#عاشقانه_شهدا
همه ی زندگیش با #حضرت_زهرا(س) پیوند خورده بود...😥😥😥
وقتی #ازدواج کرد #مهریه خانمش شد مهریه حضرت زهرا(س)😥😭
دو تا آرزو داشت:😥😥
اول اینکه خدا بهش یه دختر بده اسمشو بذاره فاطمه...😥😥
بعد هم اینکه وقتی شهید شد، گمنام و پنهان بمونه مثل حضرت فاطمه(س)😥😥😥
جفت آروزهاش برآورده شد...😭😥
هم شد بابای فاطمه، هم گمنام موند...😭😭😭😭
راویت #همسر_شهید حمزه علی #احسانی
کربلایی شدن زیباست...😥😥
زهرایی کربلایی شدن؛ زیباتر...!😭😥
eitaa.com/zendgizanashoyi
💕~°•°~💞~°•°~💕
#عاشقانه_شهدا
#امیر_دلم...
.
۳ سال عقد بوديم... 💕
حتی يه بارم با هم قهر نكرديم...🤗
كاری نميكرد که ناراحت بشم...❤
اونقده خوش اخلاق و خوش صحبت بود...
که همه رو سرحال میکرد...😃
با همه مهربون بود...
این یه ماه آخر...
سعیمون این بود که خونه مونو بسازیم و...
زندگیمونو شروع کنیم...💕
اینا واسم شد یه خاطره...
که واسه همیشه موندگار شد...
خبر شهادتشو که شنیدم...💔
اولین چیزایی که جلو چِشَم اومدن...
تموم اون ذوق و شوقی بود که من و امیر داشتیم...💕
وقتی بار اول تو معراج دیدمش...
که چقد آرومه...
اصلا احساس نکردم که دیگه قلبش نمیزنه...
احساس کردم هنوز هست...💕
تو تموم مراحل، تشییع پیکرش این حضورو حس کردم...
دنبال این بودیم که خوشبخت بشیم...💕
یه زندگی قشنگی داشته باشیم...💕
درسته که الان ندارمش...
حضورشو...گرماشو...😔
ولی مطمئنم كه امير خوشبخته...
و اگه هدف من خوشبختی و شادی امیر بود...
میدونم که الان به این مسئله رسيده...❤️
.
امیرم...💕
.
نخواستم كه به من درس آب و نان بدهی
مرا گرفته و از خوابها تکان بدهی
نخواستم که بگویم "امیر" بمان با من
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
.
#قبول_کردی_و_کردم_جدایی_و_غم_را...
#که_خواستی_بروی_تا_که_امتحان_بدهی...
.
نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است
نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است
برای تو که مرا بیش و بیشتر بودی
صدای اطمینان روی قفل در بودی
برای اسم قشنگت که یاری ام میداد
طلسم آرامش موقع خطر بودی
برای تو که تمامی خوبهای منی
برای تو که خلاصه کنم همسرم بودی
قرار شد که به من غربت جهان برسد
قرار شد که امیر من آسمان برسد...
.
(همسر شهید امیر سیاوشی)
Insta:eshq.alayhessalam:منبع
eitaa.com/zendgizanashoyi
💕~°•°~💞~°•°~💕
#عاشقانه_شهدا
چند ساعت بعد از عـــــ💍ـــــقد با همسرش رفته بودند توی اتاق...
براشون که چایی☕️☕️ بردم دیدم کتــ📚ـــاباشو گذاشته وسط داشت از زندگے ائمہ و حضرت زهرا سلام الله علیها براے همسرش مےگفت 🤔
بهش گفتم: براے خوندن این کتابا فرصت زیاده☺️
گفت مادرجان لازمه همـــ❤️ـــسرم با زندگی حضرت زهـــــرا(س) آشنا بشه... 😇
#سردار_شهید_ولی_الله_چراغچی
eitaa.com/zendgizanashoyi
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
#عاشقانه_شهدا😊
.
"هُوَالشَّہید"
.
ساعت یازده شب بود که اومد خونه حتی لای موهاش پر از شن بود!
سفره رو انداختم تا شام بخوریم گفتم: تا شما شروع کنی من میرم لیلا رو بخوابونم.
گفت نه منتظر می مونم تا بیای با هم شام بخوریم.
وقتی برگشتم دیدم پوتین به پا خوابش برده خواستم پوتین از پاهاش در بیارم که بیدار شد
گفت: داری چیکار میکنی؟ میخوای شرمنده م کنی؟
گفتم: نه، آخه خسته ای!
سر سفره نشست و گفت: نه! تازه میخوایم شام بخوریم
#شهید_مهدی_زین_الدین
#به_روایت_همسر_شهید
___________________.
🌸🍃 ڪــسے را شریک قلبتـ♡ کن
که رد "خـ❤️ـدا را😌🍃 در چشمانشــ👀 ببینــے...😊
#یار_خداییم_آرزوستــ.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شهدا 💚
قبل از آشنایے با محمد جواد به زیارتــ حضرتــ زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم.😌
روبروے گنبد حضرت زینبــ(س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم.💚
از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخابــ خودش باشد...💓
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرتــ زینب(س)، قرار استــ مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.😍
از سفر که برگشتیم، محمدجواد به خواستگاری من آمد. آن زمان ها در یک کارخانه مشغول به کار بود.
تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود. 😇
حتی از جوانے و زمانی که محصل بود، در تابستان هایش کار میڪرد.
تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگارے تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. ☺️
بعد از آن شروع کرد به ساختن
همین منزلے که خانه من و فرزندانم هست.
سر پناهے که ستون هایش را
از دست داد... 😔
تک تک مصالح و نقشه منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشے ها همه و همه به سلیقه من بود.
آخر محمدجواد #همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانے نه من...😔
آرے همسر من بی تو در این خانه روزها را شبــ میکنم، تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور امام زمان(عج).... 😭😍
#شهید_مدافع_حرم_محمدجواد_قربانی
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شہدا 🌹
وضــع غــــذا پخـتـنـم دیدنـے بود😑
بـراش فسنـــجـاݧ درسـت کـردم چہ فسنجانے!
گردوهــا را درسـتہ انداختہ بودم توے خورش 🙄 آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود. بــرنـج هـم شـور شور😶
نشـست سـر سفـره دل تو دلم نبـود😥غـــذایــش را تـا آخر خـورد 😐 بعـــد شـروع کـرد بہ شوخـے کـردݧ کہ(چـون تو قره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😅) چنـدتـا اسـم هـم براے غـذایـم ساخـت: ترشـکی، فسنجون سیاه.😐😄
آخـرش گفـت: خداروشـکر.🙂 دستت درد نکنہ💚
#شهید_مهدے_زین_الدین
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شهدا🌹
دومین روز عقدمون 💑 در منزل پدرم در نماز مغرب مشغول عشـــــق بازی😍 با معبودش بود که محـــــو تماشای او شده بودم.👁
صوت زیبای نمازش آرامش حقیقی را بر من نازل می کرد.😌
همان شب نماز عشاء را پشت سرش ایستادم و به او اقتدا کردم و از آن به بعد نماز جماعت دو نفره مان به امامت مـــــردی برگزار میشد که همواره در قنوتش «اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک» 🙏 میخواند و فروتنی در مقابل معبود در سجده هایش نمایان بود.😔
👈 حالا که نمیشود جماعت های دونفره مان را به مردانگی اش اقتدا کنم، نذر کرده ام که در اذانم مؤذن آیه های جهاد او باشم...
#نقل_از_همسر_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شهدا
بیشتر وقت ها سر کار و ماموریت بود و کم در خانه بود.😔
ولی وقتی به خانه می آمد با تمام وجودش در کنار خانوادش بود و نبودنش را جبران می کرد.😊
با من صحبت می کرد با بچه ها بازی می کرد از بازی های کامپیوتری تا بازی های دویدنی و به خانواده اش👨👩👧👦 اهمیت زیادی می داد.😍
آخر هفته ها هم گاهی با هم به طبیعت و مجتمع های تفریحی می رفتیم 🏕و سعی می کرد به ما خوش بگذرد.🙂
#نقل_از_همسر_شهید_مدافع_حرم_حسن_احمدی
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شہدا🌹
سال ۵۸ تصمیم به عقد رسمی گرفتیم.
مادرم مهر مرا بالا گرفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود!
اگرچه هیچ کداممان موافق نبودیم، ولی اسماعیل گفت:
(تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته ایم! برای من چه فر قی دارد؛ من چه زیاد چه کمش را ندارم! راستی نکند یک بار مهرت را بخواهی، شرمنده ام کنی!).
من هم که نمی خواستم به مادرم بی احترامی شده باشد مهریه پیشنهادی را قبول کردم؛
اما همانجا قبل از آنکه وارد سند ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم.
#روایٺ_همسر_شهید_اسماعیل_دقایقے
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شـہـدا🌹
سر سفره عقد...💕
اونقد ذوق زده بود...😍
که منو هم به هیجان می آورد...☺️
وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم...💑
صورتمو چرخوندم سمتش...👰
تا بازم اون لبخند زیبای😊 همیشگیشو ببینم...👀
اما به جای اون لبخند زیبا...
اشکای شوقی رو دیدم...😂
که با عشق تو چشاش حلقه زده بود...
همونجا بود که خودمو...
خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...👸
محرم که شدیم...💞
دستامو گرفت💁 و خیره شد به چشام...👁
هنوزم باورم نمیشد...🙂
بازم پرسیدم: "چرا من…؟"
از همون لبخندای دیوونه کننده😍 تحویلم داد و گفت...
"تو قسمت من بودی و من قسمت تو..."💕
قلبم❤️ از اون همه خوشبختی...
تند تند می زد و...
فقط خدا رو شکر می کردم...🙏
به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖
هر روزی که از عقدمون💍 می گذشت...
بیشتر به هم عادت می کردیم...💏
طوری که حتی...
یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم...
هیچ وقت فکرشو نمی کردم...
تا این حد مهربون و احساساتی باشه...😊😍
به بهونه های مختلف واسم کادو🎁 می گرفت و...
غافلگیرم می کرد...😉
#همسر_شهید_مهدے_خراسانے
eitaa.com/zendgizanashogi
#عاشقانہ_شہدا 🌹
کــنار هـم نشســتہ بـودیـم
ایـوب آستـینش را بالا زد
بـازویــش💪🏻را نشـانم داد
توے کتـفم نزدیک عصب یـک ترکش اسـت😣
دکـترها مـے گـویند: اگر خـارج عمـل کنم بهــتر است...
ایـݧ بـازو هم چہل تیکہ شـد
از بس رفت زیر تیغ جـراحے💉
بہ دستش کہ نگاه 👁 میکردم
گفت: بـدت نمـے آید میبینیش😕
بازویـش را بارها عمـل کرده بودند
هـر بار از عضلات کتف و پشتـ راݧ
گـوشت بہ آن پیونـد مے زدند😞
جـاے بخیہ هاے ریز و درشت ترکیبش را بـہم ریختہ بـود
و هـنوز خوب نشـده بـود😔
بازویـش💪🏻 را گـرفتم و بوسـیدم😘 و گفتم:
باور نمیکنـے ایـوب هر جـایت کہ مجروح تـر است براے مݧ قشنگ تـر است😍
بـلند خندید😄 دسـتش را گـرفت
جلویـم و گفـت: (راسـت مـے گویی؟ پـس یـاالله مـاچ کـݧ)😉
#شهید_ایوب_بلندے💚
eitaa.com/zendgizanashoyi
#عاشقانہ_شہدا 🌹
قاسـم براے اوليـݧ بـار در شـب ۲۱ بهمـݧ ۸۳ با دو نفر از دوستانش بہ خواستگارے آمد💐 خوب بہ يـاد دارم ساعـت ۹ شـب بـود. در سـالـگـرد پيروزے انـقلـاب اسلامـے غريو اللهاكبـر 🗣 مردم بہ گــوش میرسيـد.
از آݧ مـوقـع بـہ بعد هـر وقت غريـو اللهاكبـر را مـےشنوم، ياد شـب خواستگارے قاسـم ميافتم و خاطره شيريݧ آݧ شب برايم زنده ميشود😇
همسـرم پاسـدار بود و دوره خلبانـے را ميگذراند. عاشـق پرواز بود😍 و عاقبت سيمرغ آسماݧ شـہادت شد.
همسـرم ابـتدا از اعتقادات و ايمانشاݧ و بعد هم از شغـلش بـرايـم صحبـت كرد. قاسـم از سختـے راهـے ☹️ كه در پيش داريم حـرف زد، از مأموريتهاي پيش رو و از زندگـےاي كه امكاݧ دارد شـہر بـہ شـہر بچرخيم.
اصـرار داشـت تا مݧ با اطلاع از همہ ايݧ شرايط، مسائـل و سختيـےها تصمـيم خودم را بگيرم.🙃 مـݧ هيچ شناختـے در مورد شغلش نداشتم.😕
دوست داشـتم شـرط هر دوے مان صداقـت باشد و هـرگز در هيچ شرايطـے به هم دروغ نگوييم.😉
قاسـم در هماݧ جلسہ از احتمال شهادتـش برايـم گفت😔. مـےگفت كـہ عاشق شـہادت است❤️ و مݧ در جواب گفتم مݧ دوسـت دارم عرض زندگـےام قشنگ🙂 باشد. طولـش مـہم نيـست.💚
#شهید_قاسم_قریب🌺
eitaa.com/zendgizanashoyi