eitaa logo
🍃 زندگی زیبادرمسیر زیبایی🌱
8.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
3 فایل
به کانال زندگی زیبا🌱خوش اومدید😍 کپی‌حرام❌ ارتباط با مدیریت 👇🫀 @parto_ad تعرفه تبلیغات مجری تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3065512305Cc102ae0465 پست های تبلیغاتی از نظر ما ن تایید و ن رد می‌شود🔴
مشاهده در ایتا
دانلود
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. ز دردی که روی دستم حس کردم بهوش اومدم و دیدم سرم به دست روی تخت دراز کشیدم…..بی اهمیت به سوزن سرم بلند شدم و با صدای بلند زار زدم و مامان رو صدا کردم……مامان که همه کسی ام بود…..با صدای ضجه های من عمو اومد کنار تختم و بغلم گرفت و با گریه گفت:بخاطر سرعت بالا تصادف کردند و زن داداش یک ساعت بعداز انتقال به بیمارستان فوت شده…..خداروشکر به رضا چیزی نشده جز چند خراش جزیی….در حالیکه اصلا اطرافمو از شدت اشک ‌‌وگریه نمیدیدم با خودم گفتم:این تصادف فقط میخواست دار و ندار منو بگیره…..فقط قصدش گرفتن جون مامان و تمام زندگی من بود و بس…..انگار همون روز که مامان در اثر تصادف فوت میکنه مادر بزرگ بخاطر سکته قلبی توی بیمارستان بستری بود و یکی بهش خبر میده و مادربزرگ هم سکته ی دوم رو میزنه و در جا اون هم فوت میکنه…..توی سن ۱۴سالگی دو تا حامی خودمو از دست دادم… ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
حکایت ✏️ در یكی از آبادی‌های اربابی ظالم و ستمگر بود. او یك روز حكم می‌كند رعیت‌‌ها جفتی دو من كره برای سر سلامتی او بیاورند. رعیت‌‌ها هم چیزی نداشتند. هرچه فكر می‌كنند چه كنند عقلشان به جایی نمی‌رسد. آخرش می‌روند و دست به دامن كدخدا می‌شوند و از او می‌خواهند كه پیش ارباب برود و بخواهد كه آنها را ببخشد و از دادن كره معافشان كند. كدخدا هم بادی به غبغب می‌اندازد و قول می‌دهد كه كارشان را درست كند و پیش ارباب برود.  كدخدا پیش ارباب می‌رود و می‌گوید: "ارباب! رعیت‌‌ها امسال كار زیادی ندارند، قوه‌شان نمی‌رسد جفتی دو من كره بدهند یك لطفی بهشان بكن". مالك از خدا بی‌خبر هم كه رعیت‌هاش را خوب می‌شناخته و می‌دانسته كه چقدر صاف و صادقند می‌گوید: "والله كدخدا هرچه فكر می‌كنم ترا ناراضی بفرستم دلم راضی نمیشه، برو به رعیت‌‌ها بگو كره را بهشان بخشیدم جفتی دومن روغن بیارن!" كدخدا هم به خیال اینكه برای رعیت‌‌ها كاری كرده خوشحال و خندان می‌آید و رعیت‌‌ها را جمع می‌كند و می‌گوید: "مردم! هی بگید كدخدا آدم خوبی نیست، رفتم پیش ارباب آنقدر التماس كردم تا راضی شد به جای دو من كره، دو من روغن بدین! حالا برید و به جان من دعا كنين! 📌📖 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
وقتی امیدمان را از دست میدهیم و فکر میکنیم این پایان راه است خـدا لبخند میزند و می گوید نگران نباش این فقط یه پیچه نه پایان راه پس امیدوار باش و بدان به دست آوردن هرچیزی،زمانی دارد 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. عصرتون گلبارون🦋 و سرشار از محبت، الهی سهم امروزتون شادی🌼 سهم زندگیتون عشق سهم قلبتون مهربونی🌸 سهم چشمتون زیبایی و سهم عمرتون عزت🌸 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید. ملک پرسید چه می‌گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند همی گوید وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ. ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن، این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک را روی ازین سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز 📌📖 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. چون توی شمال کسی رو نداشتیم مامان و مامان بزرگ رو اوردیم تهران تا توی بهشت زهرا دفن کنیم…..روز دفن شانه ها و بدن نحیف من تحمل این مصیبت رو نیاورد و چندین بار از هوش رفتم…..وقتی مامان خاک شد تمام ارزوهای من هم باهاش دفن و تک و تنها شدم…..بعداز مراسم رفتیم خونه ی عمو آخه بابا هنوز بیمارستان شمال بود و انتقالش ممکن نبود……یک هفته بعد بابا رو هم انتقال دادند به یکی از بیمارستان‌های تهران….نزدیک چهلم مامان بود که بابا از بیمارستان مرخص شد و تونست توی مراسم چهلم شرکت کنه……درست همون روز مراسم چهلم که تموم شد ،،، کم کم همه از دورو برمون رفتند و ما موندیم و غم نبود مامان……خیلی سخت بود و تحملش مخصوص برای من غیر ممکن…..بابا که خودشو با کار سرگرم کرده بود و حتی شبها هم دیر میومد خونه و اصلا فکر ما سه تا بچه نبود….حالا من که هیچ ،چون از اول هم به من محبتی نداشت اما مونده بودم که چرا پسراشو هم ول کرده بود؟؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. تمام سعی و تلاشمو میکردم تا جای مامان رو برای برادرام پر کنم اما باز هم محمد و رضا دلتنگی مامان رو میکردند….. خیلی سختی میکشیدم و توان رسیدگی به اون خونه ی درندشت رو نداشتم…….. دو ماه گذشت و نزدیک مهر ماه شد و منو محمد باید مدرسه ثبت نام میکردیم….…..مونده بودم که اگه برم مدرسه تکلیف رضا چی میشه؟؟؟؟ با این افکار شب که بابا اومد خونه بهش گفتم:بابا…!!…فردا باید بریم ثبت نام…. بابا یه لحظه رفت توی فکر و بعدش گفت:فردا محمد رو خودم میبرم برای ثبت نام…..تو هم دیگه نیازی نیست بری مدرسه…..بمون خونه و مراقب برادرات باش و به درس محمد برس….. از حرفش شوکه شدم….فکر هر چیزی رو میکردم الا اینکه ترک تحصیل کنم….. با من من گفتم:بابا…!!!…من که نمیتونم نرم مدرسه….من عاشق درس خوندنم….. به مامان قول دادم که دکتر بشم…..باید ارزوی مامان رو براورده کنم….. ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫
💞💞💞 بعضی ها خودشان دلیل دوست داشتنشان میشوند آنهایی ک میگویند: باهم راه برویم باهم درستش میکنیم باهم کلا کیف دارد...♡♡♡ عاشقانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دِلـــــبــــری ♥️ همینقد_قشنگ🥰 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
شخص خسيسی در رودخانه ای افتاد و عده اي جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت:" دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم." مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص ديگری همين پيشنهاد را داد، ولی نتيجه ای نداشت. ملا نصرالدين که به محل حادثه رسيده بود، به مرد گفت:" دست مرا بگير تا تو را نجات دهم. "مرد بلافاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بيرون آمد. مردم شگفت زده گفتند:" ملا معجزه کردی؟ "ملا گفت: "شما اين مرد را خوب نمی شناسيد. او دستِ بده ندارد، دستِ بگير دارد. اگر بگویی دستم را بگير، مي گيرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد." پی نوشت : تهيدست از برخی نعمت های دنيا بی بهره است، اما خسيس از همه نعمات دنيا. 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
چارلى چاپلين میگوید: پس از كلی فقر، به ثروت وشهرت رسیدم. آموخته ام كه: باپول . . . میتوان ساعت خريد، ولى زمان نه . . . ميتوان مقام خريد، ولى احترام نه . . . ميتوان كتاب خريد، ولى دانش نه . . . ميتوان دارو خريد، ولى سلامتى نه . .. میتوان رختخواب خرید، ولی خواب راحت نه. . . میتوان قلب را خرید، اما عشق را نه... ارزش آدمها به دارایی نیست، به "معرفت " آنهاست.. 💫@zendgizibaabo💫 ♥️
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. در حالیکه اشکهام یکی یکی روی گونه هام میفتاد ادامه دادم:بابا…!!!…میدونم که دوستم نداری ولی قسمت میدم به روح مامان که اجازه بده درسمو بخونم…..قول میدم حواسم به محمد و رضا هم باشه……بابا دوباره رفت توی فکر و بعد یه نگاهی به چشمهای سرخ شده ی من کرد و گفت:باشه….برو مدرسه و درس بخون……….اما حواست باشه دست از پا خطا نکنی وگرنه سرتو میبرم و میزارم روی سینه ات…..نمیدونم اون لحظه بابا توی چشمهام چی دید که قبول کرد…….از اینکه بابا قبول کرد و اجازه داد برم مدرسه خیلی خوشحال شدم ‌و گفتم:چشم بابا….دلم میخواست، بپرم بغل بابا و بوسش کنم که دیدم بی تفاوت و بی احساس بلند شد و رفت داخل اتاقش…..مدارس باز شد و رفتم مدرسه…..با شروع مدرسه و درس و مشق خودم و محمد کار من چند برابر شد….جوری که اصلا نمیتونستم مدیریت کنم و به همه ی کارها برسم……هر چقدر تلاش میکردم باز هم یه جای کار می لنگید…….. ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫