eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
(گردش روزگار) @zibastory زن سفره را پهن کرد و مرغ بریان را در وسط آن گذاشت. نان و سبزی و دوغ هم آورد. نماز مرد که تمام شد با لحنی محبت آمیز به او گفت: - غذا حاضر است بفرما. مرد سر سفره نشست. در همین موقع در خانه به صدا درآمد. مردی فقیر بود. صدایش به وضوح شنیده می‌شد. - به خاطر خدا کمک کنید. گرسنه ام. چند روز است چیزی نخورده ام. مرد گفت: - مرغ را برای این فقیر ببر! زن پرسید: - پس خودمان چه؟ - اشکال ندارد. نان و ماست می‌خوریم. زن مرغ را برای مرد فقیر برد. وقتی برگشت؛ چشمانش اشک آلود بود. به آشپزخانه رفت و با یک کاسه ماست برگشت. مرد پرسید: - چرا گریه می‌کنی؟ - چیزی نیست! - بگو! اتفاقی افتاده؟ زن کاسه ماست را داخل سفره کنار نان گذاشت و گفت: - می‌دانی مرد فقیر چه کسی بود؟ - نه! از کجا بدانم؟ - شوهر سابقم بود! مرد شروع به خوردن نان و ماست کرد. در همان حال گفت: - حالا چرا گریه می‌کنی؟ تو که دل خوشی از او نداشتی. - گریه من به خاطر یک موضوع دیگر است. - چه موضوعی؟ زن با دست اشک‌ها را از پهنای صورتش پاک کرد و گفت: - سال‌ها پیش یک روز مرغ بریانی درست کرده بودم. با شوهر اولم آماده ی خوردن غذا بودیم. مرد فقیری در زد. گرسنه بود. درخواست کمک کرد. درست مثل امروز. شوهرم... - شوهرت چه؟ زن با لحنی اندوهناک گفت: - به سراغ مرد بیچاره رفت و در حالی که فحش می‌داد او را هل داد و از خانه دور کرد. - مرد فقیر چکار کرد؟ - آهی کشید و رفت. فکر کنم دلش شکسته بود. از آن روز به بعد وضع زندگی ما به هم ریخت. شوهرم کار و سرمایه اش را از دست داد. بدهکار شد. طوری که مجبور شدیم به خاطر پرداخت قرض، خانه و زندگی را بفروشیم. مشکلات به حدی زیاد شد که از هم جدا شدیم. بعد هم من زن تو شدم. گریه‌ام به خاطر یادآوری این خاطره بود. شاید اگر او هم مثل تو اهل گذشت و کار خیر بود هرگز به این حال و روز نمی افتاد. مرد دست از خوردن کشید و آرام گفت: - می‌دانی مرد فقیری که شوهرت به او فحش داد و بی احترامی کرد چه کسی بود؟ زن با تعجب گفت: - نه مگر تو او را می‌شناسی؟ - البته! خیلی هم خوب می‌شناسم. آن فقیر گرسنه ی دل شکسته خود من بودم! نام کتاب 🌸🌸🌸🌸🌸
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك غم اين خفتهﻯ چند، خواب در چشم ترم مي شكند. نگران با من استاده سحر . صبح مي خواهد از من ، كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر در جگر ليكن خاري از ره اين سفرم مي شكند. نازك آراي تن ساق گلي كه به جانش كشتم و به جان دادمش آب ای دريغا به برم مي شكند. @zibastory 🌸🌸🌸🌸🌸
💢سنگ یا طلا؟ مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد. یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد. رهگذری پرسید: چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است!🌺
💢دستمزد یک ساعت کار!؟ مردي ديروقت، خسته و عصباني از سر كار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود. بابا ! يك سوال از شما بپرسم؟ - بله حتماً. چه سوالی؟ بابا شما براي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟ مرد با عصبانيت پاسخ داد : « اين به تو ربطي نداره. چرا چنين سوالي مي پرسي؟ فقط مي خواهم بدانم. بگوييد براي هر ساعت كار چقدر پول مي گيريد؟ اگر بايد بداني مي گويم. 20 دلار پسر كوچك در حالي كه سرش پايين بود، آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : « مي شود لطفا 10 دلار به من قرض بدهيد؟ مرد بيشتر عصباني شد و گفت :‌« اگر دليلت براي پرسيدن اين سوال فقط اين بود كه پولي براي خريد اسباب بازي از من بگيري، سريع به اتاقت برو و فكر كن كه چرا اينقدر خودخواه هستي. من هر روز كار مي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه اي وقت ندارم پسر كوچك آرام به اتاقش رفت و در را بست مرد نشست و باز هم عصباني تر شد بعد از حدود يك ساعت مرد آرامتر شد و فكر كرد كه شايد با پسر كوچكش خيلي خشن رفتار كرده است شايد واقعا او به 10 دلار براي خريد چيزي نياز داشته است. بخصوص اينكه خيلي كم پيش مي آمد پسرك از پدرش پول درخواست كند مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد خواب هستي پسرم؟ نه پدر بيدارم من فكر كردم که با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولاني بود و ناراحتي هايم را سر تو خالي كردم. بيا اين هم 10 دلاري كه خواسته بودي پسر كوچولو نشست خنديد و فرياد زد : « متشكرم بابا » بعد دستش را زير بالشش برد و از آن زير چند اسكناس مچاله بيرون آورد مرد وقتي ديد پسر كوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصباني شد و گفت :‌« با اينكه خودت پول داشتي چرا دوباره تقاضاي پئل كردي ؟بعد به پدرش گفت : « براي اينكه پولم كافي نبود، ولي الان هست. حالا من 20 دلار دارم. آيا مي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بياييد؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم🌺
دوستان جدید خوش آمدید🌺
یک مادر از ده بچه مراقبت میکند اما گاهی اوقات ده بچه نمیتوانند از یک مادر نگهداری کنند. @zibastory
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟؟؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ،ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ... ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ... ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ،ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ... ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟! ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ... ؟؟ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ،ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ،ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢﺣﮑﯿﻤﻪ... ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺣﮑﯿﻢ ... ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ،ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ،ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟؟؟ ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟؟ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ @zibastory
👌 شدیدا...التماس تفکر... وضو میگیری.. @zibastory اما در عین حال اسراف میکنی❕ نماز میخوانی.. اما با برادرت قطع رابطه میکنی❕ روزه میگیری.. اما غیبت هم میکنی❕ صدقه میدهی.. اما منت هم میگذاری❕❕ بر پیامبر و آلش صلوات میفرستی.. اما بد خلقی میکنی❕ صبر کن بابا جان!!!!!! ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز❕❕❕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸جز خـدا کیسـت ✨ڪه ‌در سایـه ‌مهـرش ‌باشیـم 🌸رحمـت ‌اوسـت ✨‌که ‌پیوسته ‌پنـاه ‌مـن ‌و توسـت 🌸با توکل به اسـم الله ✨آغـاز می‌کنیـم روزمـان را 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️اولین پنجشنبه اسفند ماه را پُر برکت و متبرک میکنیم به ذکر شریف صلوات❄️ بر حضرتِ مُحَمَّدٍ (ص) و خاندان مطهرش❄️ ❄️الّلهُمَّ ❄️صلّ ❄️علْی ❄️محَمَّد ❄️وآلَ ❄️محَمَّدٍ ❄️وعَجِّل ❄️ فرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌺🍃 🌺خدایا!.... ✨از خیمه‌گاه رحمتت 🌺بیرونمان مکن. ✨از آستان مهرت نومیدمان مساز . 🌺آرزوها و انتظارهایمان را ✨به حرمان مکشان. 🌺از درگاه خویشت ما را مران. 🌺خدای من!.... ✨چگونه ناامید باشم، 🌺در حالی که تو امید منی! ✨چگونه سستی بگیرم، 🌺چگونه خواری پذیرم ✨که تو تکیه‌گاه منی! 🌺ای آنکه با کمال ✨زیبایی و نورانیت خویش، 🌺آنچنان تجلی کرده‌ای که ✨عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده 🌺نگاه خود را از ما مگیر... @zibastory آمیـن...🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸نیمه شعبان 🎉سرود زندگی است 🌸نیمه شعبان 🎉قـرار بندگی است 🌸نیمه شعبان 🎉سـلامی از خـدا 🌸بر همه 🎉افراد شهربندگی است 🌸پیشاپیش 🎉ولادت حضرت مهدی(عج) 🌸بر شمـا مبـارک بـاد💐 @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل است که از او [ابراهیم ادهم] پرسیدند که روزگار چگونه می‌گذارنی؟ آورده‌اند که از ابراهیم ادهم پرسیدند روزگار را چگونه سپری می‌کنی؟ گفت: «سه مرکب دارم؛ باز بسته؛ چون نعمتی پدید آید، بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز شوم و چون بلایی پدید آید، بر مرکب صبر نشینم و پیش باز روم و چون طاعتی پیدا گردد، بر مرکب اخلاص نشینم و پیش روم.» 📚 (ذکر ) مرکب: اسب طاعت: عبادت و نیایش اخلاص: خلوص و یک‌رنگی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🌼تحفه ای از حضرت مولا علیه السلام ✍جناب حجة الاسلام و المسلمين آقای حاج سید علی رضوی کشمیری نقل کردند: یک شب زمستانی به اتفاق اخوی و عموزاده خدمت آقای مجتهدی مشرف شدیم. ایشان تنها بودند و به علت تمام شدن نفت، اتاق آقا سرد شده بود. از قضا در ماشین، ظرف نفتی داشتیم، لذا نفت را آوردیم و اتاق را گرم کردیم. لحظاتی بعد متوجه شدیم ایشان شام نخورده اند. در داخل ماشین مقداری شیر موجود بود، به سرعت شیر را آوردیم و پس از جوشاندن، مقداری نان در آن ریختیم، سپس همگی نان و شیر خوردیم. بعد از صرف غذا آقا فرمودند: 《آقاجان! تا دست نگیری، دستت را نخواهند گرفت.》ما از ایشان درخواست کردیم که تحفه ای از حضرت مولا برایمان بگیرند. آقا برای لحظاتی به حالت خلسه فرو رفته و بیان داشتند: 《 حضرت می فرمایند : هر وقت کارد به استخوان رسید، یک حمد و سه قل هو الله بخوانید و بیست و یک صلوات بفرستید؛ مشکل به خواست خدا حل می شود.》 📚 لاله ای از ملکوت ج 2 ص١50 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝حکایتی از شیخ رجبعلی خیاط (ره) عاشق عارف مرحوم کربلائی احمد از شاگردان مرحوم شیخ می گفت: بعد از فوت مرحوم شیخ، ایشان را در خواب دیدم، از او سوال کردم در چه حالی؟ گفت: فلانی من ضرر کردم! با تعجب گفتم: شما ضرر کردی! چرا؟ فرمود: زیرا که خیلی از بلاها که بر من نازل می شد، با توسل آنها را دفع می کردم، ای کاش حرفی نمی زدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می کنند در اینجا چه پاداشی می دهند! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🖌آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. 🔆در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان می‌ریزد و مردگان جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است. پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک کاسه آب برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن می‌کند. صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم: برایش خیرات می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دوستی نقل می کرد، یکی از دوستان مدتی سردرد عجیبی گرفت . مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر به او آزمایشات از مغز نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی برای اخذ نتیجه آزمایشات و صرف هزینه زیاد، روزی که برای دریافت پاسخ آزمایش با من و یکی دیگر از دوستان بیمارستان رفتیم، چشمانش و قلبش می لرزید. متصدی آزمایشگاه با اصرار زیاد ما گفت : شکر خدا چیزی نیست. از خوشحالی از جا پرید انگار تازه متولد شد. متصدی آزمایشگاه به من کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو ، چیزی نیست شکر خدا سالم هستی. در علت این کار او عاجز ماندم، متصدی که مرد عارفی بود گفت: دوستت بعد از تحمل استرس و هزینه مبلغ زیاد، الان که فهمید سالم است، دیدی چه اندازه خوشحال شد و اصلا ناراحت نشد هزینه کرده بود. پس من و تو که سالم هستیم اگر واقعا خدا را شاکر باشیم ، باید الان دست در جیب برده حداقل یک صدم هزینه ای که دوستمان کرد تا فهمید سالم است،صدقه ای به شکرانه این نعمت الهی بدهیم که بدون صرف استرس و پول، فهمیدیم مغزمان سالم است و بیماری نداریم..... ✨الشَّيْطانُ يَعِدُکُمُ الْفَقْرَ 🔥شیطان با وعده و ترساندن شما از فقر ( مانع انفاق و بخشش شما و دیدن نعمت های الهی می شود) "268 بقره" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory دزد سر گردنه هم معرفت داشت: روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است: خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما! اندکی اندیشه کرد... سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند! دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد. دزد کیسه در پاسخ گفت: صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است. من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او... اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم و این دور از انصاف است... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory 👌عجب حدیث زیبا و تأمل برانگیزی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory 💔بترسیم از کسی که سکوت کرد وقتی دلش رو شکستی... 🌹اون بجای تو تمام حرفاش رو به خدا زد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رفتاری که مقدمه نابودی زندگی مشترکه @zibastory 🔻در خانه‌ای یک باغچه خوشگلی دارید درآن درخت و گل و گیاه کاشتید. ظاهرش را که نگاه می‌کنید خیلی خوب است اما شما برادر عزیز من اگر همین باغچه خوشگل را بیل بزنی هفت هشت تا کرم از درونش پیدا می‌شود. ♨️ چرا اسلام عزیز تاکید فرموده تجسس نکنید؟ ای کسانی که ایمان آورده‌اید از برخی گمان‌ها بپرهیزید چرا که برخی از گمان‌ها گناه است. 🔸️ چون آدم وقتی تجسس می‌کند به یک چیزهایی می‌رسد که مهمترین مصداق تجسس در عصر حاضر این گوشی‌های موبایل است. چک کردن گوشی‌های موبایل. من به خانم‌ها می‌گویم به گوشی شوهرتان دست نزدید. آقایان هم همینطور؛ آقایان؛ ما حق نداریم گوشی خانم را برداریم و چک کنیم "استاد دهنوی " •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❤️همیشه به خدا اعتماد کن @zibastory خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند. پس از چند روز، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند، دیدند همه چادر نشین های اطراف، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان، تنها آنها سالم مانده اند. مرد دنیا دیده ای گفت: راز این اتفاق، این است که چادرنشینانِ دیگر، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود. در تمام رویدادها و حوادث زندگی صبر پيشه كن و به خدا اعتماد کن! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
غوْث : یکی از صفات امام زمان علیه‌السلام " غوث " است ؛ یعنی کسی که با شتاب خود را به یاری دیگران می‌رساند ! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| √ اگر ما قادر باشیم با سرعت نور حرکت کنیم: • دو سال طول میکشه که از منظومه شمسی خارج بشیم! • چقدر طول میکشه به لبه‌ی جهانِ قابل مشاهده برسیم؟ کانالی باپستهای هیجانی،جذاب ودیدنی برای شما😍👍👇 ╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗ @best_natur ╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝ جهت حمایت ازکانال ما را به دیگران معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» 🌼آرامش یعنی؛ ✨قایق زندگیتان را، 🌼دست کسی بسپارید که، ✨صاحب ساحل آرامش است... 🌼در اولین آدینه اسفندماه ✨ از خدای مهربان ... 🌼قشنگترین، آرامش‌بخش‌ترین، ✨و بهترین روز را برایتان آرزومندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جان 💖 همه گویند به تعجیل ظهورت💖 صلوات🙏 کاش این جمعه بگویند: به تبریک حضورت💖 صلوات🙏 ﷺ🌸ﷺ💕ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ💕ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ💕ﷺ🌸ﷺ اللهم صل ؏ محمد وآل محمد ﷺ🌸ﷺ💕ﷺ🌸 اللهم🌸عجل 💕لوليك🌸الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ســلام مولای مهربانم 💫در این جمعه و 🌼میـلاد تو نزدیک و ما 💫از شوق دیدار تو مستیم 🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗سلام آقا 💫شهر را برايت 🎊آذين بندى كرديم 💗تا قدوم مباركت را بر روى 💫چشمانمان بگزارى 🎊چشم انتظـار 💗روى ماهت هستيم 💫آقا تا روشن 🎊كنى عالم هستى را ... 🌸پیشاپیش نیمـه شعبـان مبارک🎊💐
🌼🍃مرد جوانی کنار "نهر آب" نشسته بود و غمگين و افسرده به سطح آب زل زده بود. @zibastory 🌼🍃"استادی از آنجا می گذشت." او را ديد و متوجه "حالت پريشانش" شد و کنارش نشست. 🌼🍃مرد جوان وقتی استاد را ديد بی اختيار گفت: عجيب "آشفته ام" و همه چيز زندگی ام به هم ريخته است. به شدت "نيازمند آرامش" هستم و نمی دانم اين آرامش را کجا پيدا کنم؟ 🌼🍃استاد برگی از شاخه افتاده روی زمين را داخل نهر آب انداخت و گفت: به اين "برگ" نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جريان آن می سپارد و با آن می رود. 🌼🍃سپس استاد "سنگی بزرگ" را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در "عمق" آن کنار بقيه سنگ ها قرار گرفت. 🌼🍃استاد گفت: اين سنگ را هم که ديدى، به خاطر سنگینی اش توانست بر نيروی جريان آب "غلبه" کند و در عمق نهر قرار گيرد. حال تو به من بگو آيا آرامش سنگ را می خواهی يا آرامش برگ را؟! 🌼🍃مرد جوان مات و متحير به استاد نگاه کرد و گفت: "اما برگ که آرام نيست." او با هر "افت و خيز" آب نهر بالا و پائين می رود و الان معلوم نيست کجاست! 🌼🍃لااقل سنگ می داند کجا ايستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جريان دارد اما محکم ايستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را "ترجيح" می دهم! 🌼🍃استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جريان های مخالف و "ناملايمات" جاری زندگی ات می نالی؟! اگر آرامش سنگ را برگزيده ای پس، تاب "ناملايمات" را هم داشته باش و "محکم" هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده. 🌼🍃استاد اين را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که "آرام" شده بود نفس عميقی کشيد و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. 🌼🍃چند دقيقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسيد: "شما اگر جای من بوديد آرامش سنگ را انتخاب می کرديد يا آرامش برگ را؟!" 🌼🍃استاد لبخندی زد و گفت: من "تمام زندگی ام" خودم را با اطمينان به "خالق" رودخانه "هستی" و به جريان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور يار دارد از افت و خيزهايش هرگز "دل آشوب" نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم… 🌼🍃خود را به خدا بسپار و از طوفانهای زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست.