eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
641 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
تجربه من ۱۱۸ همسرم تهران درس میخوندن و دو سال دوران عقد، تلاش کردیم انتقالی من جور شه و بیایم تهران سر خونه زندگیمون... با رتبه ۳ رقمی و قبولی تو دانشگاه سراسری همه اصرار داشتن اول انتقالی جور شه بعد من راهی تهران شم. بلاخره جور و شد و ما عروسی کردیم... هنوز ابتدای زندگی بودیم که همسرم گفتن بچه میخوان. منم چون تو شهر غریب بودم، میدونستم که بچه یعنی رها کردن درسم و بس! دو ترم مونده بود که تموم شه، اما حکمش رو پرسیدم و دیدم حق مرده که بچه بخواد و نمیشد هم رو حکم خدا نه آورد! همش میگفتم چرا من دلم بچه نمیخواد آخه؟! ولی بعد بارداری نظرم خیلی عوض شد. بعد از ۶ ماه زندگی مشترک فهمیدم که باردارم. هنوز خوب آشپزی بلد نبودم و واقعا نمیتونستم با ویاری که داشتم از پس خودم بر بیام. همسرم هم از صبح نبودن تا ۹ و ۱۰ و بعضا ۱۱ شب. ایام سختی بود اما خدا یه فرشته بهم داد که هنوز که ۴ سالشه هر روز خدا رو بخاطر داشتنش شکر میکنم... دومی رو هم وقتی پسر اولم سه سالش شد به دنیا آوردم. حتی میخواستم فاصله شون کمتر شه اما خدا نخواست. اولی سزارین بود ولی دومی رو به اصرار خودم و به خواست خدا طبیعی آوردم. الحمدلله اونم الان یکساله است. واقعا اگر نبود پسر اولم خیلی تنها بود و باید جلو تلویزیون بزرگ میشد. ضمنا من هم پوشک نمیکنم و از کهنه استفاده میکنم. اوایل انصافا سخت بود اما الان رو دُور افتادم. من یه اعتقادی دارم که اتلاف وقت و خوشی و.... مال این دنیا نیست. ساده ترین کار که هم خیر دنیوی داره هم اخروی بچه آوردنه. چون با لذت شیرین مادری میشه کلی ثواب کرد و با تربیت نسل درست بعد مرگ هم فیض برد. ان شاء الله خداوند عاقبت نسلمون رو خیر قرار بده☺️ eitaa.com/zendgizanashoyi
۱۲۱ زایمان اولم به دلایل پزشکی سزارین شدم و واقعا دردناک و سخت بود، هم جسمی و هم از لحاظ روحی، چون اعتقاد به طب سنتی و زایمان طبیعی دارم. دخترم هم ۹ روز ان ای سیو بستری شدن و واقعا دوران سختی بود طوری که همه میگفتن، دیگه بچه نمیاری ولی من بعد از زایمانم شروع کردم به تحقیق درباره زایمان طبیعی بعد از سزارین و پیدا کردن دکتر خوب و با وجدان که با لطف خداوند پیدا کردم و با صحبت با ایشون نه تنها خودم، بلکه همسرم که از تصمیم من نگران بودن قانع شدن که انشالله میتونم و ضرری نداره، خلاصه باز هم خداوند هدیه دیگه ای به ما دادن و بعد از سه سال از سزارین، زایمان فیزیولوژیک انجام دادم و بهترین خاطره و لحظات زندگیم بود. الان هم بعد از یکسال و ده ماه خداوند فرزند سوم رو بهمون بخشیده. درضمن اینم بگم که ما اوایل ازدواج خخخیلی مشکل مالی داشتیم ولی با اومدن هر فرشته تو زندگیمون گشایش بزرگی برامون اتفاق افتاد، خیییلی بزرگتر از چیزی که ما انتظارشو داشتیم و همه اینها لطف خداوند و روزی بچه هامونه. ان شاءالله قصد داریم باز هم تا وقتی خدا بهمون بچه میده ما این مسئولیت رو قبول کنیم پنج تا شش تا... 😊😊 eitaa.com/zendgizanashoyi
تجربه من ۱۴۴ من مامان ۴ تا کوچولو هستم که اختلاف سنی هاشون ۲ سال هست. الان شکر خدا هیییچ مشکلی ندارم. اما اگر به عقب برمیگشتم، حتما دو تا کارو میکردم تا از انتخاب این مسیر (داشتن بچه زیاد و پشت سرهم) راضی تر باشم: اول از دندانهام بیشتر مراقبت میکردم. خب من ۶ سال تمام یا باردار بودم یا شیردهی داشتم بخاطر همین دندانهام کمی خراب شدن. ولی خدارو شکر که هنوز کارم به دندان مصنوعی نکشیده😉 دوم بیشتر از این، سبک زندگی بر مبنای طب اسلامی رو تو زندگیم جاری میکردم. ۷-۸ سال پیش من انقدر با طب اسلامی آشنا نبودم. اما حالا هم آشناترم، هم بهش اعتقاد پیدا کردم. قبل از بارداری سومم مثل همیشه آزمایش کامل دادم که برای بارداری آماده بشم. کم خونی شدید داشتم. با کمک طب اسلامی به سرعت و کاملا این کم خونی برطرف شد. توی بارداری چهارم هم مثل سه بارداری قبلی افت پلاکت داشتم ولی اینبار با طب اسلامی کنترلش کردیم و شکرخدا مشکلی نداشتم. الان هم که چهارمی حدود ۲۰ روزه دنیا آمده از درمان زردی و مکملهاش همه رو از روش های جایگزین طب اسلامی استفاده میکنم. البته اینو بگم، خواهشا هرکسی که میبینید سر از این رشته درمیاره طبیب ندونید. واقعا سراغ افراد متخصص برید. من قم هستم و مطب میرم. ایشون و هستن و تخصصشون در زمینه هست. در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین هم بگم.که، دوتای اول رو طبیعی زایمان کردم، سومی شرایطم اورژانسی شد و مجبور به سزارین شدیم. موقع تولد بچه چهارم هم از سزارینم ۲ سال و ۳ ماه میگذشت. اول اصلا نمیدونستم میتونم طبیعی زایمان کنم، کم کم از یکی دو نفر شنیدم و بعد تو کانال شما دیدم و پیگیرش شدم و خدا رو هزاران بار شکر به مدد ائمه، دعای عزیزان، شهامت و جرات دکتر و مامای زایمانم موفق شدم. دوست دارم به خانمهای قمی کانال بگم که من با تایید و اجازه دکتر لطیفی در بیمارستان فرقانی زایمان کردم و خانم الهام مهدیزاده، مامای جوانی که زایمانم برعهده شون بود، با شهامت، اراده و محبت وصف نشدنی، بین تمام مخالفت ها و آیه یاس خواندن های بعضی از همکاران شون، به من کمک کردن که تا آخر پای تصمیمم بمونم و موفق بشم. امیدوارم هر دوشون عاقبت بخیر و سالم باشن و همه اعضای کانال شاد و پر روزی باشن و نسل پر برکت داشته باشن... eitaa.com/zendgizanashoyi
۱۵۶ من و همسرم به صورت سنتی ازدواج کردیم. در دوران عقد باهم درس میخوندیم. یک سال بعد، روز تولد حضرت زینب سلام الله علیها عروسیمون بود. بعد از ۶ ماه باردار شدم و خوشحال از اینکه دکتر تشخیص دادند که زایمان طبیعی و راحتی خواهم داشت. اصلا دوست نداشتم سزارین بشم. اما متأسفانه به دلیل بی توجهی پرستاران بیمارستان خصوصی سزارین شدم😔 بعد از ۵ سال دوباره باردار شدم ولی سقط شد. ۶ ماه بعد دوباره باردار شدم و تصمیم گرفتم که دومین بچه ام رو طبیعی به دنیا بیاورم برای همین مامای خصوصی گرفتم در بیمارستان خصوصی، اما باز نشد و سزارین شدم (بدلیل ترس ماما ها و دکترا به خاطر سزارین قبلیم)....😔 درست یک سال و سه ماه بعد متوجه شدم باردارم در حالی که نمیدونستم ۳۰ روز ماه رمضان رو روزه شدم و خوشحال.... نشانه های ویار رو که دیدم فهمیدم باردارم.... و ایندفعه تصمیم جدی گرفتم تا طبیعی زایمان کنم....👈 دوست نداشتم برای بار چهارم بیهوشی و برای بار سوم تیغ جراحی رو تجربه کنم. 👌 این تصمیم رو به دکترم گفتم و ایشون گفتن مورد اینچنینی داشتیم که با فاصله دو سال سزارین، طبیعی زایمان کرده و از من خواستن که به بیمارستان خصوصی برم اما چون دوبار تجربه تلخ از بیمارستان خصوصی داشتم.... اراده کردم که به بیمارستان دولتی بروم و درست به فاصله دوسال و ۲۰ روز فرزند سومم رو بعد از دوبار سزارین، طبیعی زایمان کردم.... خیلی خوشحالم و خدارو شاکرم که کمکم کرد... البته ناگفته نماند که من در ایام فاطمیه به خود حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شدم و با عنایت ایشون حاجت روا شدم... میخوام به مادرای خوب و عزیز بگم که من هردو زایمان رو تجربه کردم لطفا قدر خودتون رو بدونید و زیر تیغ جراحی نروید.... برای فرزند دومم که تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم همه میگفتن خطر داره وووو.. برای همین درباره فرزند سومم تصمیم رو به کسی نگفتم و هنوز دوسال بیشتر از عملم نگذشته بود که طبیعی زایمان کردم و به لطف خدا هیچ مشکلی برای بخیه های عمل سزارین های قبلیم پیش نیومد و خدارو شاکرم. خدایا شکرت...😊 eitaa.com/zendgizanashoyi
۱۸۲ تو این مدت که تجربیات دوستان رو میخونم واقعا بیشتر احساس رضایت و لذت از بچه داریم میکنم. من تو سن ۲۲ سالگی عروسی کردم. و از اونجایی که میدونستم برای بارداری مشکل دارم و همینطور سابقه قوی توی ناباروری در خانوادمون داریم. سریعا بعد از عقدم تحت نظر پزشک رفتم. و بعد از دو سال این در اون در زدن، و کلی دکتر بالا پایین کردن، تشخیص دکتر این شد که: مشکلاتی که داشتی حل شده اما اینکه بازم باردار نشدی دلیل خاصی نداره. پس زودتر برو مرکز ناباروری شاید اونا بتونن کمکت کنن. شوهرم خیلی بچه دوست داشت و بشدت از این قضیه ناراحت بود. اما با این حال برا دلگرمیه من میگفت: خودمون دوتایی داریم عشق میکنیم. بچه میخوایم چکار؟ اما از طرفی هم دلش طاقت نمیگرفت و میگفت که ما باید تمام مراحل رو طی کنیم که بعدا تو آینده حسرت تلاش نکردمون رو نخوریم. و اصرار داشت که زودتر بریم مرکز ناباروری برای شروع دوباره درمان... من اصرارم این بود که اول بریم مشهد اگه آقا امام رضا جوابمونو نداد که محاله جواب نده میریم. خداروشکر آخرش آقا امام رضا تو دامنم یه دختر خوشگل و ناز گذاشت. اما چون بچم نچرخیده بود مجبور شدم که سزارین بشم. دوباره با مشورت پزشک، که گفته بود اگه بین بچه هات فاصله زیاد بشه، ممکنه باردار نشی وقتی دخترم یک سال و سه ماهش بود دوباره باردار شدم و تا بیست هفتگی به کسی چیزی نگفتم حتی مادرم. اقواممون وقتی شش ماه و نیم باردار بودم تازه فهمیدن، چون من تو فامیل رکورد زده بودم و هیچ کس دوتا بچه پشت هم نداشت. و میدونستم که اگه بگم کوهی از سرزنش رو سرم خراب میشه. و تو دو سالگی دختر اولم، دختر دومم بدنیا اومد. دختر اولم وقتی دنیا اومد، خونه اسم نوشتیم و وقتی دختر دومم دنیا اومد ماشین خریدیم. خدا روزیه هر بچه رو با خودش به آدم میده... الان واقعا از اینکه دو تا دختر خوشگل دارم، خدارو شکر میکنم. وقتی که ‌میبینم بچه هام به من وابسته هستند و وقتی کنار من آرامش دارن و وقتی به این فکر میکنم که تا چشم بهم بزنم بچه هام بزرگ ‌و مستقل میشن، بیشتر از این وابستگیشون لذت میبرم. شاید یه روز دلم برا این وابستگیشون تنگ بشه. وقتی که نشستم دوتاییشون میان دورم میشینن. شاید تو آینده دیگه اینو نداشته باشم. وقتی توی جمع زیاد، دخترام منو میبیننو میخوان بپرن بغل من، وقتی نگاه قشنگ دختر کوچیکم که با گریه میگه بغلم کن، رو میبینم احساس میکنم چقد دوسم داره، اصلا چقد عاشقمه. وقتی دوتایی شون برای اینکه کنار من بخوابن، دعوا میفتن، پیش خودم میگم چه لذتی ازین بالاتر. دارم کیف میکنم خدا میدونه. چیزی که ممکن بود یه روز برام آرزوی تحقق نیافته و یه حسرت بشه. چیزی که خییلیا الان حسرتش دارن. حسرت یه بچه، که تو خانواده ما کم هم نیست. دختر دومم رو با زحمت خییلی زیاد و رفتن به کلاسهای یوگای بارداری و کلاسهای ورزش و پیاده روی زیاد بعد از یک سزارین، تونستم طبیعی بدنیا بیارم. خدا خیلی کمکم کرد. بیش از اندازه. بعد از زایمانم حس پیروزی میکردم. حس سبکی، درست مثل زمان بچگیامون ک وقتی امتحاناتمون تموم میشد و امتحانا رو خوب داده بودیم. و نمیدونستیم حالا باید چکار کنیم. از بس خوشحال بودیم. دقیقا همین حس رو داشتم. جالب اینجا بود که بعد از اینکه خدا کمکم کرد و بعد از زایمانم، اقوام فهمیدن که طبیعی زایمان کردم، شروع کردن به سرزنش که چرا ریسکشو بجون خریدی. چون تا دم آخر هم کسی جز مادرم از تصمیمم خبر نداشت. چون مطمئن بودم دیگران انرژی منفی میدن و روحیه ام رو خراب میکنن. در صورتی ک ریسک پاره شدن رحم خیلی کمه. خلاااااصه اینکه الان دارم با جون و دل بچه هامو بزرگ میکنم و انقد کتاب فرزند پروری و مشاوره با افراد توانمند و دانا میکنم که خدارو شکر تونستم بین بچه هام صلح و دوستی برقرار کنم. مهمترین کاری که من الان دارم که وظیفه خودم میدونم بزرگ کردن بچه هام به بهترین نحو و چیز دیگه ای که خییییلی برام مهمه اینه که با فشار بالای بچه ی پشت هم و تنها بودن تو شهر غریب و نداشتن کمک. نذارم تو دل شوهرم آب تکون بخوره. بنظرم همسر بودن و مادر بودن مهمترین و لذت بخش ترین و همچنین سنگین ترین کار دنیاست. و نیازمند بیشترین حوصله است. بچه های توانمند تو دامن یک مادر آرام و باحوصله بزرگ میشن. و همچنین این زنه که خونه رو مثل یک بهشت کوچیک برای شوهر و بچه هاش میتونه محیا کنه. خدا میدونه که وقتی بازیه بچه ها باهم و خنده هاشون با لبخند رضایت شوهر عجین میشه چه دلگرمی به آدم میده. من همیشه مشکلات رو با این فکر که میگذره و من یه روز بهشون میخندم، پشت سر گذاشتم و همیشه سعی کردم از کوچکترین چیز که باعث دلگرمیه بیشترین لذتو ببرم. و از اونجایی که دوتا بچه کافی نیست قصد دارم دوتا بچه دیگه هم بیارم که جمعمون جمع بشه... eitaa.com/zendgizanashoyi
۱۸۵ ۶ سال پیش جرم آوردن بچه سوم خیلی بیشتر از الان بود و من دختر موفق فامیل که توی بهترین دانشگاه فنی کشور درس خونده بودم و برای خودم یک خانوم مهندس خوب و موفق بودم، کار رو ترک کرده بودم و مرتکب این جرم هم شده بودم!! هر کسی به خودش جرأت می داد نظری بدهد و نگاه عاقل اندر سفیهی بیندازد. از دکتر گرفته تا رهگذر و غریبه تا دوست و فامیل 😊 حالا نشون به اون نشون که بعد از من خیلی زود چهارتا از دخترهای هم سن و سال خودم توی فامیل، سومی را باردار شدند و همه هم در عین خوشحالی می گفتند: تقصیر فلانی بود ما رو هوایی کرد!! تا باشه از این تقصیرها گردن من 😊 فکر کردیم با سه تا بچه به حد آخر انجام وظیفه رسیدیم. دیدیم نه، باز هم رهبرمان از فرزندآوری میگویند و خطرات کاهش جمعیت و... باز حس انجام وظیفه بهمان دست داد و چهارمی را باردار شدم. این بار دیگه جرأت بیانش رو نداشتم. حتی چند ماه بعد که خواهرم شنید، یک ماه بهم زنگ نزد و نیمه قهر بود. دخترش می گفت: می دونستم خاله بالاخره آبروی ما رو می بره😊 یک عده از دلسوزان هم می گفتند: وای!! سزارین برای بار چهارم؟!! تو حتما می میری!! هر چه می گفتم بابا، این حرف که فقط تا سه بار میشه سزارین کرد، درست نیست و دکتر من گفته تا شش بار هم انجام داده، باور نمی کردند. ماه هشتم بودم که به خواست خدا چیزهایی درباره زایمان طبیعی بعد از سزارین شنیدم. سر بچه اولم درست یا غلط به تشخیص دکتر سزارین اورژانسی شده بودم، به اجبار دو تای بعدی هم سزارین شدم. ولی همیشه ناراحت بودم که این تجربه را از دست دادم و فکر می کردم خدا در بهشت هم که شده باید اجازه کسب این تجربه را حتی به صورت شبیه سازی بهم بده!! 😊 کمی در نت درباره «وی بک» تحقیق کردم. دیدم توی دنیا به کرات انجام میشه اون هم با ریسک و خطر پایین. حتی یک خاطره خوندم که یکی بعد ۵ بار سزارین، ششمی را طبیعی آورده. دکتر اولیم که قرار بود پیش ایشان سزارین کنم به دلیل کم بودن وزن جنین بهم اجازه داده بودند که تا شروع دردها یا پاره شدن کیسه آب صبر کنم تا بچه خوب وزن بگیرد و فقط سپرده بودند نذار دردهات شدید بشه و زود بیا بیمارستان برای سزارین. خب پس ریسک پارگی رحم آنی نبود و قابل کنترل بود! دوباره این آرزوی قدیمی در من زنده شد و دنبالش رفتم. الحمدلله بودند دکترهایی که وی بک را قبول می کردند ولی کسی مرا که سه سزارین داشتم نمی پذیرفت. تا این که با خانم صابریان که مامای بسیار با تجربه و دلسوزی هستند، ‌آشنا شدم. ایشان بسیار به کارکرد طبیعی بدن ایمان داشتند و کلی بهم امید دادند. باید موافقت دکتر همکار ایشان را هم جلب می کردیم. رفتم پیش خانم دکتر محسنی رجایی. اولش برام از خطر مرگ گفتند و این که چرا به فکر سه بچه دیگرم نیستم و در آخر که چشمان پرحسرت مرا دیدند، گفتند حالا ناامیدت نمی کنم اگه سر جنین به اندازه خوبی توی لگن پایین بیاد، فشار از روی رحم برداشته می شه و می تونم بهت کمک کنم برای طبیعی. آمدم خانه و به همسرم از خطر مرگ و بی همسری خودش و بی مادری بچه هاش گفتم!! انتظار داشتم منقلب شود و منصرفم کند ولی خیلی خونسرد گفتند خب حالا تفالی هم به قرآن می زنیم. این آیه آمد: ✨«فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین» این بار می خواستم در دو زمینه الگو باشم: هم در فرزندآوری و هم در زایمان طبیعی بعد از سزارین های مکرر الهی توکل به تو ❤ از خانم صابریان ورزش های لازم را پرسیدم و دو سه هفته ای خوب تمرین کردم. شکر خدا در هفته ۳۷ پوزیشن بچه عالی شد. دکترم گفت حالا باید منتظر شروع علامت زایمان طبیعی باشیم و نمی شود برای شما از دخالت در تحریک زایمان با روش‌های مصنوعی مانند آمپول فشار استفاده کرد. میزان ورزش ها رو با صلاحدید خانم صابریان بالا بردم. تصمیم گرفته بودم به هیچ عنوان کار متهورانه و غیر عاقلانه ای نکنم. هر جا لازم میشد و صلاح می دیدند تن به سزارین بدهم. مدام می گفتم خدایا تو وکیل منی. همه جا به جای من تو تصمیم بگیر و نذار اشتباه کنم. این ذکر مرتب زیر لبم بود:‌ «اللهم کن وکیلی فی کل امر و توَلَّنی تَوَلّی عِنایَهٍ وَ مُحَبه فی کُلِّ حال» بالاخره در ۳۹ هفته و ۴ روز با پاره شدن کیسه آب فرایند زایمان طبیعی شروع شد. با لطف خدا و کمک خانم دکتر و مامای عزیزم 😘 در ۱۱ فروردین امسال فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد.❤❤ در سن ۳۹ سالگی تجربه بسیار عجیب و حیرت انگیزی بود.😊 هنوز هم جرأت نکرده ام به فامیل ها بگویم به دنیا آمدن طبیعی بچه،‌ برنامه ریزی شده بود. فکر می کنند یهویی شد!! 😃 هنوز هم عده ای سر به سرم می گذارند و متلک می گویند برای داشتن فرزند چهارم، از قیمت پوشک می پرسند و خرج بیمارستان و... زبان این عده را که نمی شود بست. اینها هم گوشه هایی از صحنه جهاد است. eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۳ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #آزمایش_غربالگری به لطف خدا، مادر چهار فرزند هستم. همسرم
۱۹۴ فرزند اولم را که حامله بودم، نزدیک زایمان دکترها گفتند به دلیل اینکه سابقه سقط های مکرر داشتی، این بچه تو به اصطلاح gold baby (بچه طلایی) است و برای اینکه مطمئن شویم سالم به دنیا می آید، باید به روش سزارین زایمان کنی... منم بچه اولم بود، ترسیدم و اعتماد کردم و با اینکه شرایط زایمان طبیعی خیلی خوبی در لحظات آخر داشتم تن به سزارین دادم. بچه دومم را که باردار بودم دکترها بهم گفتند چون فرزند اول را سزارین به دنیا آوردی باید این هم، سزارین شود چون طبیعی خطرناک است ( در حالی که زایمان طبیعی بعد از یک بار سزارین در دنیا بسیار مرسوم است و من بی اطلاع بودم) فرزند سومم را که باردار شدم چند تا دکتر رفتم که بد و بیراه بهم گفتند و اینکه خیلی کار خطرناکی کردی که سومی را حامله شدی، چون سزارین بیشتر از دو تا کم کم مادر را وارد حوزه خطرناکی میکند. خلاصه تازه دست دشمن برایم بصورت عملی رو شد اینکه دشمن سزارین را وارد حوزه زایمانهای ما کرد تا هم بنیه مادر را ضعیف کند. هم خیلی خوب جلوی فرزند آوری زیاد را بگیرد. اینجا بود که باید میجنگیدم. با توجه به اینکه اثرات مخرب سزارین های پیاپی را حس کرده بودم و دلم نمیخواست تعداد بچه هایم را به سه تا ختم کنم، وارد جهاد شدم. اول حسابی تحقیق کردم و دیدم در خارج کشور زایمانهای طبیعی بعد سزارین مرسوم است حتی طبیعی بعد دو سزارین، بعد گشتم در بین دکترهای حاذق دور و برم و یکی از دکترهای با دل و جرات را انتخاب کردم. او حاضر بود بعد از دو تا سزارین که ریسک بیشتری از یک سزارین دارد به من کمک کند تا بتوانم بچه سومم را طبیعی به دنیا بیاورم. این تصمیم و به نتیجه رسیدنش برای من مثل رویای دست نایافتنی بود، رویایی که با توکل بر خداوند متعال، اصرار خودم و کمک پزشکم خانم در محقق شد. و من فرزند سومم را طبیعی به دنیا آوردم با اینکه شرایط بسیار سختی در ساعات منتهی به زایمان داشتم. حالا با خیال راحت به فرزند چهارم و پنجم می اندیشم، بی آنکه دغدغه سزارین داشته باشم. بی آنکه به این فکر کنم که سن ام بالای سی و پنج سال است زیرا این هم از القائات دشمن خبیث است. یک زن تا وقتی توانایی بارداری دارد، می تواند بچه سالم به دنیا بیاورد. وگرنه خدا خودش بلد بود سی و پنج سالگی را زمان ختم بارداری برای مادر قرار دهد. زایمان های انجام شده در سن چهل تا چهل پنج سالگی نیز تاییدی بر صحت این موضوع می باشد... eitaa.com/zendgizanashoyi
🔹خانم دکتر علی تبار، بیمارستان عسکریه 🔹خانم دکتر حسنی غروی، بیمارستان میلاد 🔹خانم دکتر عالیدوست، بیمارستان عسکریه 🔹خانم دکتر خدیجه طباخ، بیمارستان صدوقی 🔹 خانم دکتر فرشته کاظمینی، بیمارستان سعدی 🔹خانم دکتر نصر اصفهانی، بیمارستان شریعتی 🔹دکتر خوشه مهر، بیمارستان شهید صدوقی 👈 لازم به ذکر است مرکز مامایی آرامش در خیابان توحید هم در زمینه زایمان طبیعی بعد از سزارین فعالیت دارند. eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
#معرفی_پزشک #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #اصفهان 🔹خانم دکتر علی تبار، بیمارستان عسکریه 🔹خانم دکتر
🔹دکتر مرضیه شریفی، بیمارستان بقیه الله 🔹دکتر موید محسنی، بیمارستان خاتم الانبیا 🔹دکتر شیرین ظفر قندی، بیمارستان مهدیه 🔹دکتر روغنی زاد، بیمارستان خاتم الانبیا 🔹دکتر ترکستانی، بیمارستان خاتم الانبیا و قمر بنی هاشم 🔹خانم معصومه صابریان، بیمارستان امید 🔹دکتر انبیایی، ساختمان پزشکان حیات 🔹دکتر الهه رجایی، بیمارستان محب کوثر 🔹 دکتر رضایی، بیمارستان ساسان، میرزا کوچک خان و خاتم الانبیا 🔹دکتر لیلا محمدی، بیمارستان محب کوثر و نیکان 🔹دکتر مریم ربیعی، بیمارستان مصطفی خمینی 🔹دکتر مژگان حجتی، بیمارستان مصطفی خمینی 🔹دکتر نفیسه ظفرقندی، بیمارستان مصطفی خمینی و خاتم الانبیا 🔹دکتر اویسی، بیمارستان عرفان 🔹دکتر بنفشه محسنی رجایی، بیمارستان امید و بقیه الله 🔹دکتر موسیوند، بیمارستان نجمیه 🔹دکتر احیا گرشاسبی، بیمارستان مصطفی خمینی 🔹دکتر فاطمه اطهر، بیمارستان مصطفی خمینی و الغدیر 🔹دکتر مرضیه امیرآبادی، بیمارستان مصطفی خمینی eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
#معرفی_پزشک #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #تهران 🔹دکتر مرضیه شریفی، بیمارستان بقیه الله 🔹دکتر مو
🔹دکتر تارا، بیمارستان ام البنین 🔹دکتر اکرم جنابی، بیمارستان امام حسین علیه السلام، آریا و ۲۲ بهمن 🔹دکتر آیتی، بیمارستان بنت الهدی 🔹دکتر سیده قدسیه علوی، بیمارستان بنت الهدی 🔹دکتر صالحی، بیمارستان مهر، امام حسین، جوادالائمه و بنت الهدی 🔹دکتر علوی، بیمارستان قائم و بنت الهدی 🔹دکتر کبریایی، بیمارستان مهر 🔹دکتر اعلمی، بیمارستان بنت الهدی 🔹دکتر موقر مقدم، بیمارستان امام حسین eitaa.com/zendgizanashoyi
🔹 دکتر زهرا امیدوار، بیمارستان های نیکان و شهید باهنر 🔹دکتر طاهره لباف، بیمارستان بهمن 🔹دکتر افراسیاب، بیمارستان های نیکان و محب کوثر 🔹دکتر کاشانی زاده، بیمارستان های خاتم الانبیا و عرفان 🔹دکتر مژگان شهاب الدینی 🔹شهلا یزدانی، بیمارستان آیت الله روحانی 🔹دکتر احسانی، بیمارستان قدس 🔹دکتر خلیلی، بیمارستان قدس 🔹دکتر بیهقی، بیمارستان طالقانی 🔹خانم جهانی فر (ماما)، کلینیک وصال 🔹خانم دکتر اکرم هاشمی آشتیانی، بیمارستان تخت جمشید 🔹دکتر طبرستانی، بیمارستان امیر مازندرانی 🔹دکتر فاطمه کرم الدینی، بیمارستان های سینا و شفا 🔹دکتر فائز، بیمارستان های امیرالمومنین و سینا 🔹دکتر آقاعمو، بیمارستان امیرالمومنين 🔹خانم چوبداری(ماما)، بیمارستان مرتاض 🔹سمیرا سلطان پور، بیمارستان مجیبیان 🔹مریم فخار(ماما)، 🔹دکتر رحمتی، بیمارستان ایزدی 🔹دکتر شاه بوداقی، بیمارستان های گلپایگانی و ولیعصر 🔹دکتر بهاءالدینی، بیمارستان ولیعصر 🔹خانم نیره السادات صموتی(ماما) 🔹دکتر صمدی، بیمارستان الزهرا 🔹خانم دکتر لطیفی، بیمارستان فرقانی 🔹خانم الهام مهدیزاده (ماما)، بیمارستان فرقانی 🔹خانم دکتر معصومه آزادبر 🔹دکتر بیجاری، بیمارستان های امام حسین(ع) و بنت الهدی 🔹خانم صفا(ماما)، بیمارستان امام حسین 🔹دکتر مشایی، بیمارستان پیامبر اعظم(ص) 🔹دکتر مهسا شفیعی 🔹آرزو سلیمی، بیمارستان رسول اکرم(ص) 🔹دکتر میرزایی، بیمارستان زکریای رازی 🔹خانم دکتر نجفیان، بیمارستان اروند 🔹دکتر رقیه نوعی علمداری، بیمارستان های امیرالمومنین، شهریار و زکریا eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۴۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند تمامی قوانین زندگی در خانواده من، طب
۲۴۹ من سال ۸۵ ازدواج کردم و خیلی زود و تقریبا ناخواسته سال ۸۶ پسرم بدنیا اومد. بخاطر یک سری مشکلات و عدم تفاهمات اول زندگی که داشتیم یک عده میگفتن اشتباه کردی بچه دار شدی!! دیگه بچه نیار... منم تحت تاثیر همین حرفها دیگه تمایلی به‌ بچه دار شدن مجدد نداشتم و میگفتم هر گلی بخواد به سرمون بزنه همین بچه میزنه و همه امکاناتو براش فراهم کردیم.. البته قدم پسرم خیر بود برامون، هنوز ۶ ماهه بود که برای حج تمتع ثبت ‌نام کردیم.. دو ساله بود که به‌ زیارت حضرت زینب مشرف شدیم و ۳ ساله بود که برای حج عمره ثبت ‌نام کردیم و وقتی ۵ ساله بوده سه تایی رفتیم حج عمره... سالها میگذشت و نه من و نه همسرم تمایلی نداشتیم برا بچه دوم.. منم تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدم بعد از ۸ سال وقفه بین مدرسه تا دانشگاه، مشغول به درس خوندن شدم.. تا اینکه خواهرم که دو سال ازم کوچیک تر بود، بچه دومشو بدنیا آورد... خواهر کوچیکمم بعد یه ماه بچه اولشو دنیا آورد و این یک تلنگر شد برای شوهرجان بنده که همه میگفتن باجناق بزرگه عقب موندین و شیرینی و عزیزی بچه های خواهرهام شد جرقه ای که ما هم بفکر بچه بیفتیم... اما انگار خدا میخواست جواب ناشکری هامونو بده، حالا که ما بچه می‌خواستیم خدا بهمون بچه نمی‌داد. تمااام آزمایشات و سونوگرافی ها رو که انجام دادم سالم بود و دکتر گفت شاید مشکل از شوهرته برای اونم آزمایش نوشت. اونم سالم بود اما خدا میخواست اشتباهمونو نشونمون بده. خلاصه با کلی نذرو نیاااااز و دارو و قرص بعد از یکسال وقتی که تقریبا باورمون شده بود که دیگه نمیشه بچه دار شیم خدا لطف کرد بهمون و دامنم سبز شد. اون موقع ترم ۷ دانشگاه بودم و خیلی برام سخت بود اما درسمم رها نکردم تا اینکه بعد از یک هفته از امتحانات پایان ترم ۸، دخترم دنیا اومد اما به اصرار خودم و کلی بهونه تراشی سزارینم کردن. چون بچه اول طبیعی و سخت بود و اون زمان نه کلاس آمادگی بود نه آگاهی بود. برخورد پرسنل بیمارستان خیلی زننده و بد بود و من استرس شدید داشتم که دومی حتما باید سزارین بشم. اما از شانس بدم بسیاااار اذیت شدم بیشتر از اولی.. اول که بی‌حسی زدن بی‌حس نشدم. بیهوشم کردن بچه دنیا اومد تازه بهوش اومدم، گفتن خونریزی کردی و سریع دوباره منتقل کردن اتاق عمل و مجدد بیهوشم کردن.. فشار خونم تا نزدیک ۲۰ بالا رفت و بشدت تب و لرز داشتم خلاصه بهم فرآورده های خونی وصل کردن و بعد دو روز که در قسمت مراقبت‌های ویژه بودم مرخص شدم اما درد بخیه هاام خیلی زیاد بود گاهی اوقات از شدت درد ضعف میکردم و چشمام سیاهی میرفت. این درد تقریبا تا ۵۰ روز با من همراه بود.. و هیچ کارم رو نمیتونستم خودم انجام بدم. خلاصه سال ۹۵ دخترم اومدو زندگیمون شیرین شد. شوهرم محبتش به من و بچه ها بیشتر شد. مسئولیت پذیرتر شد. وقتی دخترم یکسال و سه ماهش بود متوجه شدم دوباره باردارم... اولش که خیلی شوکه شدیم و گریه میکردم دودل بودم چون هنوز خیییلی بچم کوچیک بود و شیر میخورد اما باز میگفتم این بچه وااااقعا خداخواسته است. اینا همه یطرف زایمانمو چکار کنم😥 تصمیم گرفتم کلاسهای قبل از زایمان شرکت کنم تا بتونم دوباره مثه بچه اولم زایمان طبیعی داشته باشم چون حالا واقعا از سزارین ترسیده بودم... خدا خیر بده خانوم که از همون اول منو دلگرم می‌کرد و میگفت میشه طبیعی باشه فقط باید خودت بخوای، خلاصه کلاسای آمادگی زایمان و نرمش ها رو انجام میدادم و یک ماما همراه هم گرفتم چون ریسک زایمانم بالا بود و فاصله دوتا بچه ۲ سال بود... اما به لطف خدا و اهل بیت تونستم زایمان طبیعی خوبی داشته باشم و خدا یک دختر خوشگل دیگه سال ۹۷ بهمون داد. درسته که خیلی اذیت شدم و هنوزم میشم اما دیدن بازی‌های خواهرانشون، قهرو دعواهاشون منو به وجد میاره و خستگی رو از تنم بیرون میکنه. الحمدالله زندگیمون با اومدن دوتا دخترام روح تازه ای گرفت. دخترا شدن سوگلی های باباشون و از سرو کولش بالا میرن. شوهرم اول زندگی اصلا توی خونه تاب و قرار نداشت اما الان دخترا باعث شدن باباشون دلش غش کنه واسه اینکه از سرکار زودتر بیاد خونه... الان که به گذشته نگاه میکنم خیلی حسرت میخورم برای ظلمی که بحق پسرم شد. برای تنهاییهاش و اینکه خیلی وابسته و متکی و شکننده شده و الان که ۱۳ سالشه و دنیاش با خواهراش فرق داره، نمیتونن همدیگرو درک کنن. این همه پرحرفی واسه این بود که شما اشتباه من نکنین. فاصله زیاد بین بچه ها خییلی بده. سزارین نسبت به طبیعی خییییلی بدتره من تجربه هر دوشو دارم. و اینکه زندگی با حضور بچه ها شیرین تر میشه... ان شاءالله که خداوند به همه بچه سالم و صالح عطا کنه. eitaa.com/zendgizanashoyi