eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
6 فایل
کانال تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76 ارتباط با ادمین👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســلام 🍃صبح شنبه تون بخیر دوستان 🌸سلامی پر از حس زندگی 🍃صبح زیباتون بخیر و نیکی 🌸 روزتون لبریز محبت 🍃 پر از خیر وبرکت 🌸 پر از لبخند مهر 🍃 و سرشار از لحظه های ناب شروع هفته تون عالی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨پیامبر گرامیﷺ فرمودند: 🌸" هنگامی که بگویید: ( بسم الله الرحمن الرحیم ) ✨خدای بلند مرتبه می فرماید: 🌸بنده‌ام با نام من آغاز کرد و سزاوار ✨است بر من که کارهایش را به‌پایان 🌸رسانم و کامل کنم ✨و در احوال او برکت قرار دهم ..." ✨مهربانا ! 🌸با توکل به اسم اعظمت آغاز، ✨می‌کنیم دهمین روز 🌸ماه مبارک رمضان را، ✨به امید رحمت و برکتت ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯وفات جانگداز 🖤همسر باوفای رسول خدا 🕊صلی الله علیه و آله 🕯نماد ایمان و تقوا 🖤سمبل صلابت و استواری 🕊افتخار بانوان گیتی 🕯بزرگ بانوی اسلام 🖤حضرت خدیجه کبری(س) 🕊برتمام مسلمانان جهان تسلیت باد🏴
29.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌این خوشتیپی نیست، این جنایته!! @zibastory 💠 یه خانواده‌ای دخترشون رو آورده بودند پیش من و گفتند که آقای دکتر لطفاً نصیحتش کنید! خیلی وضع پوششش خرابه!! گفتم دخترم، شما برای چی اینجوری می‌پوشی؟! 📍 انگیزت چیه؟! @zibastory
✅معلم و دزدی دانش‌آموز 🔸در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه‌ سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید؟ 🔸معلّم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم، فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم. 🔹داماد گفت: آخه مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سال‌ها قبل، ساعت گران‌قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه‌ دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم. 🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را می‌برید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه‌ دانش‌آموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سال‌های بعد در آن مدرسه هیچ‌کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد. 🔹استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانش‌آموزان چشم‌هایم را بسته بودم. 🔰تربیت و حکمت معلّم، دانش‌آموز را بزرگ می‌کند! @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مقایسه زندگی قبل و بعد مسلمانی ⭕️ لذت‌های دنیوی مرا سیر نمی‌کرد‌ همیشه تشنه بودم... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💚کسی که برای جلب رضایت مردم، موجب غضب خدا شود، خداوند او را به مردم واگذار می‌کند. امام حسین علیه السلام 🍃 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
✨﷽✨ ✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ 🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مى‌گماريم كه همواره همراهش باشد. 📚سوره زخرف آیه 36 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تنگ کردن عرصه بر بی‌حجاب‌ها و روزه‌خواران به سبک شیرازی‌های غیور ⭕️ بعد از چندین روز حضور بی‌حجاب‌ها و روزه خوارها جهت عادی سازی در پارک قدوسی شیراز، اهالی این منطقه طی اقدامی خودجوش و کاملاً مردمی، تصمیم گرفتند قرائت قرآن، نماز و افطار خود را در این پارک برگزار کنند. ⭕️ اما به محض ورود مومنین همه‌ی هنجار شکن‌ها پراکنده شدند و مصداق آیه جاء‌الحق زهق الباطل اتفاق افتاد. 🔰 پ.ن: کار فرهنگی تمیز و خودجوش یعنی همین! @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
انسانها در دو صورت چهره ی واقعی خودشان را نشان میدهند: اول آنکه بدانند کامل به خواسته هایشان رسیده اند دوم اینکه بدانند هرگز به خواسته هایشان نمیرسند ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شگفتی های حجاااااب مدیونید اگه این فیلم رو ببینید و منتشر نکنید. روز قیامت جلوی تک تکتون رو می‌گیرم @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸به نام گشاینده کارها ✨ ز نامش شود سهل دشوارها 🌸 با توکل به نام الله ✨آغاز می کنیم امروزمان را 🌸با امید بهترینها برای همه 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨لطف خدا همیشه شامل حالتان
سـ🌸ـلام سیـزده بـدر مبـارک💐 🗓 امروز  یکشنبه ☀️  ١٣   فروردین   ١۴٠٢   ه. ش   🌙 ١١   رمضان    ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ٢    آوریل   ٢٠٢٣    ميلادی 🔸اذان صبح       ۴/٢۴ 🔹اذان ظهر        ١٢/٠٧ 🔸اذان مغرب     ١٨/۴۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ازهم بگشای دیده را با صلوات 💗 🌸با خنده بگو شکرخدا را صلوات 💗 🌸برگی بزنی بار دگر دفتـر عمـر 🌸صبحست و بگو محفل ما را صلوات 💗 🌸''اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّد وَ عجِّّل فرجهُم🌸
☘سبزه ها سر زده اند و سرزده منتظر آمدنت هستند 💚 بهار هم منتظر است ☘ تو بیایی تا بیاید💚 ☘💚اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ ☘💚یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 به روز سیزده امسال باید، گره زد سبزه چشم انتظاری را فقط و فقط، بر جامه سبـز تو آقا تا بیایی و سبـز شود روزگار زردمان، و شکوفه باران شود بهارمان أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیک ألْفَرَج 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بایزید بسطامی پرسیدند: علامت محبت خدا چیست؟ بایزید گفت : آنکسی که خدا او را دوست دارد سه خصلت بدو دهد : 🌸سخاوتی چون سخاوت دریا 🌸محبتی چون محبت آفتاب 🌸و تواضعی چون تواضع زمین
یکی بود یکی نبود . در یکی از روزها ملانصرالدین صبح تا عصر به سختی کار کرد. شب که شد، خسته به خانه برگشت . شام خورد و بدون معطلی به رخت خوابش رفت .هنوز خوابش نبرده بود که با خود گفت: خواب برادر مرگ است . با این خستگی زیاد، نکند صبح زود نتوانم از خواب بیدار شوم و نماز صبحم قضا شود. سرش را از زیر لحاف بیرون آورد و به زنش گفت : فردا صبح زود که از خواب بیدار شدی ، مرا هم بیدار کن تا نماز بخوانم . زن گفت : باشد . صبح که شد ،زن ملا چند بار او را صدا زد اما ملا تکان نخورد ناچار بالای سر او رفت و گفت: بیدار شو مرد! آفتاب دارد می زند. ملا تکانی خورد و گفت: آخر زن ! این چه وقت بیدار کردن من است؟ زنش گفت : خودت گفتی که صبح زود برای نماز بیدارت کنم ملا گفت: بله گفتم . اما الان نصف شب هم نشده ، زن ملا عصبانی شد و گفت: چه می گویی مرد؟ آفتاب طلوع کرده بلند شو نماز بخوان ملا لحاف را روی صورتش کشید و گفت : بابا بگذار بخوابم . شاید آفتاب دلش بخواهد که نصف شب طلوع کند، من که نباید به ساز او برقصم . @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فکر نان کن که خربزه آبه درروزگاران قديم دو دوست بودند که کارشان خشتمالي بود . از صبح تا شب براي ديگران خشت درست مي کردند و اجرت بخور و نميري مي گرفتند. آنها هر روز مقدار زيادي خاک را با آب مخلوط مي کردند تا گل درست کنند ، بعد به کمک قالبي چوبي ، از گل آماده شده خشت مي زدند .يک روز ظهر که هر دو خيلي خسته و گرسنه بودند ، يکي از آنها گفت : " هرچه کار مي کنيم ، باز هم به جايي نمي رسيم . حتي آن قدر پول نداريم که غذايي بخريم و بخوريم . پولمان فقط به خريدن نان مي رسد . بهتر است تو بروي کمي نان بخري و بياوري و من هم کمي بيشتر کار کنم تا چند تا خشت بيشتر بزنم . " دوستش با پولي که داشتند ، رفت تا نان بخرد . به بازار که رسيد ، ديد يکجا کباب مي فروشند و يکجا آش، دلش از ديدن غذاهاي گوناگون ضعف رفت . اما چه مي توانست بکند ، پولش بسيار کم بود . به سختي توانست جلوي خودش را بگيرد و به طرف کباب و آش و غذاهاي متنوع ديگر نرود .وقتي كه به سوي نانوايي مي رفت ، از جلوي يک ميوه فروشي گذشت . ميوه فروش چه خربزه هايي داشت! مدتها بودکه خربزه نخورده بود . ديگر حتي قدرت آن را نداشت که قدم از قدم بردارد . با خود گفت : کاش کمي بيشتر پول داشتيم و امروز ناهار نان و خربزه مي خورديم . حيف که نداريم . تصميم گرفت از خربزه چشم پوشي كند و به طرف نانوايي برود. اما نتوانست. اين بار با خود گفت: اصلا ً چه طور است به جاي نان، خربزه بخرم. خربزه هم بد نيست، آدم را سير مي کند. با اين فکر ، هرچه پول داشت، به ميوه فروش داد و خربزه اي خريد و به محل کار ، برگشت.در راه در اين فكر بود كه آيا دوستش از او تشکر خواهد کرد؟ فکر مي کرد کار مهمي کرده که توانسته به جاي نان، خربزه بخرد. وقتي به دوستش رسيد ، او هنوز مشغول کار بود . عرق از سر و صورتش مي ريخت و از حالش معلوم بود که خيلي گرسنه است . او درحالي که خربزه را پشت خودش پنهان کرده بود ، به دوستش گفت : " اگر گفتي چي خريده ام؟ "دوستش گفت : " نان را بياور بخوريم که خيلي گرسنه ام . مگر با پولي که داشتيم ، چيزي جز نان هم مي توانستي بخري؟ زود باش . تا من دستهايم را بشويم، سفره را باز کن."مرد وقتي اين حرفها را شنيد ، کمي نگران شد و با خود گفت: " نکند خربزه سيرمان نکند. " دوستش که برگشت ، ديد که او زانوي غم بغل گرفته و به جاي نان ، خربزه اي درکنار اوست.در همان نگاه اول همه چيز را فهميد . جلوي عصبانيت خودش را گرفت و گفت:" پس خربزه دلت را برد؟ حتما ً انتظار داري با خوردن خربزه بتوانيم تا شب گل لگد کنيم و خشت بزنيم ، نه جان من ، نان قوت ديگري دارد . خربزه هر چقدر هم شيرين باشد ، فقط آب است. "آن روز دو دوست خشتمال به جاي ناهار ، خربزه خوردند و تا عصر با قار و قور شکم و گرسنگي به کارشان ادامه دادند .از آن پس ، هر وقت بخواهند از اهميت چيزي و درمقابل ،بي اهميت بودن چيز ديگري حرف بزنند ، مي گويند : " فکر نان کن که خربزه آب است . " @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم چون از مغز خالی بود به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ولی من او را هم نخواستم چون زیبا نبود ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با او هم ازدواج نکردم. دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم هیچ کس کامل نیست. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
علی آباد هم شهر شده هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت‌ مثلی ‌بالا استنادکرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر " خیال می کنه علی آباد هم شهری شده." علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سوداکوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند. قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده است @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پروردگارا 💫به هر چه بنگرم... 🌸تـو حاضری و آشکار 🌸و چه مبارک است 💫روزی که با نام تو‌‌‌ 🌸و توکل بر اسم اعظمت 💫آغاز گـــــــــردد... 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫 الــهـــی بــه امــیــد تـــو @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺