‌
پاییز استاد دلتنگى‌ست از خاطرات اویی که رفته برای اویی که مانده سنگ تمام می‌گذارد...
👆 اقامه نماز شکر در کنار سفره عقد💞 به مناسبت سالگرد عقدِ ❤️🍃 مصادف با سالروز ولادت امام رضا (ع) 20 آبان 1387
💔 ازپله های قهوه خانه که پائین مےآمد به من اشاره مےڪرد و مےگفت: "پناه حرم! بریم"؟ و خودش شروع مےکرد به خواندن: "پناه حرم! کجا داری میری برادرم؟! بدرقه راه تو، دیدهء ترَم! آهسته تر برو داداش، ببین چه مضطرم" حالا این نوحه را من یاد گرفته بود ولی عجیب به دلش نشسته بود... دلش تاب اضطرار حضرت زینب را نداشت رفت تا بار دیگر عمه سادات به اسارت نرود... راوی: دوست
📌 عشقِ من دلتنگ نباش! 🔹 زینب عادت داشت، گل‌هایی را که روح‌الله برایش می‌خرید، پرپر می‌کرد و لای کتاب خشک می‌کرد. ◇ در یکی از نبودن‌های روح‌الله، وقتی دل تنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ‌ها نوشت: ◇ «آن چنان مهر توام در دل‌و‌جان جای گرفت، که اگر سر برود، از دل و از جان نرود.» ◇ این گلبرگ را خودش نوشته بود، اما جریان گلبرگ دوم را نمی‌دانست. ◇ وقتی آن را برگرداند، دستخط روح‌الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود: «عشقِ من! دلتنگ نباش.» 📚 دلتنگ نباش 🔹️ صبحانه ای با شهدا
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥💥 🎥برشی از روایتگری حجت‌الاسلام سعید آزاده-سوم آذر۱۴۰۱-یادواره شهدای مسجد اولیای کازرون 📌محمد مسرور برای دین خدا و معرفی شهدا یک روز آروم و قرار نداشت. 🔹 رفقا برای یاری دین خدا نباید آروم و قرار داشته باشیم. 🔸باید دغدغه داشته باشیم.