#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سوال
مشکل من مربوط به کارم هستش هفت سال سرکار میرم به خاطر شغل شوهرم مجبورشدم انتقالی بگیرم برم استان سیستان وبلوچستان چند سال که اونجا بودیم شوهرم انتقالی گرفت واومد شهر دیگه ای من انتقال نمیدن الانم شوهرم میگه باید استعفا بدی دوسال هست که رفت امد میکرد میرفتم اونجا سرکار امسال دیگه نمیدونم چیکار کنم کارم دولتی هستش
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
تاجایی که من میدونم انتقال خانم بسته به انتقال اقا هست وباید انتقال بدن چون وابسته به همسر هستش اما این اقای محترم میبایست اول به فکر انتقال همسرش میبود بعد خودش مگه اینکه مخالف با سر کار رفتن شما بوده باشه واینجوری بخواد جلوگیری کنه در کل شما بازم تلاشت رو بکن میتونی از نماینده مجلس در اونجا کمک بگیری اما در کل خب زندگی مهمتره اگه نیاز مالی ندارید اقا وظیفه داره که نفقه شمارو بپردازه میتونی نری در کل دولت برای اینکونه موارد راهکار داره حتما ولی خب تصمیم گیرنده نهایی خودتی که تصمیم میگیری که بمونی وکاررو ازدست ندی با تحمل سختی ویا بیخیال کاربشی وبه زندگیت برسی
دردونه:
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سلام
بنده نامزد کردم یک هفته هست
آذر ماه عقد میکنم
همسرم خیلی مشتاق رابطه جنسی هست
مثلا برای شب بعد عقد کلی برنامه ریخته
میگه پرده ت میخوام بزنم
الانم که نامزدیم رابطه داشتیم ولی دخول نه من نزاشتم
اصلا درسته تو دوران نامزدی رابطه داشته باشیم
اون واقعا مشتاق هست وقتی هم رابطه داریم حالش بهتره و وقتی به اوج لذت میرسه اصلا حالش دست خودش نی و آبش میاد.
من اصلا نمیخوام دخول باشه تا عروسی
تازه اگه بشه اصلا پایین تنه بزاریم برای عروسی
خوبه.
#پاسخ
سرکارخانم منصوری مشاوره خانواده
سلام عزيزم
خب درست هست كه زمانى كه عقد هستين شما زن و شوهر شرعي و قانوني هم هستين و بايد به خواسته هايه هم احترام بگذاريد
اما خب پيشنهاد ميشه در اين مدت رابطه به شكل دخول كامل نباشه
ميتونيد با ايشون صحبت كنيد ومثلا بگيد من خيلي دوست دارم براي شب عروسي وبعد ان بگذاريم و همينطور ايشون رو راضي نگه دارين با كارهايي كه انجام ميدين ،چون طبع گرمي دارن اگر پيش هم زياد هستيد سعي كنيد از راه هايه ديگري كه وجود داره و معاشقه هاي مختلفي اين نياز رو در ايشون كاهش بدين
و يك نكته سعي كنيد قرار هاتون رو بيرون خونه ومهموني و...ترتيب بدين و كمتر در خانه باشيد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سوال
من دوسال هست ازدواج کردم و یک فرزند 9ماهه دارم ...همسرم از نظر عاطفی به من محبت نمی کنه هرچی من محبت میکنم تا یاد بگیره ولی اون سرد برخورد میکنه توروخدا خیلی دلم میشکنه کمکم کنید🙏
همسرم 23 سالشونه،مستقل زندگی میکنیم بله ...از اول اینطور بودن چون طرز زندگی خانوادشون اینطور هست و میگه من سرد مزاجم و نمی تونم
ایشون خیلی کم میان طرف بیش تر من میرم و اصرار میکنم
هزار دفعه بهشون گفتم ک نیاز ب توجه و محبت ایشان دارم ...میگه درست میشم یک روز خوبیم فردا دوباره سرد و بدون عاطفه
،تا بحال ب پزشک یا مشاوره مراجعه نکردیم چون ایشون قبول نمیکنند
من همسرم رابطه کلامی خیلی ضعیف و از نظر جنسی سرد مزاج شدید و زود انزال هستن و خیلی کم من ارضا میشم
مثلا الان از هم دور هستیم ایشون تبلیغ هستن و من خونه پدرم در طی روز من زنگ میزنم و پیام میدم و ایشون هر موقع دوست داشته باشن و حوصله داشته باشن جوابم رو میدن
لطفا راهنمایی ام کنید
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
سلام بانو
باتوجه به گفته های خودتون ایشون چون در یک خانواده سرد پرورش یافته به صورت اکتسابی این سردی رفتار رو اموخته وبه گونه دیگر رو نمیتونه رفتار کنه مگه اینکه تحت اموزش وآگاهی بخشی قرار بگیره شما به عنوان خانم خونه باید اینقدر جذابیت در خودت به وجود بیاری که باعث جذب وتحریک این اقا شده وخودش پیش قدم شود با پوشیدن لباسهای محرک ارایش جذاب رنگهای محرک رفتارهای محرک وحتی بیان کلمات محرک داشته باشی خلاصه اینکه بایدشیوه صحیح لوندی ودلبری رو بلد باشی در کل خانم باید برای همسر ش جذاب ودلبر باشه واونو تشنه خودش بکند
احتمالا ایشون دچار اختلالات جنسی هستند وشاید هم از لحاظ روحی وروانی مشکل دارند لازمه حتما به سکس تراپ ومشاور جنسی مراجعه کنید به صورت دونفری وتحت درمان زوج درمانی قرار بگیرید برای درمان زود انزالی میتونه از روش استارت استاپ استفاده کنید
ویاروش تنش زدایی ویا تکنیک تامل زدایی حتما باید قبل رابطه دخولی از معاشقه وملاعبه وماساژ ودست ورزی استفاده کنید تا کاملا تحریک شده وبه اوج برسید بعد دخول انجام شود تا نگران انزال زودرس نباشه وبا هم ارگاسم رو تجربه کنید گاهی خوبه با معاشقه ودست ورزی هم رو به ارگاسم برسونید ودخولی در کار نباشه تا استرس وترس همسرت از زود انزالی ریخته شود وبه ارامش برسه لطفا در رابطه همسری سرکوفت نزنی وتحقیرش نکتی وغرنزنی بلکه همراهش باشی تا مشکلش حل بشه وبه جای شونه خالی کردن وخسته شدن خودت به محیط زندگیت گرما ببخش معمولا اقایون درون گرا وکم حرف هستند وبرعکس خانمها برون گرا وپرحرف تا به زندگی شور بدن ورابطه هارو گرم کنند پس به جای عجز به زندگیت شور بده
مراجعه به مشاور متعهد فراموش نشه توصیه دیگه اینکه هیچ گاه وتحت هیچ شرایطی رختخوابت رو ازاقا جدا نکنی وحتما کنارش بخواب تا بتونی جذبش کنی واگه دخواست رابطه داد هرگز بهش نه نکی تا مشکلش برطرف بشه ونشاط به زندگیت برگرده این دور بودن ها خوب نیست واینکه کار خوبی میکنی که سراغش رو میگیری به شرطی که سرشار از محبت وعشق باشی نه سرد وبا منت
موفق باشی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سوال
متاهل هستم سنم40و شوهرم 47سال هست سه فرزند دارم دو دختر و یه پسر
15سال ازدواج کردم
پسر عمه و دختر دایی هستم شوهرم میگه زمان مجردی عاشقت بودم و هر جا میرفت خواستگاری من قبول نمیکردم گفتم دختر دایی ک من باشم ولی خواهرا مخالفت بودن تااینکه ازدواج کردیم دانشجو بودن ترم 7ازدواج کردم اوایل چرا خیلی مشکل داشتیم چون من کمی بچه بودم چیزی درک نمیکردم با مادرش اختلاف زیاد همانطور خواهرانش تا اینکه کم کم عادی شد و بچه دار شدم دیگه شوهرم اجازه دخالت نمیداد یعنی از ترس شوهرم ک پسر بزرگ بود ترس دخالت داشتند
ن از همون روز اول جدا بودیم ولی خوب عذامون تا 3سال شراکتی بود با پول شوهرم تا اینکه جدا شدیم ولی با کنایه مادرش ک دلم میگیره ک شما چرا رفتیم ولی ن الکی بود
من مشکل زیادی ندارم همینه ک دوست دارم یه سری سیاستهای زنانه رو یاد بگیرم ک چطور و چه موقع و چطور با شوهرم بحرفم و جذاب باشم تو دل شوهرم اخه رن زود رنجم حتی اگه شوهرم بی دلیل شوخی کنی من ب دل میگیرم و تا نیم ساعت حرف میزنم و شوهرم از ادم غرغر و بدش میاد و بارها گفته ک متنفرم و اینکه چطور وقتی از دست خونه باباش ناراحت میشم چچطوربفهمون بهش ک ناراحتنشه فک کنه دارم. پشتسرشون بدمیگم و سوال اخر اینکه شوهرم ناراحتی فشار داره یکی از خواهرانش ازدواج اولش شوهرش مرد بر خلاف میل افتاد با پسر مجردی ازدواج الان زندگیش خوب نیست کتک میخوره میاد پیش شوهرم ک کمکم کن با وجود اینکه شوهرم بدش ازش میاد ولی کمکش میکنه بهش میگم شوهرم ناراحت میشه ک دخالت نکن چطور ناراحتی خودم رو ابراز کنم اصلا ابراز کنم یا ن بزارم ب حال خودش شوهرم رو ممنون میشم پاسخ بدین ؟؟
#پاسخ
سرکارخانم#امیری مشاور خانواده
سلام ممنون از اعتمادی که به ماکردین .عزیزم ببینید فرمودین خیلی دوست دارین سیاست زنانه داشته باشید کجا حرف بزنید وکجا نه وهمسرتون از غر زدن بدشون میاد پس عزیزم اینکه الان میگید از غر زدن بدش میاد وعلت ناراحتیش رو میدونید پس چرا غر میزنید از این به بعد وقتی ناراحت هستین سعی کنید با یک دوست خوب ومطمئن درد دل کنید ویا وقتی عصبانی هستین لطفا سکوت کنید وروی یک دفتر بنویسید تا تخلیه روانی بشید بعدش اون ورق رو پاره کنید وبندازید دور .اگر خوب وموقع صحبت کردن رو بلد نیستید لطفا سکوت کنید ویکم در مورد چیزهایی که میخواین بگین فکر کنید تو ذهنتون نظم بهشون بدین وبعد در یک فرصت مناسب خیلی شفاف وبدون غر زدن حرفتون رو به همسرتون بگید ودر مورد ناراحتی های خانوادش اصلا چیزی بهش نگید که بین شما وخانوادشون گیر میکنن ودر مورد مسائل خانوادش وخواهرشون شما اصلا دخالت نکنید وکاری نداشته باشید چون بلاخره پناهگاه وپشتیبان یک خواهر هر چند بد پدر وبردارهاش هستن وبرادرهاش باید حمایتش کنند واگر شما دخالت بکنید فقط خودتون رو کوچیک میکنید لطفا اصلا کار نداشته باشید نسبت به مسائل همسرتون با خانوادش وچرا باید ناراحت باشین از اینکه خواهری به برادرش پناه اورده که بخواین ناراحتی خودتون رو بروز بدین باز هم توصیه میکنم اصلا دخالت نداشته باشید تا ناراحت هم نشین وسیاست خاصی لازم نیست سعی کنید مطالعه کنید در مورد همسرداری وسخنرانیها وکلیپ های مناسب در مورد رو هم نگاه کنید . فقط صبور باشین وبا تمرین وکار کردن روی خودتون سعی کنید زود از کوره در نرین به جاش سکوت کنید وبا سکوت کردن هم که به خاطر خداست به خواسته هاتون برسید به امید موفقیت برای شما موفق وموید باشید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#رمان
#دخترشینا
#قسمت_سی_ام
طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.»
دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!»
آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.»
آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم:
«کِی؟!»
آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.»
بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.»
بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال.
آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!»
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.»
بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.»
توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم.
به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!»
جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.»
همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟»
سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند.
فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.»
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!»
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت.
صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!»
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.»
دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود.
به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!»
آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.»
صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود.
روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند.
عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.»
انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!»
گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!»
سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.»
دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم.
ادامه دارد.......
.
هدایت شده از ٠
#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_behesht
i/13155
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512
#فسمت_نوزدهم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13155
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13664
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13756
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13825
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13919
#قسمت_بیست_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14016
#قسمت_بیست_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14168
#قسمت_بیست_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14245
#قسمت_بیست_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14343
#قسمت_بیست_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14421
#قسمت_بیست_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14481
#قسمت_بیست_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14625
#قسمت_سی_ام
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14697
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️