eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجویان کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک‌های یکدیگر را بترکانید. هرکس بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است. مسابقه شروع و بعداز یک دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. سپس استاد رو به دانشجویان کرد و گفت: من همین مسابقه را در کلاس دیگری برپا کردم و همه کلاس برنده شدند زیرا هیچکس بادکنک دیگری را نترکاند چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هرکس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد. ما انسانها در این جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم باهم بخوریم. باهم رانندگی کنیم. باهم شاد باشیم. باهم…باهم… پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟ 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
امام زمان عج: ما بر تمامی احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزی از شما نزد ما پنهان نیست. 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
✅ شب اول قبر به روایت شاهد زنده!! 🌺علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» می‌گفت: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدی‌ ها (سنی‌های دولت عثمانی) فوت کرد. این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می ‌کرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند. هنگامی‌ که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد می‌زد: من از مادرم جدا نمی ‌شوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تخته ‌ای بپوشانند و دریچه‌ای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید. دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است. پرسیدند چرا این طور شده ‌ای؟ در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب می‌داد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم» در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه می ‌کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می ‌بینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم. مرحوم قاضی می‌فرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق می‌کرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بوده‌اند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد. 📚  علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج 3، ص 110 ____ 🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز(تلنگر آمیز) داستان لگد به امام رضا علیه السلام 🎙استاد عالی 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای حجره ای که هر کس واردش میشد شب جمعه اش از دنیا میرفت... 🎙 💠یا فاطمه الزهرا😭😭 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
✨عالمی که از همسرش کتک می‌خورد! مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‌ترین فقیهان جهان تشیع بوده است. ایشان در نجف می‌زیسته و شاگردان بسیاری تربیت کرده‌است. آن زمان شایع شده بود از همسرش کتک میخورد! وقتی از او دراین باره پرسیدند گفت: "بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد!" وقتی پرسیدند چرا طلاقش نمی‌دهید گفت: "این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‏‌های خداست چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند. گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است، این باید باشد! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌺🌸🌺🌸 @zibastory
❤️😍 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا ❤️ (به روایت آقای موسوی زاده) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد! دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند .من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند.من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
آنچه که برایش دعوت به کانال شده اید👇 ♦️آیت الله بید آبادی و اراذل و اوباش رقاصه https://eitaa.com/20116235/2699 ♦️دکتری که همه را زن میدید😱 https://eitaa.com/zibastory/598 ♦️ازدی درطواف کعبه وملاقات با امام زمان https://eitaa.com/20116235/2427 ♦️راز سکوت آیت الله گلپایگانی حین نماز برپیکرامام ره https://eitaa.com/20116235/2383 ♦️کانال استیکرهای قشنگ ومناسبتی👇 https://eitaa.com/kolbesticker/13 ♦️تست شخصیت نحوه بستن دستها https://eitaa.com/zibastory/2057 ♦️ازدواج موفق /دکترفرهنگ https://eitaa.com/zibastory/1846 ♦️خدمتکار جنی امام باقرع https://eitaa.com/zibastory/1684 ♦️نحوه ثبت نام برای غذای متبرک حضرتی امام رضا https://eitaa.com/zibastory/1490 ♦️ماجرای بنرشهید الداغی https://eitaa.com/zibastory/1476 ♦️درخواست انگشتر از رهبرانقلاب برای خواستگاری https://eitaa.com/zibastory/1220 ♦️ارتباط گروه خونی وبیماریها https://eitaa.com/zibastory/1158 ♦️تست بینایی https://eitaa.com/zibastory/1029 ♦️داستان ملاقات دختر محمد علی اراکی با امام زمان https://eitaa.com/zibastory/865 ♦️داستان شیخ رجبعلی خیاط و زن آتشین https://eitaa.com/zibastory/736 ♦️تست آلزایمر https://eitaa.com/zibastory/733 ♦️خوابی که خبرشهادت فرزند رامیداد https://eitaa.com/zibastory/722 ♦️جنازه ای که زنده شد https://eitaa.com/zibastory/701 ♦️مرتاض هندی که مکان امام زمان رافاش کرد https://eitaa.com/zibastory/675 ♦️اتفاق عجیب هنگام غسل دادن آیت الله بروجردی https://eitaa.com/zibastory/602 ♦️دکتری که همه مردان را زن می دید https://eitaa.com/zibastory/598 ♦️دخترفراری شاه عباس وطلبه جوان https://eitaa.com/zibastory/492 ♦️قرآن خواندن جنازه شهید درقبر https://eitaa.com/zibastory/453 ♦️داستان جوان فاسد وامام حسین https://eitaa.com/zibastory/370 ♦️پاسخ معمای تصویری https://eitaa.com/zibastory/187 ♦️داستان شیخ رجبعلی خیاط وموعظه امام حسین https://eitaa.com/zibastory/160 ♦️خاطره خنده دار ازجنگ https://eitaa.com/zibastory/105 🔴ماجرای ازدواج خنده دار درحرم امام رضا https://eitaa.com/zibastory/26 ♦️شهیدی که باصحنه شناکردن دختران روبرو شد!!!! https://eitaa.com/zibastory/27 ♦️عالمی که از همسرش کتک می‌خورد! https://eitaa.com/zibastory/25 ♦️شب اول قبر به روایت زنده!!!😱 https://eitaa.com/zibastory/22
💠افرادی که هم ارتعاش با شما باشند همیشه درکنارتان میمانند افرادی که تضاد فرکانسی با شما دارند از زندگیتان حذف میشوند. و این را بدانید، کسانی که رفتند اگر میماندند، به دلیل هم ارتعاش نبودن آرامشی به شما نمیدادند... روی خودتان کارکنید تا ارتعاشاتتان را بالاتر ببرید تا بتوانید بهترینها را جذب کنید... ‌ 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
❣️هنگامی ﮐﻪ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮﻣﯿﺪﻫﯿﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ، ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯه تغییر ﻣﯿﮑﻨﺪ. 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺