فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «اوضاع پیش از #ظهور»
اتفاقات و حوادثی که قبل از ظهور #امام_زمان در دنیا رخ میدهد...
🎙استاد رائفیپور
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی از مردی که برای زائران #اربعین کم نمیگذاشت.
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🖤 بخونیدازمظلومیت_امام_زمان (عجل الله فرجه)
مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید:
تقریبأ در سال 1350 شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم و می گفتم :
آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .
نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دستهایشان را بر پشت گذاشته بودند، خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند. عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود٬ چشم های زیبای او با من حرف می زد...
گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود)
حضرت فرمودند:
«من در این شهر غریبم !»
گفتم : آقا! قربانتان بشوم٬ اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.
فرمودند:
« ما کارگران ( شیعیان ) زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!»
در این لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.
📚 ملاقات با امام عصر ص 102
مطلع الفجر ص 207
🖤 سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله صلوات بفرست
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
CQACAgQAAx0CVc35HwABARwNZs9jezolPfjc2NdPwwABNbs0s0GZAAItGQACmSF5UhT6qaj-NVchNQQ.mp3
1.53M
🔉 #پادکست_امام_زمانی
🎧 حـکــایت غـــربت
قسمت اول
مسافر بیابانهای تنهایی 😭
ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام
#غربت_حضرت
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🔥فتنه های آخرالزمان
🌷حضرت علی(ع)، ضمن چند روایت گونه های متعددی از فتنه های آخرالزمانی را بیان نموده اند و همانطور که خواهیم دید، چهارمین یا پنجمین آنان را بدترین آنها خوانده اند
☄چهار فتنه رخ خواهد داد؛
1⃣ در اولی خون ریزی مباح می شود؛
2⃣ در دومی خون ریزی و غارت اموال؛
3⃣ در سومی خون ریزی، غارت اموال و تجاوز به نوامیس؛
4⃣چهارمی که حتی اگر در سوراخ روباه پنهان شده باشی دچار آن فتنه خواهی شد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅
✨﷽✨
🟢 میگویند زن را در کیسه سیاه نپیچید!
ما نمیگوییم زن خود را در کیسه سیاه بپیچید ولی آیا باید طوری لباس بپوشد و در اجتماع عمومی ظاهر شود که برجستگی پستانهایش را هم به مردان شهوتران و چشمچران نشان بدهد و از آنطور که هست بهتر و جاذبتر برای آنها جلوه دهد؟
از وسائل مصنوعی در زیر لباس استفاده کند تا چاقی و زیبایی مصنوعی را هم برای فریفتن و دل ربودن مردان بیگانه به مدد بگیرد؟ این مدها و لباسهای تحریک آمیز برای چه به وجود آمده است؟ آیا برای این است که بانوان آن لباسها را برای همسرانشان بپوشند؟! ...
آیا لباسهایی که نازک کاریها و برجستگیهای بدن را نشان میدهد جز برای تهییج مردان و برای صیادی است؟ عملًا غالب خانمهایی که از این نوع کفشها و لباسها و آرایشها استفاده میکنند تنها مردی را که در نظر نمیگیرند شوهران خودشان است.
زن میتواند در میان زنان و در میان محارم خود از هر نوع لباس و آرایشی استفاده کند اما متأسفانه تقلید از زنان غربی برای هدف و منظور دیگری است.
غریزه خودآرایی و شکارچیگری در زن غریزه عجیبی است. وای اگر مردان هم به آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان نواقص کار آنان را برطرف کنند و مصلحین اجتماع! هم تشویق کنند.
اگر دختران در اجتماعات عمومی لباس ساده بپوشند، کفش ساده به پا کنند، با چادر یا با پالتو و روسری کامل به مدرسه و دانشگاه بروند، آیا در چنین شرایطی بهتر درس میخوانند یا با وضعی که مشاهده میکنیم؟
اصولًا اگر التذاذهای جنسی و منظورهای شهوانی در کار نیست چه اصراری است که بیرون رفتن زن به این شکل باشد؟ چرا اصرار میورزند که دبیرستانهای مختلط به وجود آورند؟
📗 استاد مطهری، مسئله حجاب، ص 101-100
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅
✨﷽✨
🔴شیطان کجاست؟
واقعا شيطان را در شهر نمیبينی؟ او اينجاست و بیداد میکنه اما ما نمیبینیم.
لابهلای كمفروشیهای بقال محل،
توی فحشهای ركيک همسایه به همسایه،
روی روسری بادبرده دختركان شهر،
روی ساپورتهای بدننما،
و مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
تو واقعا صدای خندههايش را نمیشنوی؟
لای موسيقیهای تند ماشينها،
توی دعواهای بیانتهای پدر و پسر،
توی بیاحترامی به پدر و مادر،
بين جيغهای پيرزن مالباخته!
تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمیبينی؟
نمیبينی دنيا را چقدر قشنگ رنگآميزی كرده و بیآنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟
توی وجود من و تو چقدر شک و شبهه انداخته است؟
توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟
زمان پنهان كردن اسكناسهايت وقت ديدن صندوق صدقات؟
نفوذش را نمیبینی؟
موقع باز كردن سايتهای ناجور اينترنت،
میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا.
او همين جاست. هرجا كه حق نباشد، هرجا كه از یاد خدا غافل باشیم.
چقدر به شيطان نخ میدهيم!؟
ای مردم از گامهای شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (بقره:168)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅
داستانک!
اولینسکه
چارلی مقابل در ایستاده بود و بازوانش را محکم میمالید تا از باد شدیدی که میوزید کمی درامان بماند. پیرزنی با سگش نزدیک میشد.
شانههایش را بالا انداخت و چون سابق، مصمم و استوار پا پیش نهاد.
زیر لب گفت: «این طوری آسانتره. راحتتر میتونم از یک پیرزن بخوام. این طوری خجالت نمیکشم.»
پیرزن ایستاد و از پشت عینک پنسیاش، کفشهای پاره، دستهای کثیف و ورم کرده و صورت اصلاح نشده چارلی را از نظر گذراند. سگ ماده که گویی درحال رقص بود، چرخی زد و به چارلی نزدیک شد. شلوارش را بویید. به زوزه افتاد.
چارلی ناگهان اعتماد به نفسش را از دست داد. جملاتی را که کنار در تمرین کرده بود، ازیاد برد.
شتابزده حرف میزد. اولینباری بود که گدایی میکرد پیرزن بایستی حرفهای او را باور میکرد. به خاطر خدا هم شده بایستی باور میکرد. او گدا نبود.
تا چند ماه پیش شغل خوبی داشت، و این، اولین باری بود که مجبور میشد گدایی کند.
دو روز تمام، غذا نخورده بود. چارلی مردی با مناعت طبع بود، و پیرزن میبایست حرفهای او را باور میکرد. این، خیلی مهم بود. به خاطر خدا هم که شده بایستی باور میکرد. پیرزن کیفش را گشود.
سکهای دهسنتی کف دست چارلی گذاشت، و لحظهای بعد، چارلی در میدان واشنگتن، روی نیمکتی نشسته بود.
سکه را در مشتش میفشرد و با پاشنهی پا، تکههای ترد برف را میسایید و سیاه میکرد. چارلی، پیش از آنکه بلند شود و برای سیرکردن معدهی گرسنهاش چیزی بخرد، میبایست دمی مینشست تا بتواند بر شرمندگیاش غلبه کند.
گونهاش را بر لبهی یخ بستهی نیمکت فلزی گذاشت. دوست نداشت کسی پی به شرمندگیاش ببرد.
با خود اندیشید: «من توی این زندگی، تنها یک مناعت طبع داشتم که بسیار با ارزش بود؛ اما حالا، همان را هم مفت فروختم. خیلیراحت به خودم خیانت کردم.»
اثری از: ویلیام مارچ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅
✍️محمدرضا یوسفی
شبث بن ربعی به هنگامی که اسلام در شبه جزیره عربستان گسترش یافته بود، مسلمان شد. پس از وفات پیامبر و ادعای برخی بر نبوت دروغین، به یکی از آنان پیوست اما به هنگام شکست آنان از مسلمانان، دوباره مسلمان شد.
تاریخ خبری از وی نقل نمی کند تا اینکه در اواخر حکومت عثمان و گستره اعتراضات، او نیز در زمره مخالفان عثمان بود. در دوره امیرالمومنین نیز از فرماندهان سپاه وی بود. سپس جزء خوارج شد اما به هنگام درک قطعی بودن شکست خوارج و گفتگو با حضرت علی، مجدد به حضرت پیوست. پس از جنگ نهروان و اوضاع متفرق کوفیان و حمله معاویه به سرحدات، ااسمی از وی نیست. گفته شده که به همراه اشعث با معاویه نامه نگاری داشت.
در زمان حکومت معاویه، سکوت اختیار کرد اما در زمان خاص به نفع معاویه گام برداشت و علیه حجر گواهی داد و به استناد سخن او، حجر و یارانش به شهادت رسیدند.
پس از درگذشت معاویه، از جمله کسانی بود که امام حسین را دعوت کرد و در نامه نوشت که همه چیز برای حکمرانی شما آماده است. وقتی ورق برگشت و ابن زیاد وارد کوفه شد، در پراکندن مردم از گرد مسلم فعال بود. او از فرماندهان لشکر عمر سعد علیه امام حسین شد اما توجه داشت تا چندان فعال نباشد و تا آنجا که ممکن بود سعی می کرد در دید نباشد. شبث از طرف حاکم کوفه مسندی گرفت و در مقابل مختار ایستاد. با بالا گرفتن کار مختار، در نامه ای خواستار پیوستن به او شد اما مختار نپذیرفت. مدتی بعد به زبیریان پیوست تا در سال 70 از دنیا رفت.
شبث مسلمان شد، کافر شد و دوباره مسلمان شد. با علی بود، با معاویه بود، به امام حسین نامه نوشت، با ابن زیاد بود، تمایل داشت با مختار باشد ولی نشد و در نهایت با زبیریان نیز بود و شاید اگر عمرش کفاف می داد با دیگران نیز همراهی می کرد.
شبث را چگونه می توان فهمید؟. آیا او در دل انسانی حقیقت گرا بود و خوب و بد را می فهمید اما به لحاظ ضعف شخصیتی، اصل برایش قدرت و ثروت بود و دچار تعارض درونی شده و قدرت پرستی و مال دوستی بر وی غالب بود، چنانچه در جریان واقعه عاشورا نیز برای خاموش کردن ندای درونی خود، سعی کرد مانند دیگر فرماندهان لشکر بی رحم نباشد؟ یا او اساسا انسانی بود که به هیچ چیزی جز قدرت و ثروت خود اعتقاد نداشت و با درک موقعیت زمانه و گرفتن رشوه های کلان و گرفتن پست هر کاری را برای صاحبان قدرت، حاضر به انجام بود؟
شبث هر چه بود، درسی ماندگار در تاریخ از خود به جای گذارد. شبث ها نگاهشان به قدرت است، به اینکه چه کسی صاحب آن است. در شرایط چندگانگی و یا دوگانگی قدرت نیز سعی در جلب رضایت همه اطراف دارند. از سویی پس از جنگ صفین با علی هستند و از سوی دیگر با معاویه نامه نگاری دارند. از سویی با حاکم کوفه است و از سویی به مختار نامه می نویسد. سعی می کند همه را داشته باشد.
شبث ها همیشه هستند. آنان حاضر به هزینه کردن برای هیچ گروهی نیستند اما آماده اند تا بر سر سفره ها بنشینند. با همه هستند اما به واقع با هیچ کس نیز نیستند. با همه گروهها با افکار کاملا ناهمگون نیز سازگارند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅
عروسی در پادگان😍😂😂
سال ۶۴ برادر من از روستای بغلی زن گرفته بود، شبی که خونچه میبردیم دو سه تا مینی بوس و ده ۱۵ تا سواری و وانت پر داشتیم می رفتیم،ماشین جلویی تصمیم میگیره از راه میانبر بره که یک پادگان تازه تاسیس هم تو مسیر بود پادگان هنوز حصار کشی نشده بود و در ورودی هم نداشت
ساعت ۱۰ شب بود و همه ی ماشینا بزن و بکوب اشتباهی رفتن تو پادگان چون زمان جنگ بود سربازا ترسیده بودن که عراقی ها اومدن و شروع کردن تیر اندازی هوایی
اون موقع من ۱۵ ساله بودم،ولی بعد که رفتم سربازی و با محیط و جو نظامی پادگان آشنا شدم تازه فهمیدم آن شب چه حالی درست کرده بودیم تصور کنید بعد خاموشی اونم تو شمال شرق ایران که کلی از عراق دوره ی دفعه ۲۰ تا ماشین بزن و برقص و کر کر کشون بیان تو پادگان همش تو فکر اینم سرباز هایی که خواب بودن چه حالی شدن افسر نگهبان گزارش آن شب رو چی نوشت اگه جبهه بودن همچین ترس و اضطرابی رو محال بود تجربه کنن
#خاطرات_جنگ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#امام_زمان
#اربعین
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#انتشار_با_شما✅