❤️ دختران مومن سه ویژگی دارند
(متکبر،بخیل و ترسو هستند!)
ﺍمیرالمؤمنین ﻋﻠﯽ علیه السلام ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ:
ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺻﻔﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ،ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ
🍀ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ
🍀ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺮﺳﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ
🍀 ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﮑﺒﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﻃﻌﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﻭ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﭙﺮﻫﯿﺰﻧﺪ
ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﻢ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﯿﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭ ﺣﻔﻆ ﻣﺎل ﺧﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ،ﮐﻤﺎﻝ ﺩﻗﺖ ﻭ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺩﺍﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.
📚 خصال، ج ۱، ص ۳۱۷
#امام_زمان
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
❤️ مظلوم ترین رسول...
پیامبر صلی الله علیه و آله:
هیچ پیامبری به اندازهی من اذیت نشد!
⭕️ آیا میدانید در عصر ظهور نیز بسیاری از پیروان و یاوران امام زمان عجل الله فرجه به دلیل جهل به حکمت تصمیمات ایشان به حضرت اعتراض میکنند و تسلیم امر حجت حق نیستند؟
🌕 امام صادق علیه السلام:
هنگامی که قائم ما قیام کند، آنچه از مردم نادان میبیند، به مراتب بیش از چیزیست که پیامبر از مردم زمان جاهلیت دید! گفتند: چگونه میشود؟
فرمود: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد، مردم سنگها، صخرهها، چوبها و تختههای تراشیده شده را میپرستیدند؛ ولی قائم ما هنگامی ظهور میکند که همه مردم کتاب خدا را تأویل میکنند و بر آن استدلال میکنند و براساس آن با آن حضرت به نبرد بر میخیزند.
👈امور و افعال حکمیانه به وفور از امام زمان سر میزند؛ اگر تسلیم حکمت او نباشیم سرنوشتی جز جدایی از ولی خدا نداریم!
🌕 امام باقر علیهالسلام:
شیعیان(حقیقی) شک در چیزی از کار قائم عجل الله فرجه ندارند!
📗المناقب ج ۳، ص۲۴۷
📗بحار الأنوار، ج ۵۲، ص۳۶۲
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
🔴 برقراری دولت بهشتی صالحان در آخرالزمان
🌕 امام باقر علیهالسلام فرمودند:
براى اهل حقّ دولتى است که وقتی بیاید، خداوند عزّوجلّ به هر یک از ما اهل بیت علیهم السلام بخواهد واگذار میکند. پس هر یک از شما که آن دولت را درک کند در نزد ما مقامی عالی خواهد داشت -و با ما در مقام بلند بهشتى خواهد بود- و اگر پيش از رسيدن به آن دولت از دنيا برود خداوند آن مقام را به او عطا میفرماید.
عَنْ أبِي اَلْجَارُودِ عَنْ أبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلاَمُ قَالَ: وَ أَنَّ لِأَهْلِ اَلْحَقِّ دَوْلَةً إِذَا جَاءَتْ وَلاَّهَا اَللَّهُ لِمَنْ يَشَاءَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ فَمَنْ أَدْرَكَهَا مِنْكُمْ كَانَ عِنْدَنَا فِي اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَى وَ إِنْ قَبَضَهُ اَللَّهُ قَبْلَ ذَلِكَ خَارَ لَهُ.
📗الغيبة(للنعمانی)، ب۱۱، ص ۱۹۴
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۳۶
📗إثبات الهداة، ج ۵، ص ۱۵۸
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
یا سیّدی، متى یکونُ هذا الأمرُ؟ ـ إذا حِیلَ بینَکُم و بینَ سبیلِ الکعبةِ.
امام مهدى علیه السلام در پاسخ به این پرسش على بن مهزیار که: سرورم! این امر (ظهور) کى خواهد بود؟ ـ فرمود: هرگاه راه کعبه بر شما بسته شود.
❤ امام زمان (عج)
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
این دو عهد را با خدا بستم که در صورت نجات از این مهلکه، این دو برنامه را انجام دهم. یک وقت متوجه شد
🔴 راننده جوانمرد (قسمت دوم)
پرسیدم:«عیب ماشین من چه بود؟» فرمود:«هرچه بود رفع شد» گفتم: «آخر این که نشد، شما به پول و کمک من احتیاج ندارید و از نظر استادی هم مهارت فوق العاده ای نشان دادید، من از اینجا حرکت نمی کنم تا خدمتی به شما بنمایم، چون من راننده جوانمردی هستم.» باچهره ای متبسم فرمود:«تفاوت راننده جوانمرد با ناجوانمرد چیست؟
گفتم:«شما خودت راننده ای میدانی، شوفر ناجوانمرد اگر از کسی خدمت و نیکی ببیند نادیده می گیرد و می گوید وظیفه اش را انجام داده! ولی شوفر جوانمرد تا آن نیکی و خدمت را جبران نکند، وجدانش راحت نمیشود.»
ایشان فرمود: «خیلی خوب! حالا اگر می خواهی به ما خدمت کنی تعهدی را که با خدا بستی، عمل کن که این خدمت به ماست.» گفتم: «من چه تعهدی بستم؟»
فرمود: «یکی اینکه از گناه فاصله بگیری و دوم اینکه نمازهایت را در اول وقت بخوانی.» وقتی این مطلب را شنیدم تعجب کردم که این آقا از کجا فهمیده و به ضمیر من آگاه شده؟! در ماشین را باز کردم و آمدم پایین که این شخص را از نزدیک ببینم، دیدم کسی نیست!
فهمیدم همان توسلی که به آقا و مولایم صاحب الزمان (عج) کردم اثر گذاشت و این وجود مبارک آقا بود که نجاتم داد.
ادامه در پست های بعدی...
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هنوز بلد نیستیم با مردم مدارا کنیم!
🎙آیتالله مجتهدی تهرانی ره
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
🔴 راننده جوانمرد (قسمت دوم) پرسیدم:«عیب ماشین من چه بود؟» فرمود:«هرچه بود رفع شد» گفتم: «آخر این ک
جای پای آقا را هم درجاده ندیدم، کامیون بدون هیچ توقفی روی برف حرکت کرد، به سلامت به خانه رسیدم، زن و بچه ام را دور خود جمع نموده موضوع مسافرت را با آنها در میان گذاشتم و از آنها نیز خواستم که این بی بند و باری را کنار بگذارند و نمازشان را اول وقت بخوانند. آن ها هم قبول کردند.
یک آقای روحانی را به منزل دعوت کردم که مرتب بیاید و احکام دین را بگوید تا به وظایف دینی مان آشنا شویم. در مسافرت ها هم اول وقت، نماز را می خواندم.
روزی در یکی از گاراژ ها، منتظر خالی کردن بار بودم که ظهر شد. راننده های دیگر گفتند:«برویم برای غذا و با هم باشیم.» گفتم:«من نمازم را می خوانم بعد می آیم.»
همه به هم نگاه کردند و گفتند: این دیوانه شده، میخواهد نماز بخواند.» و مرا شدیدا مسخره کردند. من تا آن زمان مایل نبودم خاطره سفر مشهد را برای کسی بگویم، اما چون این ها اینگونه به نماز توهین کرده و مسخره نمودند، مجبور شدم سرگذشتم را برایشان بگویم.
چنان برآنها اثر گذاشت که همه از من عذرخواهی کردند و با تمام کسانی که در گاراژ بودند به نماز ایستادیم. از تمام کسانی که از مالشان قبلا حیف و میل کرده بودم به گفته آقای روحانی حلالیت طلب کردم و همیشه هنگام اذان به یاد قولم می افتادم و با یاد امام زمان(عج) و آن خاطره شیرین، نمازم را می خواندم.
???? منبع: کتاب شفیتگان حضرت مهدی علیه السلام ، ج2، ص351
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
درگیری مجازی دویار قدیمی😱
پ.ن۱: معصومه قمی کلا فکر کرده زرنگه😂... قبل از شروع جلسه رسمی سازمان ملل رفته پشت تریبون عکس گرفته که مثلا ادای ابراهیم رئیسی رو دربیاره که عکس حاج قاسم رو بالا برد.
پ.ن۲: صبا آذرپیک که عبد و عبید خاتمی و موسوی فتنه گر هست حالا پریده به معصومه قمی کلا
پ.ن۳: یادش بخیر نباشه یه زمانی هر دوشون دور و بر خاتمی بودن😀
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
🔴 شخصي آمد به نزد حضرت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)شكايت از فقر و نداري كرد
حضرت فرمودند : مگر نماز نميخواني عرض كرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا ميكنم،
حضرت فرمودند: مگر روزه نميگيري
عرض كرد سه ماه روزه ميگيرم.
آن حضرت فرموند امر خداوند متعال را نهي و نهي خداوند متعال را امر ميكني يا به كدام معصيت گرفتاري
عرض كرد يا رسول الله حاشا و كلّا كه من خلاف فرمودهي خداوند بزرگ را بكنم حضرت علیه السلام متفكرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل علیه السلام نازل شد
عرض كرد يا رسول الله حق تعالي تورا سلام ميرساند و ميفرمايند در همسايگي اين شخص باغيست و در آن باغ گنجشكي آشيانه دارد و در آشيانه او استخوان شخص بينمازي ميباشد به شومي آن استخوان از خانهي اين شخص بركت برداشته شده است و او را فقر گرفته است.
حضرت علیه السلام به او فرمودند برو آن استخوان را از آنجا بردار، بينداز دور. به فرمودهي آن حضرت علیه السلام عمل كرد بعد از آن توانگر شد.
📚مکیال المکارم
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 راه نزدیک شدن به امام زمان عج
سخنرانی استاد عالی
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
إنَّ اللهَ مَعَنا، فَلا فاقَهَ بِنا إلی غَیْرِهِ، وَالْحَقُّ مَعَنا فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا.
فرمود: خدا با ما است و نیازی به دیگران نداریم; و حقّ با ما است و هر که از ما روی گرداند باکی نداریم. (بحارالانوار: ج ۵۳، ص ۱۹۱، إکمال الدّین: ج ۲، ص ۵۱۱)
❤ امام زمان (عج)
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سخنرانی بسیار زیبا در مورد امام زمان(عج)
سخنران استاد عالی
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
❤️ به خواندن صحیفه سجادیه
توصیه به خواندن صحیفه ی سجادیه… علامه محمد تقی مجلسی می فرماید:
در اوایل بلوغ در پی کسب رضایت الهی بودم و همیشه به خاطر این مسئله نا آرام بودم، تا آنکه بین خواب و بیداری حضرت صاحب الزمان (عج) را دیدم که در مسجد جامع اصفهان تشریف دارند.
سلام کردم و خواستم پای مبارکشان را ببوسم، ولی حضرت اجازه ندادند. دست حضرت را بوسیدم و مشکلاتم را از ایشان پرسيدم، تا اینکه عرض کردم: مولاجان برایم امکان ندارد که همیشه به حضورتان مشرف شوم، لذا تقاضا دارم کتابی که همیشه بتوانم به آن عمل کنم به من عطا فرمایید.
فرمودند: کتابی به تو عطا کردم و آن را به مولا محمد تاج داده ام، برو و آن را از او بگیر.
در همان حال به سمت محله ای از محله های اصفهان رفتم وقتی به آنجا رسیدم، مولا محمد تاج مرا دید و گفت:حضرت صاحب الزمان (عج) تو را فرستاده اند ؟
گفتم: بله، او از بغل خود کتاب کهنه ای بیرون آورد و آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم. در همین وقت به حال طبیعی برگشتم و دیدم کتاب در دستم نیست به همین خاطر تا مدتی مشفول تضرع و گریه بودم
فردا صبح در دلم افتاد به آن سمتی که در خواب دیده بودم بروم، به آنجا رفتم و وقتی به آن محله رسیدم، مرد صالحی را که اسمش آقا حسن تاج بود دیدم. او گفت: کتاب ها نزد من است. به هرکس می دهم به شروطش عمل نمی کند، ولی تو عمل می کنی.
با او به کتاب خانه اش رفتم، اولین کتابی که به من داد همان بود که در خواب دیده بودم! کتاب را گرفتم، صحیفه سجادیه بود. گریه ام گرفت، از او تشکر کردم و گفتم همین برایم کافی است.
منبع:
نجم الثاقب،ص 590
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون معطر
به بوی مهربانی خدا
یـاد خـــدا
همیشه در ذهنتان
الـهی دلتـون شـاد
و قلب مـهربان تـان
هـمیشه تـپنـده بـاد
شب خوبی در کنـار
عـزیزانتون داشته باشید
شبتون مهدوی❤️❤️❤️
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
🔴ماجرای ڪاباره رفتن مرحوم ڪافی!!
«پارسال خدا یک توفیق به من داد.یک روز در کرج میرفتیم یک جایی، دیدیم خیلی مردم میروند آنجا. گفتیم اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا اینجا کـــاباره است. گفتم صاحب اینجا کیست؟ گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت، قایق توی آن میگذاشتند و زنها، پسرها، دخترها، مردها همه مختلط بودند. غوغایی و یک رسوایی عجیبی بود. عرق، شراب، ویسکی، کنیاک و اینها میخوردند...
گفتم...
ادامه ی داستان در لینک زیر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4033609749C6033d49560
والشمس ک بی روی تو من حیرانم
والفجر ک بی وصل تو در بحرانم
والیل ک چون موی تو روزم تاریک
والعصر ک بی عشق تو در خسرانم
"یاصاحب الزمان"
صبحتون امام زمانی❤️❤️❤️
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ بیحجاب، بیدین نیست
با بیاحترامی و دعوا و هتاکی، هیچ چیزی در جامعه اصلاح نمیشه!
سخنران استاد شجاعی
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
إنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ اَحَد قَرابَهٌ، وَ مَنْ انْکَرَنی فَلَیْسَ مِنّی، وَ سَبیلُهُ سَبیلُ ابْنِ نُوح.
فرمود: بین خداوند و هیچ یک از بندگانش، خویشاوندی وجود ندارد - و برای هرکس به اندازه اعمال و نیّات او پاداش داده می شود - هرکس مرا انکار نماید از (شیعیان و دوستان) ما نیست و سرنوشت او همچون فرزند حضرت نوح (علیه السلام) خواهد بود. (بحارالانوار: ج ۵۰، ص ۲۲۷، ح ۱، به نقل از احتجاج)
❤ امام زمان (عج)
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دلیل اینکه خدا نعمت های بیشتری
به ما نمیده چیه؟؟
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
🔴 سلطان آسمان ها
این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، با امام زمان (عج) دیدار کرده است.
یولی چشم هایش را بست و به دیوار تکیه داد. شب از نیمه گذشته بود. حادثه دیروز ذهنش را مشغول کرده بود. به راننده ای فکر می کرد که به جای کلیسا او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود.
«ایا راننده اشتباه کرده بود؟»
این پرسشی بود که او به آن فکر می کرد. چرا؟ چرا آن راننده او را جلوی در مسجد پیاده کرده بود؟
از تخت پایین آمد و به طرف پنجره رفت. ستاره ها شهر را روشن کرده بودند؛ انگار زمین آن شب مهمان ستاره ها بود. به آسمان نگاه کرد و زیر لب گفت: «سلطان آسمان ها… کجایی؟»
باز به یاد حادثه دیروز افتاد. به یاد حرکت های موزون زنانی افتاد که در مسجد بودند. او کنار یکی از خانم ها نشست و کوشید بفهمد آن زن، زیر لب چه می خواند و به چه زبانی حرف می زند و بعد، از آن خانم پرسیده بود: «چه حرکت های قشنگی! شما چه کار می کردید؟»
ـ نماز می خواندیم.
ـ چرا؟
ـ برای این که با خدای مان حرف بزنیم.
یولی در دلش گفته بود: سلطان آسمان ها… و بعد به یاد دوستش شین افتاده بود که در کلیسا منتظرش بود.
پنجره را باز کرد. دوست داشت از خواب گاه بدرون برود و روی برف ها غلت بزند. دوست داشت حادثه ای را که دیروز برایش اتفاق افتاده بود، برای کسی تعریف کند، ولی هم اتاقی او پیرزنی اَخمو بود. او استاد ریاضی بود.
ادامه دارد....
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
🔴 سلطان آسمان ها این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، با امام زمان (عج)
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش که با دوستش، شین به کنار دریا سفر کرده بود، در بین راه تصمیم گرفتند شب را در خانه ای استراحت کنند.
صاحب خانه زنی مهربان بود که تازه مسلمان شده بود. یولی روی تاقچه یکی از اتاق ها کتابی دید. صاحب خانه به او گفت که این کتاب، قرآن است و یولی از پیرزن خواست که درباره اسلام توضیح بدهد.
او شب را با آن کتاب که به زبان چینی ترجمه شده بود، به صبح رساند و صبح موقع خداحافظی، صاحب خانه کتاب را به او هدیه داد و سفارش کرد که برای اطلاعات بیش تر به سفارت ایران برود.
از تخت پایین آمد. به طرف چمدانش رفت و آن را باز کرد. کتاب جلوی چشمش بود. در این چند ماه، گاهی که فرصت پیدا می کرد، قرآن می خواند. قرآن را برداشت و به طرف پنجره رفت. به آسمان نگاه کرد. اشک در چشمانش حلقه زد: «خدایا از تو نشانه ای می خواهم تا باورت کنم.»
قرآن را روی قلبش گذاشت و چشمانش را بست و آرام کتاب را باز کرد. جمله اول را خواند: «اقم الصلوه الذکری… .»
«برای یاد من، نماز بخوان.»
باز به یاد حادثه دیروز افتاد و کسانی که پارچه های سفید آن ها را پوشانده بود. با آن حرکت های موزون چه قدر زیبا به نظر می رسیدند. به اطرافش نگاه کرد؛ چشمش به ملافه روی تخت افتاد. آن را برداشت و خود را پوشاند. روی تخت ایستاد. آسمان هنوز می بارید. یولی خم شد، سپس نشست و سرش را به تخت چسباند و گفت: «خدایا کمکم کن.»
ادامه دارد.....
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
🔴 مدعی ولایت و امامت از نظر امام زمان...
🌕 حضرت مهدی عجل الله فرجه:
«لاَ يُنَازِعُنَا مَوْضِعَهُ إِلاَّ ظَالِمٌ آثِمٌ وَ لاَ يَدَّعِيهِ دُونَنَا إِلاَّ جَاحِدٌ كَافِرٌ»
كسى با ما، در رابطه با مقام ولايت و امامت مشاجره و منازعه نمىكند، مگر آن كه ستمگر و معصيت كار باشد؛ همچنين كسى مدّعى ولايت و خلافت نمىشود، مگر كسى كه منكر و كافر باشد!
از آدم تا محمّد، مقصد این است؛
فقط مهـدی امیرالمسلمین است!!!
📗الغيبة (للطوسی)، ج ۱، ص ۲۸۵
📗الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۶۶
📗بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۸
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
دستش را از پنجره بیرون برد. دانه های برف آرام آرام روی دستانش می نشستند. یادش آمد چند ماه پیش که با
دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد. صدایی از فنرهای تخت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد. روبه روی خود شبحی سفیدرنگ دید. جیغ کشید. یولی برگشت و به آرامی به او نگاه کرد. پیرزن گفت: «دی… دیوانه! چه می کنی؟!»
کتاب ها را روی میز گذاشت تا مسئول کتاب خانه آن ها را بگیرد. میان قفسه های کتاب چرخی زد. او تقریباً تمام کتاب هایی را که به زبان چینی ترجمه شده بود و در کتاب خانه سفارت ایران وجود داشت، خوانده بود. دوست داشت در زمینه دین خود، کتاب های بیش تری بخواند تا بتواند دوستان خود را قانع کند. می خواست بیش تر بداند.
احساس می کرد که هر چه بیش تر می گذرد، تشنه تر می شود، ولی در کشور خود بیش تر از این نمی توانست با اسلام آشنا شود. فکری به خاطرش رسید. لبخند زد.
از مردی که پشت میز نشسته بود، تشکر کرد. از در سفارت که بیرون آمد، سوز سردی به صورتش خورد. روسری اش را محکم گره زد و دوید. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. قدم هایش سست شد. به آسمان نگاه کرد و گفت: «خدایا! می دانم که تو هستی و مرا می بینی، نشانه های بیش تری نشانم بده.»
مرد بلیت را روی میز گذاشت. یولی آن را برداشت و تشکر کرد. بلیت را در جیب پالتویش گذاشت و در را باز کرد. هوا سرد بود. دستانش را در جیب پالتویش پنهان کرد.
به یاد دوستانش افتاد. در این یک سال، همه او را از خود رانده بودند. دلش برای دوستانش می سوخت. دوست داشت آن ها هم از سرگردانی نجات پیدا کنند.
ادامه دارد....
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
أما تعْلَمُونَ أنَّ الاْرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إمـّا ظاهِراً وَ إمـّا مَغْمُوراً.
مگر نمى دانید که زمـین، هرگز از حجت خالى نخواهد بود، آشکار یا غایب و پنهان.
❤ امام زمان (عج)
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
امام زمان و ظهور
دوباره ایستاد و خم شد. لبخندی زد. صدایی از فنرهای تخت برخاست. پیرزن هم اتاقی او چشمانش را باز کرد.
هر وقت با یکی از آن ها صحبت می کرد او را مسخره می کردند. حتی شین هم رابطه اش را با او قطع کرده بود. به یاد رییس دانش گاه افتاد که به او گفته بود: «اگر پشیمان شوی، دیگر راهی برای بازگشت نداری. تو می توانستی اینده درخشانی در کشورت داشته باشی.»
قلبش لرزید. پاهایش سست شد. نمی دانست به کجا می رود. تنها یک روز فرصت داشت که از تصمیم خود برگردد. نفس هایش به شماره افتاده بود. زیر لب گفت: «چه کار بزرگی… .»
بلیت را در جیب خود فشرد. سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت. دانه های برف آرام روی او می نشستند و با گرمای وجودش آب می شدند. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند.
به صورت آن ها نگاه کرد. در میان آن چهره های سرد و بی روح، مردی جوان و خوش چهره، توجه او را جلب کرد. مرد به طرف او آمد و سلام کرد و گفت: «یولی! در سفرت به ایران ممکن است مشکلات بسیاری برایت پیش اید، ولی تو همه آنها را تحمل می کنی؛ این مشکلات تو را بزرگ می کنند. تو اینده روشنی داری.»
یولی به چهره مرد خیره شد و فکر کرد که او را کجا دیده، در دانشکده، در سفارت… .
مرد ادامه داد: «تو کوچک که بودی، همیشه دور از چشم پدر و مادرت به آسمان نگاه می کردی و دنبال سلطان آسمان ها می گشتی.»
ادامه دارد....
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان