eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🌸صبح یعنی ... 💫تپشِ قلبِ زمان ، 🌸درهوسِ دیدنِ تــو، 💫کہ بیایی و زمین، 🌸گلشنِ اسرار شود... 🌸سلام آرزویِ زمین و زمان 🌸 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا از سهراب سپهری🌼 🌼زندگی ذره كاهیست ، 🍃كه كوهش كردیم 🌼زندگی نام نکویی ست 🍃كه خارش كردیم 🌼زندگی نیست 🍃بجز نم نم باران بهار ، 🌼زندگی نیست بجز دیدن یار ، 🍃زندگی نیست بجز عشق ، 🌼بجز حرف محبت به كسی ، 🍃ورنه هر خار و خسی ، 🌼زندگی كرده بسی ، 🍃زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ، 🌼دو سه تا كوچه و پس كوچه 🍃و اندازه ی یك عمر بیابان دارد 🌼ما چه کردیم و چه خواهیم کرد 🍃در این فرصت کم ؟! ... 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
آغوش تو صلح است تو باران بهاری ای آرزوی مردمِ از ظلم فراری 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یابن زهرا - استاد کریمخانی.mp3
3.85M
با (عج) 🍃چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یابن زهرا 🍃چرا یک شب نمی‌آیی به خوابم یابن زهرا 🎙زنده‌یاد استاد 👌بسیار دلنشین 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸معلم كيميای جسم و جان است 🍃مــعلم رهنمای گمرهان است 🌸شده حك بر فراز قله ی عشق 🍃معلم وارث پيغمبران است 🌸روز معلم بر همه معلمان 🍃پیشـاپیـش مبــارک 🎁 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان ضرب المثل دم روباه از زرنگی به دام می افتد 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃 روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه می‌گذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی می‌خواست آب بکشد و نمی‌توانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کرده‌ای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد. آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسول‌الله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید. پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آورده‌ای؟ گفت: مردی خوش‌روی، شیرین‌کلام، خوش‌اخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آورده‌ای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدم‌های مبارکش افتاد. گریه می‌کرد و معذرت می‌خواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم) و تو اخلاق عظیم و برجسته‌اى دارى. قصص‌الروایات 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🟩زور من وقت غربیل کردن معلوم می‌شود 🔹️اگر کسی بخواهد زورگویی را نصیحت کند و به او بفهماند که نتیجه کارهای بد هر کس به خودش بر‌می‌گردد، و بیشتر به عنوان تهدیدی که نتیجه آن موکول به آینده می‌شود این ضرب‌المثل را بکار می‌برند. 🔸️در روزگاران قدیم مرد قلدر و پر قدرتی بود که به همه زور می‌گفت و هر چه را می‌خواست از راه زورگویی به دست می‌آورد. یک روز همسر او گفت: دیگر یک چارک آرد هم توی خانه نداریم. بلند شو یک گونی گندم بردار و برو به آسیابان بده تا گندمها را آرد کند. اگر امروز آرد به من نرسانی نمی توانم نان بپزم و شب توی سفره مان نان پیدا نمی‌شود. مرد قلدر گفت: حالا کو تا شب. عصر که شد، گندم را به آسیاب می‌برم. زن گفت: این روزها سر آسیابان شلوغ است. همه گندمهایشان را برای آسیاب کردن پیش او می‌برند. باید مدتی انتظار بکشی تا نوبت آرد کردن گندم ما بشود. اگر همین الان حرکت کنی، شاید بتوانی تا عصر آرد به من برسانی. مرد گفت: من توی صف بایستم و انتظار بکشم؟ مثل اینکه مرا نشناخته‌ای. من بدون نوبت کارم را می‌کنم و هیچ کس هم جرآت ندارد حرفی بزند. عصر که شد مرد گونی گندم را به کول گرفت و به آسیاب رفت. در آنجا عده‌ای از مردم با گونی‌های گندم منتظر بودند تا نوبت آرد کردن گندمشان بشود. مرد قلدر بدون رعایت نوبت، گندمش را به آسیابان داد و گفت: هر چه زودتر گندم مرا آسیاب کن که باید بروم. آسیابان که پیرمرد دنیا دیده‌ای بود، با زبان خوش گفت: این همه آدم منتظر نشسته‌اند که نوبتشان شود و گندمشان را آرد کنم. صبر کن تا نوبتت بشود. شاگردش هم گفت: آقا جان از قدیم گفته‌اند آسیاب به نوبت. مرد قلدر با صدای بلند گفت: بی خود کرده‌اند که چنین حرفهایی زده‌اند. من نوبت و انتظار سرم نمی‌شود. همین الان باید گندمم را آرد کنی. آسیابان که حوصله دردسر نداشت گفت: باشد ولی فکر نکن که فقط تو زور داری هر کس به اندازه خودش زور دارد. حتی من پیرمرد هم زور دارم. مرد قلدر که فکر می‌کرد پیرمرد قصد زورآزمایی دارد، سینه سپر کرد و برای دعوا آماده شد. اما پیرمرد گفت: هر کس زورش را یک جوری نشان می‌دهد. من با تو قصد دعوا ندارم. زور من وقت غربیل کردن معلوم می‌شود. مرد قلدر نفهمید که پیرمرد چه می‌گوید. آسیابان وقتی گندم مرد قلدر را آرد کرد، کمی از آرد را به عنوان اجرتش برداشت و به جای آن مقداری سنگریزه توی گونی آرد مرد قلدر ریخت و گونی آرد را به او داد. مرد قلدر که فکر می‌کرد با قلدری کارش را پیش برده، گونی آرد را بر دوش کشید و به خانه رفت. به خانه که رسید به زنش گفت: این هم آرد. دیدی که انتظار نکشیدم نوبتم شود. زن در کیسه آرد را باز کرد، کمی آرد برداشت خمیر درست کرد و با آن نان پخت، چند روز گذشت. یک روز زن مثل همیشه سر گونی آرد رفت تا کمی خمیر درست کند و نان بپزد. اما دید توی آن سنگریزه وجود دارد. دستش را توی کیسه آرد کرد و متوجه شد آردی که توی کیسه مانده پر از سنگریزه است. شوهرش را صدا کرد و گفت: با این آرد نمی‌توانم خمیر درست کنم. برو غربیل را بیاور تا آردمان را غربیل کنیم و سنگریزه‌هایش را جدا کنیم. مرد قلدر رفت و از زیرزمین غربیل آورد. زن کیسه آرد را جلوی همسرش گذاشت و گفت: به جای بیکار نشستن این آردها را غربیل کن. مرد مشغول غربیل کردن آرد شد. هر چه بیشتر غربیل می‌کرد، سنگریزه‌های بیشتری پیدا می‌شد و در پایان مقدار زیادی سنگریزه یک جا جمع شد. زنش با تعجب پرسید: این همه سنگ ریزه از کجا رفته توی آرد ما؟ مرد نگاهی به سنگریزه‌ها کرد و یاد حرف پیرمرد آسیابان افتاد و فهمید که چه شده است و با خود گفت: آسیابان راست می‌گفت. هرکس می‌تواند زورش را یک جوری نشان بدهد. زور آسیابان موقع غربیل کردن معلوم شد. 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌸🍃🌸🍃 در دورۀ صفویه و قاجاریه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوران از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همۀ حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند. آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد. آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند. این مستخدمان اگر به خوبی از عهدۀ چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد. شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کنندۀ سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتماً تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد. امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. به عبارت دیگر اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود. ‎📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🟩سبیلش آویزان شد 🔹️این مثل را در مواردی که شخصی شکست خورده و پکر و افسرده شود به کار می‌برند و حکم مسخره کردن شخص را دارد. 🔸️در زمان صفوی به ویژه در زمان شاه عباس سبیل چخماقی و از بناگوش در رفته مد شده و حتی می‌گویند شاه عباس بر حسب بلندی و کوتاهی سبیل، حقوق صاحب سبیل را تعیین می‌کرد. بنابراین رسم بود که برای بالا نگهداشتن و جلا دادن سبیل آن را چرب می‌کردند. میزان سنجش محبوبیت شخص در نزد شاه و یا مافوقش را از میزان همین چربی و جلا و سربالا ماندن سبیل می‌شد تشخیص داد. وقتی کسی دیگر مورد عنایت قرار نمی‌گرفت و سبیل خود را چرب نمی‌کرد کم‌کم سبیلش آویزان می‌شد و معلوم می‌شد شخص از اعتبار افتاده و یا فقیر و ورشکسته شده. 🔹️رفته رفته این مثل در مورد از قدرت افتادن و ورشکسته شدن و یا هر نوع شکستی استفاده گردید. 📕 داستانهای زیبا📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌸چقدر صبح را دوست دارم ✨نفس عمیق میکشم 🌸و با یک بسم الله ✨روزم را آغاز میکنم 🌸و به شکرانه هر آنچه ✨خدایم داده 🌸شادم و مهربانی میکنم ✨و ازخدای مهربان 🌸برای دوستانم ✨طلب خیر و برکت میکنم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
‏🍃🌷چهارشنبه را 🍃🌷پُر برکت می کنیم 🍃🌷صبحمان را معطر می کنیم 🍃🌷نفسمان را خوشبو می کنیم   🍃🌷به ذکر صلوات بر 🍃🌷حضرت محمد(ص) 🍃🌷و خاندان مطهرش 🍃🌷 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃💖وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُم