تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلششم ( #زندگیمشترک) #قسمتــ99 از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلششم
( #زندگیمشترک)
#قسمتــ100
حاج خانم من را صدا زد وقتی رفتم سر پله ها گفت:
مامان فرزانه چی شده؟چرا دارین گریه می کنین؟
با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم گفتم:
نه حاج خانم خبری نیست داشتیم می خندیدیم ببخشید صدای خنده بلند بود.
حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت:
الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان!
کلاس آموزش ما با همه خنده هایش تا عصر ادامه داشت شب رفتیم خانه پدرم گفتم:
بابا بشین که دخترت امروز چند تا حرکت یاد گرفته میخوام بهم نمره بدی.
داداشم را صدا زدم و گفتم:
این وسط محکم بایست تا من حرکت ها رو نشون بدم.
همان حرکت اول را با کلی غلط اجرا کردم بابا در حالی که می خندید چند باری با دست به پشت حمید زد وگفت:
دست مریزاد به این استادت که روی همه استادا رو سفیده کرده!
داداش گفت:
فرزانه حالا تو بایست من حرکات رو اجرا کنم تا متوجه بشی دفاع شخصی یعنی چی.
تا این پیشنهاد را اداد حمید بلند شد دست من را گرفت و نشاند روی مبل گفت:
نه تو رو خدا الان دست و پای فرزانه ضربه می خوره چیزی میشه اصلا بی خیال فرزانه هیچی بلد نیست نمی خواد یاد بگیره.
روی من همیشع حساس بود من هم همین حالت را نسبت به حمید داشتم طاقت نداشتم ذره ای آسیب ببیند یا ناخوش باشد.
یک بار وقتی مادرم به حمید سپرده بود لامپ سوخته ای را عوض کند نیم ساعت غر زدم که چرا حمید را فرستاده اید بالای چهارپایه.
گفتم:
الان از روی چهارپایه بیفته چیزی بشه من پوست همه رو کَندم!
نگران بودم اتفاقی بیفتد مدام به حمید می گفتم:
تو رو خدا مواظب باش به تو چیزی بشه من جون دادما.
از اول تا آخر پایین پای حمید چهارپایه را دو دستی گرفته بودم.
این علاقه را همه اعضای خانواده به حمید نشان می دادند.
پدرم که بالاتر از خواهرزاده و داماد بودن حمید را روش چشم هایش می گذاشت مادرم هم کمتر از ((حمیدجان))صدایش نمی زد.
بیشتر اوقات می گفت پسر خوشگلم!
از همان ابتدا به حمید و برادردوقلویش خیلی علاقه داشت بچه که بودند وقت هایی که عمه فرصت نداشت مادرم حمید و برادرش را نگه می داشت با آن ها بازی می کرد یا برایشان قصه می گفت.
خیلی از اوقات آن ها را جای بچه های خودش می دید.
بعد از ازدواج هر بار خانه پدرم می رفتیم مادرم می گفت:
"جای حمید جان بالای خونه ماست"
هر چیزی درست می کرد می گفت اول حمید بخورد.
همه این ها برمی گشت به نوع رفتار حمید که باعث می شد همه جور دیگری دوستش داشته باشند.
#ادامه_دارد...
التماس دعای فرج🤲🏻
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝