eitaa logo
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
558 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ میگَن‌هَفت‌ثـٰانیِہ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بَعداَز‌مَرگ‌، هَمِہ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خـٰاطِراتو‌میبینَم . . مُطمَئِنَم‌تُوی‌ِاون‌لَحظِہ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صَحن‌ِڪَربَلاتو‌میبینَم! ‹ع› 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ ی ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست مولا برگرد عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⇦امروز موثر ترین سلاح💣 بین المللی علیه دشمنان و مخالفین⇩ ⇦سلاح تبلیغات و ارتباطات📡 رسانه ای است. ✌️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
با حجاب بودن زنے بہ اين معنا نيست ڪہ او؛ پوشیدنِ لباس جذاب و آرايش کردن را بلد نيست ... بلڪہ او مى داند : چہ بپوشد ڪجا بپوشد و براے ڪہ بپوشد ... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Part03_خارو میخک.mp3
10.89M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 🌷قسمت 3⃣ 🕊(مقدمه کتاب) 💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار 💠راوی؛ حسن همایی 💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت 💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا 💠صدابردار؛ میثم جزی 💠تهیه‌کننده؛ سیدعلی میرطالبی‌پور 🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988 🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊 عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_ششم🎬: فاطمه داخل اتاق شد و در را پشت سرش بست، حسین که اشک چشمانش با آب
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از جا بلند شد، چادرش را تکاند و حسین را بغل کرد، حسین مظلوم تر از همیشه شده بود. فاطمه چادر را محکم دور تن حسین پیچید و حسین را به خودش چسپاند و به سمت خانه حرکت کرد. بالاخره بعد از دقایقی پیاده روی جلوی خانه رسید و چون با دستپاچگی بیرون آمده بود، کلید را یادش رفته بود با خود بردارد. دستش را روی زنگ در گذاشت. بلافاصله در باز شد، انگار روح الله منتظر همین زنگ، پشت در حیاط ایستاده بود. روح الله با صورتی قرمز از خشم و سرما در را باز کرد و گفت: کجا بودی زن؟ کل شهر را با ماشین دنبالت گشتم...تو واقعا نمی فهمی من نگراااانت میشم؟! چرا گوشیت را همرات نبرده بودی هااا؟ روح الله بی وفقه و تند تند سوال و توبیخ میکرد و اجازه حرف زدن به فاطمه را نمیداد.. فاطمه هیچ حرفی نزد و به سمت در ساختمان حرکت کرد، از باغچهٔ رنگ پریده که درست مثل زندگی فاطمه بود گذشت و به در هال رسید، روح الله با عصبانیتی بیشتر حرف میزد. وارد هال شدند و فاطمه حسین را از بغلش پایین گذاشت، زینب که انگار خیلی نگران شده بود با باز شدن در هال به سرعت خودش را به هال رساند و زانو زد و حسین را محکم در آغوش گرفت و گریه شدیدش نشان از نگرانی این دخترک مهربان داشت. فاطمه آه بلندی کشید و رو به زینب گفت: مامان، حواست به بچه باشه و بعد دست روح الله را گرفت و همانطور که به دنبال خودش می کشید گفت: شما هم بیاین داخل اتاق کارتون دارم. روح الله مثل پسرکی تخس که دنبال مادرش راه افتاده، دنبال فاطمه داخل اتاق شد. فاطمه روی تخت نشست و به روح الله اشاره کرد کنارش بنشیند، روح الله که مثل آدمی گیج بود،کنار فاطمه قرار گرفت. فاطمه خیره در چشم های سیاه و مهربان روح الله که روزگاری تمام عشق عالم هستی را در اون جستجو میکرد، شد و گفت: ببین روح الله، من خیلی فکر کردم، میفهمم که ما انسانیم وممکن الخطا و تو هم مستثنی نیستی، خطا کردی، الانم اومدی صادقانه اعتراف کردی، منم به حرمت صداقتت میبخشمت و می خوام زندگی خودم، تو و بچه هامون نپاشه و حفظ کنمش، من فرض می کنم هیچ اتفاقی نیافتاده اما به شرطی بی خیال شراره بشی، گفتی صیغه اش کردی، خوب این راه داره، رهاش کن، صیغه را باطل کن .. روح الله مثل مجسمه ای سنگی خیره به صورت زیبا و معصوم فاطمه شده بود و حرفی نمیزد. فاطمه با استیصال دست های روح الله را در دست گرفت و تکان داد و گفت: راه خوبیه مگه نه؟! تو راحت میتوتی بی خیال شراره بشی...بگو که صیغه را باطل می کنی،بگو روح الله...جان من بگوووو روح الله سرش را پایین انداخت و گفت: نمیشه فاطمه، نمیشه، مگه شراره جا تو و بچه ها را تنگ کرده؟! اونم زندگیش میکنه مگه تو نگفتی شیعه ها باید زیاد شن،مگه نگفتی باید ده دوازده تا بچه بیاریم حالا بزار دوتا بچه هم سهم شراره بشه... لرزشی شدید سراسر وجود فاطمه را گرفت و گفت: یعنی تو به خاطر بچه شراره را گرفتی؟ به خاطر دین اسلام و شیعه؟! شراره اگر بچه بیار بود برای داداشت بچه میاورد، بعدم اگر بهانه ات این بود، من خودم حاضرم هر چند تا بچه بخوای برات بیارم، روح الله شراره را ول کن... روح الله که انگار تبدیل به انسانی با قلبی از سنگ شده بود گفت: نمیشه چون شراره را عقد دائم کردم و الان چون می خواستیم ثبت محضرش کنیم می بایست تو در جریان باشی و از دادگاه نامه برات میومد تا به عنوان همسر اول اجازه عقد زن دوم را بدی ... با شنیدن این حرف دنیا دور سر فاطمه به چرخش افتاد... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هفتم🎬: با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از جا بلند شد، چاد
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار تبدیل به سنگ شده بود، گریه های فاطمه را میدید اما دریغ از یک حرف برای برگرداندن آرامش این زن به او...نه می خواست دست از سر شراره بردارد و نه دوست داشت فاطمه را از دست بدهد و تنها پیشنهادی که به فاطمه داد این بود: یک مدت با بچه ها برو خونه قم، بعد که اعصابت آروم شد برگرد تبریز.. فاطمه نمی توانست این بی خیالی روح الله را درک کند، شب تا صبح هزار فکر به ذهنش رسید و بالاخره تصمیمش را گرفت. صبح زود به محض اینکه روح الله به قصد رفتن به سرکار از خانه بیرون رفت، فاطمه با اینکه میدانست مادرش درگیر بیماری مهلک مادربزرگش است، اما انگار چاره ای نداشت، به مادرش زنگ زد و پرده از هنرنمایی روح الله برداشت. مادر که انگار هنگ کرده بود از پشت تلفن صدایش در نمی آمد و فاطمه به او حق میداد، چون همیشه ورد زبان مادر و پدرش بود: خدا را شکر از بین بچه ها، فاطمه خوشبخت ترین هست چون روح الله، مرد خداست و به او ظلمی نخواهد کرد. مادر سکوت کرد و بعد از گذشت دقایقی با بغضی در گلو گفت: یه مقدار پول به حسابت میریزم، همین الان میری ترمینال و با اولین ماشین راهی قم میشی فهمیدی؟! فاطمه چشمی گفت و سریع شماره ترمینال را گرفت و برای اولین ماشین که دو ساعت دیگه به سمت قم حرکت می کرد بلیط رزرو کرد و مانند رباتی آهنین تند تند کارهایش را سرو سامان میداد تا این اتوبوس را از دست ندهد. زینب و عباس که مثل همیشه پای درس مجازی بودند، جنب و جوش مادر متعجبشان کرده بود و می دانستند خبری در راه است. درست نیم ساعت قبل از حرکت اتوبوس، فاطمه و بچه هایش حاضر و آماده با آژانس به سمت ترمینال رفتند. حسین خوشحال بود که ماشین بزرگ سوار می شود، چون اولین بارشان بود به این شکل مسافرت می رفتند و عباس و زینب غمی آشکارا در چهره داشتند. سوار اتوبوس شدند، فاطمه تسبیح عقیقی را که سوغات کربلا بود از جیب در آورد و شروع به ذکر گفتن کرد، او در دل دعا می کرد، این اتوبوس هرگز به قم نرسد و بین راه با یک تصادف، او از این دنیای پر از غم برود. یک ساعتی میشد که حرکت کرده بودند، مامان مریم زنگ زد و جویای احوال دختر مظلومش شد و وقتی مطمئن شد به سمت قم حرکت کردند خدا را شکر کرد و گفت: فاطمه جان! مراقب خودت و بچه ها باش، منم یه پیام گلایه دار برای روح الله میدم، اینو گفت و گوشی را قطع کرد. نیم ساعت بعد از تماس مامان مریم، تماس های روح الله شروع شد، اما فاطمه توجهی نمی کرد، می خواست خوب از تبریز دور شوند تا ترس از این را نداشته باشد که روح الله به دنبالش بیاید ومانع رفتنش به قم شود. گوشی مدام زنگ می خورد و پیام هم پشت پیام برای فاطمه می آمد و فاطمه بی توجه به آنها در دل دعا می کرد که او به قم نرسد و اما تقدیر و ارادهٔ خدا چیز دیگری بود. فاطمه به سلامت رسید و مستقیم به خانه پدری اش رفت، با حالتی شرمنده زنگ در را فشار داد، انگار که روح الله خطا نکرده و او مجرم است. هنوز ساعتی از رسیدنش نمی گذشت که همانطور انتظار داشت باران شماتت به سرش باریدن گرفت. پدرش اعتقاد داشت که روح الله چون در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شده اند و به نوعی بی مادر، بزرگ شده، در عوض زن، مادر می خواسته و از نظر پدر، فاطمه به جای اینکه تند تند بچه بیاورد، میبایست به همسرش محبت مادرانه ای که در طول سالهای سال از او دریغ شده، بنماید و مادرش نظر دیگری داشت و معتقد بود چون روح الله به سمت شراره کشیده شده، فاطمه به جای اینکه حجاب داشته باشد و زن ساده و بی رنگ و لعابی باشد، میبایست با دل روح الله کنار بیاید و اهل آرایش و مد روز بود تا شوهرش کسی چون شراره را وارد زندگی اش نکند و خواهر فاطمه آرام گوشزد می کرد که روز مرگ سعید برادر روح الله با گوش خود شنیده که فتانه زن بابای روح الله پچ پچ می کند که روح الله آخر شراره را به عقد خود درمی آورد. و فاطمه متعجب از این حرف...فتانه از کجا این را میدانست؟ آن زمان روح الله کوچکترین توجهی به شراره نداشت و اینقدر در بند ایمان بود که حتی نگاه ناپاکی هم به او نکند...پس فتانه از کجا میدانست؟! 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_هشتم🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شبی سخت با هزار حرف و حدیث و شماتت و توبیخ به صبح رسید، فاطمه که خسته از این دنیا و تعلقاتش شده بود‌ و انگار کاسه صبرش لبریز شده بود، نماز صبحش را خواند و تصمیمش را گرفت. لباس هایش را در تاریکی اتاق و بی صدا پوشید، روی هر کدام از بچه ها را با پتو داد و همانطور که سعی می کرد اشک چشمانش بر صورت بچه ها نریزد بوسه ای از گونهٔ زینب و عباس و حسین گرفت، اگر کسی شاهد این صحنه بود، کاملا حس می کرد که شاید آخرین باری باشد که این مادر، بچه هایش را می بیند و این بوسه، بوسهٔ خدا حافظی ست. درب اتاق را آهسته باز کرد، سکوت خانه، نشان از خواب بودن ساکنانش داشت، فاطمه با نوک انگشتان پا به سمت آشپزخانه رفت، او خوب میدانست که هر وسیله کجا قرار دارد، در کابینت را باز کرد و بعد از دقایقی دست کشیدن، آن چیزی را که می خواست یافت، شیء مورد نظرش را کف دستش پنهان کرد و در کابینت را بست و با نوک انگشتان پا و البته با سرعت ساختمان را ترک کرد. باد سرد صبحگاهی به صورتش خورد و باعث شد چادرش را جلوتر بکشد، هنوز مشت دست چپش بسته بود، انگار می بایست تا وقت معهود بسته بماند. فاطمه به سمت امام زاده مورد نظرش که تا خانه پدرش فاصله ای نداشت حرکت کرد، او زمانی را به یاد می آورد که برای رسیدن به روح الله بارها این مسیر را طی کرده و چقدر دست به دامان شهدای خفته در آن امامزاده شده بود تا قلب خانواده اش را راضی به وصلت با طلبه ای که از دار دنیا فقط ایمان به خدا را داشت،کند. چون خانواده فاطمه در عین اینکه پایبند نماز و روزه و حلال و حرام دین بودند، اما علاقه ای به طلبه و طلبه جماعت نداشتند و اما فاطمه چون هدفش زندگی سرشار از معنویات بود، آرزوی ازداواج با طلبه ای پاک و با ایمان را داشت و ازدواجش با روح الله را از اعجاز امامزاده و شهدایی میدانست که به درگاهشان دخیل بسته بود،پس الان هم شکایتش را باید نزد همانها میبرد. فاطمه نفهمید که چطور مسیر را طی کرده اما وقتی چشم باز کرد که خود را وسط گلزار شهدا دید. آنوقت صبح هیچ کس در آنجا نبود پس فاطمه با فراغ بال بر سر مزار شهیدی نشست و ناخواسته شروع به شکایت کرد: یادت هست چقدر التماستان کردم،چقدر گفتم من از این دنیا نه پول می خواهم و نه مقام، نه دربند زر و زیورم و نه پست و مقام...من یک همراهی مؤمن می خواهم، من یک همسفری خالص می خواهم،همراه . همسفری که دل در گرو ایمان به خدا و عشق اهل بیت داشته باشد، همسفری که شما برایم نشان کنید و برگزینید و می دانستم که انتخاب شما بهترین هست برای من.... می گویند شهدا زنده اند، حالا که زنده اید وضعم را ببینید...منم فاطمه، همانکه میخواست فاطمه گونه زندگی کند...باید خدمتتان عرض کنم ،انتخابتان تو زرد از آب در آمد...فاطمه مشتش را باز کرد، تیغی را که کف دستش پنهان کرده بود نشان داد و گفت: می خواهم در حضور خودتان به این زندگی و این انتخاب پایان دهم،چون راه دیگری ندارم. فاطمه متوجه نبود که تمام این حرف ها را با فریاد میزند، او داغ دلش را در صدایش ریخته بود و طلبکارانه با شهدا حرف میزد و بر سر آنان فریاد می کشید فاطمه تیغ تیزی را که میرفت تا با حرکتش بر رگ دست او، رنج زندگی اش را پایان دهد از کاغذش بیرون کشید، روی رگش قرار داد و چشمانش را بست و می خواست دستش را حرکت دهد که با صدای مردی در کنارش به خود آمد: چکار می کنی خواهر؟! فاطمه که نمی خواست کسی مزاحم کارش شود، دوباره تیغ را درون مشتش پنهان کرد، چادرش را جلوتر کشید و مردی را که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد. مرد که جوانی با صورتی مذهبی و ریش و سبیل بود و کتاب دعایی در دست داشت خم شد و کنار فاطمه حالت نیم خیز نشست و گفت: تو سرباز امام زمان هستی، هر سرباز بارها و بارها در زندگی اش امتحان میشود، باید سربلند از امتحان خدا بیرون بیایی،امام زمان دلش به تو و به فرزندان تو و بقیه شیعه ها خوش هست، خجالت بکش، امید امام زمان را با این کارات ناامید نکن، تو باید قوی تر از این حرفا باشی، ما آفریده شدیم تا در روی زمین خلیفه الله باشیم...از ما با این مقام و منزلت این کارها زشت و بعید هست و بعد با کتاب دستش روی مشت فاطمه زد و اشاره کرد تا مشتش را باز کند. انگار اختیاری در کار نبود، فاطمه همانطور که مبهوت بود مشتش را باز کرد. آن مرد تیغ داخل مشت فاطمه را برداشت و از جا بلند شد. فاطمه سرش را پایین انداخت و داخل چادر پنهان کرد و شروع کرد به گریستن، چند دقیقه ای گریه کرد و بعد نگاهش به کف دست چپش افتاد که هنوز رد خونی که در اثر فشار تیغ بر دستش بوجود آمده بود،برجا بود.
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نهم🎬: شبی سخت با هزار حرف و حدیث و شماتت و توبیخ به صبح رسید، فاطمه که
فاطمه هراسان از جا بلند شد، باید از آن آقا میپرسید که کیست و هدفش از زدن این حرفها چه بوده..اما هر کجا را نگاه می کرد اثری از آن آقا نبود. فاطمه به شتاب داخل امام زاده شده، با نگاهش همه جا را گشت و بعد پشت ساختمان و...اما هیچ اثری نه از آن آقا و نه از کس دیگری نبود. فاطمه با پشت دست اشک چشمانش را پاک کرد و زیر لب گفت: انگار ماموریت داشت تا فقط تیغ را از دست من درآورد... در همین حین گوشی داخل جیب مانتویش شروع به زنگ زدن کرد‌‌.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تا ظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۸۹🌷 🌿زیارت آل یا
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۹۰🌷 🌿زیارت آل یاسین🌿 ✨سلام علي آل يس✨ 💠 «إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ ...»؛ «هرگاه ايمان آوردگان به آيات ما نزد تو آمدند، بگو: سلام بر شما...»(سوره مبارکه انعام، آیه ٥٤) 💠مفسرين می‌گويند با توجه به آيه فوق پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله تحت تربیت خداوند سبحان به اوج عبودیت نائل آمده است از اين رو بايددر احسان به بندگان مؤمن پیش‌قدم باشد و هرگاه مؤمنین به وی مراجعه كنند به آنان بگويد: «سلام علیکم» 💠در حقيقت پيامبر بايد آغازگر سلام باشد، زيرا سلام و درود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله باب رحمت را بر مومنين می‌گشاید و آنان را تا قیامت تحت حمايت او قرار می‌دهد. 💠 قرآن در آیه ٢١٥ شعرا می‌فرمايد: «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»؛ «و بال و پر خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند بگستر!» 💠 زير بال‌ و پر كسی قرار گرفتن كنايه از حمايت كردن است؛ ای پيامبر! تو مومنين را زير بال وپر خويش قرار بده و آنان را در مدار عبوديت و ايمان به حق آموزش بده، تا با اين آموزش نگرش و نگاه‌شان به زندگی تغییر ‌کند و سلامتی و عافيت دنيا و آخرت خود را در پيوست به پيامبر و آل پيامبر بدانندو باور كنند اوج سلامتی در پيوست به پيامبر و آل اوست. 💠 در واقع مراجعه به پیامبر و آل پيامبر علیهم‌السلام انسان را تحت نام سلام خداي سبحان قرار می‌دهد و پرورش و تربيت خاصی نصيب انسان می‌گرداند. 💠گویا هر ارتباط و زیارت زائر را به مصدر و مرکز نام سلام عالم متصل می‌كند، انسان در زیارت آل یس حقيقتاً جواب‌گوی ۴۰ سلام امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است و در هر سلامی حضور دائمی حضرت را ادراك می‌كند. 💠پاسخ هر سلامی از سوی امام غم و غصه را از دل او می‌برد و نشاط و حیات طیب برای وی رقم می‌زند. ‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استقامت در ابتلائات آخرالزمانی، شرط حضور در لشکر امام مهدی علیه‌السلام. عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
کارگاه تفکر ۲۹.mp3
11.18M
۲۹ آنچه در پادکست بیست و نهم می‌شنوید : -چرا دروغ گفتن به خدا ممکن نیست؟ -فهم صفات شاهد و شهید بودن خدا؛ چگونه ما را به صلح با دیگران می‌رساند؟ -چگونه میتوان خدا را در تمام جلوه‌هایش دید؟ منبع پادکست : جلسه ۱۲ از کارگاه تفکر @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
34.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعریف دهه هشتادی از دیدگاه ؟؟؟ کسانی که انقلاب را به اوج میرسونن☺️ این کلیپ هم تقدیم به دهه هشتادی ها @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا باید فقط در ایران باشه؟ 📣 بسیار بسیار مهم👇👇 نشر این کلیپ در این ساعات مهم، شاید بتواند زمین بازی را تغییر دهد. 🔰 برشی از سخنرانی @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
📸 پس از نظر «من‌و‌تو» تذکردادن فقط تو ایران ممنوعه 🔹من‌وتو از قول یه زن جوان سوری نوشته: «جولانی پدرانه خواست تا موهایم را بپوشانم.» 🔹ظاهرا فقط توی ایران اگه تذکر بدن، نقض آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی و فلانه! 🔹تروریست تکفیری اگه تذکر حجاب بده، می‌شه نصیحت پدرانه! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❌️استوری امیرحسین ثابتی نماینده تهران از جلسه غیر علنی مجلس با رئیس جمهور، وزیر اقتصاد و رئیس برنامه و بودجه @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌نقش ظریف ملعون در اتفاقات امروز سوریه 😡 شهید سلیمانی سال ۹۸ به ظریف اعتراض جدی کرد! 🪧 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😡 خیانت 😡 خیانت 😡 خیانت 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
37.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کوتاه نورا ▫️ رزمنده ای که تصور میشد شده است پس از مدت ها به خانه بر می گردد و دختر کوچکش بهترین لباس خودرا برای استقبال از پدر به تن کرده است اما هنگامی که پدر میرسد... عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🚨🚨 | سایت اسرائیل تایمز: ⛔️از طریق هم پیمانان آمریکا در ایران، به مقامات ارشد امنیتی اسرائیل اطلاع داده شد، در صورت حمله ما به ایران، جلوی افراد افراطی مبنی بر پاسخ دادن را خواهند گرفت؛ اکنون فقط باید تایید دونالد ترامپ دریافت کنیم‼️‼️ 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ بوی گل آید و دلتنگ خراسان نشوی؟ میشود بغض فرو داری و باران نشوی؟ او طبیبی‌ست که نزدش بروی،میخواهی تا ابد محضر او باشی و درمان نشوی فاتحِ قلهٔ مقصود نخواهی شد اگر پای بوسِ حرمِ حضرت سلطان نشوی کنج ایوان طلایش بنشینی،هرگز طالبِ داشتنِ ملک سلیمان نشوی هشتمین‌بابِ‌بهشت‌است محال است به دل عشق او داشته باشی و غزلخوان نشوی 🌺 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️