eitaa logo
مَلیکــ👑ــه ےِ دَمِشــ🍃ــق
35 دنبال‌کننده
272 عکس
58 ویدیو
16 فایل
. . زیـنب عـشق بہ خدارا و حمایـٺ از برادر را ترجیـح داد بہ زنده ماندن...→ حداقل فــدایے بانوی دمـشق باشیـم...❤. #کپے‌بہ‌شرط‌دعــاے‌شهادت‌براے‌همہ‌عشــآق💗 مدیر @noorerezvan خآدم @jonon_128
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🌧💠🌧💠🌧💠🌧💠 وقتی به گودال قتلگاه رسیدند دیگر نایی برایشان نمانده بود. همگی روی رمل ها نشستند. اقای یگانه شروع کرد به روایتگری... _اینجا جاییه که بچه هایی حدود۱۷تا۲۱سال هرکدوم با باری به وزن ۳۰کیلو که روی پشتشون بود راه می رفتند. هر یک قدم روی این رمل ها مساوی است با۳قدم روی زمین صاف. این گودال محل شهید شدن بچه هاییه که روزها بدون آب و غذا اینجا پناه گرفتند تا از تیررس نگاه دشمن در امان بمونند. اما به خاطر زیادی گرما و بدون آب و غذا بودن شهید شدند. آقای یگانه اضافه کرد: امسال به طور اتفاقی غذای شما هم دیرتر رسیده. حتما حکمتی درکار بوده که شما هم کمی با این حس شهدا آشنا بشین. بعد هم مداحی گذاشتند و اجازه دادند تاکمی بچه ها با شهدا خلوت کنند. مهرزاد انقدر شیفته آنجاشده بودکه اصلا متوجه اشک هایی که ناخودآگاه از چشمانش جاری شده بودند، نبود. بعد از روایتگری هرکدام از بچه ها گوشه ای را اختیار کردند تا با خود خلوت کنند. مهرزاد ایستاد به نماز. دلش یک عبادت دبش کنارشهدا را می خواست. آقای یگانه با دیدن او حس میکرد که مهرزاد دارد به هدفش که رضایت خداو نزدیک شدن به ائمه و شهدا است، می رسد. بعداز نمازش مهرزاد کمی از خاک ها را درپلاستیک کوچکی ریخت تا با خودش برای تبرک ببرد. بعد از آن همه برگشتند برای ناهار. مسئولین کاروان تکرار میکردند که زودتر ناهارشان را بخورند تا به بقیه یادمان ها هم برسند.. بعدازناهار راهی شدند. سوار اتوبوس ها شدند. مهرزاد نمی دانست کجا می روند ولی در دلش غوغایی بود. این مسافرت بهترین مسافرتی بود که درعمرش رفته بود. هنگام غروب و اذان مغرب بود که به کانال کمیل رسیدند. اقای یگانه به بچه ها گفت سریع وضو بگیرند تا برای نمازآماده شوند. بارسیدن به کنار کانال کمیل، بچه ها سریع صف های نماز را مرتب کردندو نماز را همان جا خواندند. وای که چه نمازی شد آن نماز! به یاد ماندنی ترین نمازی که تاالان خوانده بود. حضور شهدا و نگاه پر از محبتشان را به خوبی حس می کرد. آقای یگانه بعداز نماز رو به بچه ها گفت:نمیدونم شمابچه ها چه کارهایی انجام دادین که شهدا این دعوت ها رو از ما می کنند. کانال کمیل همون جاییه که هنوز هم استخوان های شهدا رو پیدا می کنند. همون جایی که شهید ابراهیم هادی هیچ نشونی ازش پیدانشد. 💠🌧💠🌧💠🌧💠🌧💠
✳🌧✳🌧✳🌧✳🌧✳ در آن لحظه مادر امیر مهدی از ذوقش مات و مبهوت مانده بود. _مادر جون با خود دختره حرف زدی ؟ امیر مهدی گفت: راستیتش آره حرف زدم. امیر مهدی دید که پدرش ساکت نشسته. رو به پدرش کرد و گفت: چرا ساکتین بابا؟ چیزی شده؟؟ چرا خوشحال نشدین؟ پدر امیر مهدی که مرد بزرگی در کوچه و بازار و سمت حرم بود و همه او را مرد با ایمان و دوست داشتنی می دانستند کمی مکث کرد و بلند شد. قدم برداشت سمت در که خانمش گفت: کجا میری؟ _ میرم یه سر به مغازه بزنم برمیگردم. امیر مهدی با غصه گفت: مامان چرا بابا این جوری کرد؟ _ مادر چیزی نیست شاید از این که پسراش دارن سر و سامون میگیرن و دیگه پیشش نیستن یه ذره ناراحته‌.. امیر مهدی بلند شد و به اتاقش رفت. چرتی زد و وقتی صدای اذان صبح را شنید، برخواست. وضو گرفت و سجاده اش را پهن کرد . در کمال آرامش، قامت بست و نمازش را خواند. بعد نماز هم وقتی همه خواب بودند از خانه بیرون زد. به مغازه رفت و در مغازه را با بسم اللهی باز کرد و شروع به کار کرد. آقای حسینی بعد از نماز صبح به خانه رفت که همسرش به او گفت: حاجی بیا صبحانه درست کردم. _ الان میام خانم. پشت میز نشست. چای میخورد که همسرش گفت: پس چرا دیشب این جوری کردی؟ _چیزی نیست. یه ذره حالم خوب نبود _من شما رو میشناسم حاجی. به من دروغ نگو. _راستش من برای ازدواج امیر مهدی دو دلم. _چرا؟؟ چیزی ازشون دیدی؟ دختره، دختر خوبی نیست ؟ _نه نه موضوع اینه که حورا الان پدر و مادری نداره که براش تصمیم بگیره. باید داییش تصمیم بگیره. چون ایشون سرپرستشه. _اره شما راست میگین. ولی باید بریم خواستگاری ببینیم چی میگن؟ _من اول باید به داییش زنگ بزنم باهاش حرف بزنم بعد قرار خاستگاری رو میزاریم. 🕊 @zeynabioooon
💙🍃 زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بی داد میکرد . ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمیدانستیم. به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی‌مان تصمیم میگرفتیم. همین ها بود که زندگی‌مان را زیباتر میکرد. 🕊 @zeynabioooon
15578584141962mp3_45.mp3
2.81M
حالا که داره میزاره اثر حجابِ تو🙃 کمی نداره از خونِ شهید ثوابِ تو😉 🎙بانوای‌گرم:برادرسیدرضانریمانی✅ 💎 🧕 🕊 @zeynabioooon
📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله‼ ❣در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍ ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴 یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆 دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم . چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣 پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝ جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔 📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : ⁉ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉ما چی⁉ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼ 1⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2⃣تهمت… همه ميگن🔕 3⃣دروغ… مصلحتي📛 4⃣رشوه... شيريني🍭 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي📡 6⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9⃣موسيقي حرام...🎼 ارامش بخش🔇 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه❌ 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 🌷شهدا شرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ... 🕊 🕊
بچه ها یه خبر خووب😍
📸♨️ بازگشایی حرم حضرت زینب (سلام‎الله‎علیها) 💢 آستان‎های مقدس سوریه که به علت شیوع کرونا بسته شده بودند با رعایت دستور العمل‎های بهداشتی بازگشایی شد.
|•°. |🕊✨ بگذاراغیار درنیابندڪه‌این‌قلب‌هاےما زچه‌اشتیاق‌وشورونشاطےمالامال‌است وروح‌مادر‌چه‌ملڪوتےشادمانه‌سرمی‌ڪند وسرمان‌‌درهواے‌ڪدامین‌یارخودراازپانمےشناسد
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت ... •زندگی بعد تـــو بر هیچکس ، آسان نگرفت......! 🔹✔️ مکتب_حاج_قاسم✔️
اللهم عجل الولیک الفࢪج🌼
حس قشنگ تو این عکس😍🙃