هدایت شده از ٠
#حکیمانه
دو چیز رو سعی کنین هیچوقت نشکنین …
۱_ دل زن
۲_ غرور مرد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال اول
باعرض سلام وخسته نباشید خانمی هستم 29ساله که نه سالی میشه ازدواج کردم ویه فرزند چهار سالو نیمه دارم یه مشکلی دارم که از همون روز های اول حتی عقدو نامزدی باهاش درگیر بودم که فکرمیکردم بامرور زمان خودش حل میشه من ازیه خانواده مذهبی هستم که برای هرکاری حتی جزئی باید ازپدر یامادر تأییدیه میگرفتم وفکر میکردم با ازدواج یکم مستقل تر میشم ومیتونم.یکم خودم برای کارهام.تصمیم بگیرم ولی اشتباه.میکردم انگاراز چاله دراومدن بود وتو چاه افتادن!! همسر منم مذهبیه وخیلی روی این مسائل حساس به طوری که باگذشت نه سال از زندگیم برای کوچکترین کارم مجبورم باهمسرم درمیون بزارم وتا ایشون تایید نکنه من اجازه انجام اون کارو ندارم حالا مشکل اساسی من اینکه باداشتن یه پسر بچه که داره بزرگ میشه وفهمیده مادر هیچ اراده وتصمیمی رو نمیتونه خودش اتخاذ کنه طرفم وازمن به عنوان یه مادر دراینده حساب نخواهد برد میترسم .من همسرومو وزندگیمو دوست دارم چون میدونم خودم هم یه کاستی هایی دارم که اون تحمل میکنه ولی هربار که سر این قضیه باهم بحثمون میشه من بازم کنار میام واین مشکل همینطور کهنه باقی میمونه وهرز چند گاهی دوباره سر این موضوع باهم ناراحتی میکنیم ببخشید که طولانی شد ولی چند باری بامشاوره صحبت کردم بهم راهکار نمیدن فقط.ریشه یابی میکنن!!
یه مشکل دیگه ای که دارم گاهی از جملاتی ناخوشایند نسبت به من استفاده میکنن که فرزندمون هم اونارو تکرار میکنه ومن خیلی ازاین بابت ناراحتم «تنبلی.گیجی.بیدقتی....»متاسفانه😔البته همیشه اینطور نیست جملات محبت امیز هم زیاد دارن درکل خوبن گاهی این مشکلاتو داریم . ممنون میشم شما راهکار دراختیار من بزارین وکمکم کنید.
#پاسخ ما👇سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
سلام بانو
اول چیزی که میخوام حضورتون عرض کنم اینه که خواهر خوبم مشکلی که شما دارید ربطی به مذهبی بودن نداره وتوی هرقشر ومذهبی میتونه باشه چون برمیگرده به شخصیت وابسته شما ونداشتن استقلال فکری واعتماد به نفس واونم برمیگرد به دوران طفولیت وتربیت اعمال شده والدبن که خب الان ما بهش کارنداریم
واما بعد فرمودین چاله وچاه لطفا این منفی نگری رو ازخودت دور کن وبه قضیه مثبت فکرکن
واینکه طبق اموزه های دبنی ما بهترین زن زنی است که فرمانبردار همسرش هست وبهترین جایگاه رو نزد خداوند داره واین خیلی هم خوبه که با همسرت مشورت میکنی وکارها رو طبق نظر ایشون انجام میدی میدونی که رضایت همسر درواقع رضایت خداوند هست پس نیتت رو خدایی کن میدونی که اقتدار خانواده با ابهت پدر هست ومحبت مادر پس لطف کن جلوی بچه با هم جر وبحث نکن که فکر کنه باهم هماهنگ نیستین وسوءاستفاده کنه باگوش گیری شما به همسرتون بچه متوحه میشه مدیر خانواده پدرهست واوتکیه گاه مادر واو هست واتفاقا بهتر حساب میبره قرار نیست ازمادر بترسه قراره ازمحبتش سیراب بشه وبه ارامش برسه شما باهم مشورت میکنید ونظر مورد تایید اجرایی میشه پس لطفا ارامش زندگیت رو به خاطر افکار منفی به هم نریز واز رندگی در کنار همسر وفرزندت در سایه سار خداوند با حفظ ارامش لذت ببر
دراون لحظاتی که همسرت ارامش داره دوستانه بهش بگو لطفا ا زاین الفاظ برای همسرت استفاده نکن خصوصا جلوی فرزند که درحال یادگیری وباید ازشما احترام به مادر رو یاد بگیره همینطور که ازمن احترام به پدر رو یاد میگیره پس خوش باش
#حکیمانه
🌼زوج جوانی در کنار هم نشسته
و دختره شدیدا غمگین است. شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی که توی عمرم دیدم. و دختر با حالت تعجب پرسید پس اولیش کیه؟ شوهر گفت : خودت هستی وقتی تبسم روی لب داری.👌
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از آرشیو
رمان
#سرنوشت
#قسمت_بیستم
رو به ندا کردم و گفتم:
- خب دیگه نگران نباش مسعود دوستم وکیل پایه یک دادگستری هم رسید.
برو منم الان با مسعود میاییم.
نگران هیچی هم نباش.
با اشاره سر به سمت مسعود حرفم رو تایید کرد و به راه افتاد.
مسعود که مبهوت مونده بود گفت:
- تو چی میگی پسر؟
این خانمت نبود؟
پس چرا گفتی حمید مشکل براش بوجود اومده؟
- آره حمید که دردسر واسه خودش درست کرده.
راستش این مسئله رو همین الان فهمیدم و میخوام ازت خواهش کنم یه کاری بکنی و تا دیر نشده که وقت اداری تموم بشه دوتاشون رو از این مخمصه نجات بدیم
- علی واقعا آدم تو کار تو حیرون میمونه.
مگه از هم جدا نشدید؟
بابا ملت تو این شرایط سایه همدیگه رو هم با تیر میزنن.
اونوقت تو داری میگی........
من نمیفهمم نه به تو نه به اون حمید که هنوز جدا نشدن رو خرخره هم نشستن.
- بیخیال... این حرفها باشه واسه بعدا.
مسعود فقط ببین سقف مبلغ چقدر وثیقه باشه مشکلش حل میشه تا من برم دنبال سند.
بعد تو برو دنبال کار حمید.
حق الزحمه هم هرچقدر بگی تقدیم میکنم.
- باشه سنگینه صورتحسابت.
باید بدم با کامیون برات بار کنن.
- من نوکرتم.
صورتش رو بوسیدم و توی ذهنم به این فکر میکردم پس خانواده ندا کجا هستن و چرا ندا برخلاف غرور همیشگی راضی شد دنبال کارش برم.
ولی برام این موضوع مهم جلوه نکرد و فورا دنبال مسعود به راه افتادم
بعد از چند بار رفت و آمد بین اتاقها، مسعود از اتاق قاضی بیرون اومد و گفت:
- بدو پسر که انگار خدا تورو واسه این رسوند.
از ظاهرامر بی گناه پاشو به چاله گذاشتن و در واقع از سادگی و صداقتش سوءاستفاده کردن.
وکیل تسخیری هم نداره و به ناچار چون خیلی عوضی هستی و منم خیلی بهت مدیونم تا جور دیگه تسویه حساب نکردی باید دینم رو بهت ادا کنم.
- آخه من نمی فهمم کدوم نامردی میاد زن جوونی رو به این روز بندازه؟
- ایناش رو بیخیال.
ظاهرا مدیر عامل شرکت تعاونی مسکن بوده و برحسب سمتی که داشته امضاش پای چکهای شرکت اعتبار داشته.
یکی از اعضای هیئت مدیره اون شرکت هم اختلاس کرده و مردم هم ریختن سر بقیه و بابت سهامشون شکایت کردن.
الانم پای خانمت گیر هست.
تو احضاراتش خوندم انگار خودش هم سرمایه گذار بوده و اوراق سهام خریده و این میتونه کمکش کنه.
شما اگر یه سند به مبلغ نیم میلیارد تومان ناقابل اینجا وثیقه بذاری الان میتونی ببریش.
حاضری همچین کاری بکنی؟
- مسعود چه حرفیه؟
خدای ناکرده جای من بودی چکار میکردی؟
- هیچی اگه اونقدر برام مهناز ارزش داشت قید پونصد میلیون پول رو میزدم و سند میگذاشتم.
اگر چه در واقع تو ضامنش میشی و هروقت منصرف بشی میتونی معرفیش کنی و سندت رو تحویل بگیری ولی یک درصد هم احتمال داره دیگه حاضر نشه آفتابی بشه و این پرونده با شکست مواجه بشه و تبرئه نشه اونوقت نداشته باشه جریمه بده در هر صورت آقا نود و نه درصد قید سندت رو بزن... خوبه؟
- مسعود من الان نمیدونم تو چی میخوایی بگی ولی من کار شاقی نمیکنم و در واقع حمید زنش داره حقش رو به زور از حلق شوهرش میکشه بیرون ولی من دلم میخواد خودم از زیر دین حق و حقوق ندا بیرون بیام.
- پس اگر موضوع اینه که هیچی چرا معطلی؟!
سریع باید بریم سراغ مراحل اداریش که فکر میکنم تا ظهر اینجا باشیم. امیدوارم اینقدر دست و دلبازی میکنی واسه مهمون کردن من به ناهار خساست به خرج ندی.
لبخندی زدم و گفتم :
- نوکرتم هستم داداش برو سراغ اون یکی تا منم برم سند خونه رو از حاجی بگیرم و بیام.
تازه یاد بابا افتادم که عکس العملش تو این قضیه برام پیش بینی نشده بود.
اگر میخواست مانع بشه که تو دردسر بودم حسابی ولی مهم نبود باید امروز واسه یکبار هم که شده به ندا ثابت میکردم هنوز به پاش هستم.
چند متری فروشگاه رسیدم بابام از پشت شیشه سکوریت پشت میز نشسته بود و با دیدنش دلم هری ریخت پایین.
امیدوار بودم مانعی واسه کارم نباشه.
- سلام علی جان. خیره بابا!!! چرا پریشونی؟!
- راستش باید مسئله ای رو باهاتون درمیون بذارم.
با سکوت و چشمهای نگرانش سراپا گوش شد واسه شنیدن حرفم.
ادامه دادم :
- صبح دادسرا بودم.
به هوای کار حمید پسر حاج ناصر رفته بودم.
اتفاقی دیدم...م...م... ندا اومده بود اونجا!
نگاه حیرت زده بابا به دلم تردید انداخت ولی دیگه نمیشد نگم.
با کمی مکث گفتم:
- حاجی ندا گیر افتاده.
انگار شرکتی که کار میکرده حق امضاء داشته و یه بی ناموس دیگه کلاهبرداری کرده و پای ندا به چاله گیر کرده.
اومدم اگه میشه سند خونه مون رو بدی ببرم به عنوان وثیقه بیارمش بیرون.
نفس عمیقی کشید و دست تو جیب کتش کرد و بدون هیچ حرفی خم شد به طرف گاوصندوق کنار دستش و بعد از اینکه درش رو باز کرد میون انبوه مدارکش دفترچه سند رو بیرون آورد و جلوی روم گذاشت.
- حاجی من میدونم این سند حق خودت هست و هیچ ادعایی روش ندارم.
باور کن اگر پای سامان درمیون نبود هیچوقت ازت نمیخواستم به دستم هم بدی.
هم زمان با گفتن
هدایت شده از آرشیو
این حرف از روی صندلی نیم خیز شدم و دستم رو به طرف سند دراز کردم که دستش رو روی سند گذاشت و مانع شد بردارم.
حیروون مونده بودم چرا داره این کار رو میکنه و قبل از اینکه بپرسم گفت:
- اگر قراره فقط پای سامان درمیون باشه تو هیچ وظیفه ای واسه این کار نداری.
بهتره به جای اینکه پای سامان رو وسط بکشی تکلیف خودت رو معلوم کنی. اون دختر نیازی به ترحم تو نداره پسرم.
- آخه حاجی...
- آخه بی آخه پسرم.
آدم هروقت کاری رو قرار هست واسه کسی انجام بده به دلش رجوع میکنه ببینه چقدر اون آدم براش ارزش داره.
اینجور که معلومه تو هنوز تکلیفت با خودت معلوم نیست.
برو فکراتو بکن و وقتی بیا که اونقدر ندا برات ارزش داشته باشه که قید مبلغ این سند رو بزنی.
- پدرمن...، قرار نیست قید سند رو بزنم.
این سند اینجا افتاده، من میخوام مشکل ندا رو حل کنم.
- اگر فقط موضوع همین هست باباش اونقدر از این سندها داره که نذاره دخترش اسیر زندون بشه.
- حاجی تو اخلاق بابای ندا رو میشناسی.
این غیر ممکنه که خبر نداشته باشه.
احتمالا پا عقب کشید و اون دختر بی کس و کار مونده.
- ببین علی جان، اگر اون دختر دیگه عروس من نیست ولی تا آخر عمر ناموس من به حساب میاد.
پس فرقی نمیکنه که من اینکارو براش بکنم یا تو.
ولی میخوام بفهمی اشکال اینکه کار زندگی تو به اینجا کشید چی بود فقط همین.
وگرنه من نسبت به مشکل غریبه اش هم بی اعتنا نیستم چه برسه به ندا که بیشتر از نسبتهای فامیلی برام عزیزه.
درک رفتارهای بابام برام سخت بود.
پس بابا این همه سال نمایش بازی میکرد و ما خبر نداشتیم.
انگار بابا هم معنی عشق و عاشقی رو میفهمید ولی پشت من و خواهر و برادرام پنهون میشد و همه چیز رو انکار میکرد.
یه لحظه اونقدر عشق بابام به مادرم جلوی چشمام به تصویر کشیده شد که رگ غیرتم داشت ورم میکرد.
ولی کم کم داشتم مفهوم حرفهای بابام رو درک میکردم.
رشته افکارم به سمت این کشیده شد که ارزش مادی خونه ای که سندش به نامم بود رو در تراز با اهمیت آرامش ندا قرار بدم و کفه کدومشون سنگین تره. قدر مسلم این که دلم نمیخواست ندا رو با قیمت اون خونه بخرم ولی اینکه میفهمیدم تو کابوسی که مدتها خواب شبم رو پریشون میکرد روزهاش رو میگذرونه، به قیمت اینکه از جلوی اون خونه رد بشم و با افتخار احساس مالکیت روی چهارتا خشت خونه دیگه باید از مرد بودنم خجالت میکشیدم.
چون روزی که از اوج به فرش رسیدم و آه در بساط نداشتم اتفاقی برام نیفتاد.
اگرچه سختی زیادی کشیدم تا دوباره خودم رو بالا کشیدم.
ولی فکر کردن به اینکه همه دنیا هم مال من باشه ولی اون یک روز خودش رو تو قفس زندون حس کنه دیوونه ام میکرد.
رخوت ناشی از حس خوبی که به ندا داشتم باعث شد آروم از جام بلند شدم و به سمت بابام رفتم و گفتم:
- حاجی دمت گرم.
با اینکه میدونم تو دلت بزرگتر ازمنه، ولی دلم میخواد یکبار هم شده به خودم خیلی چیزا ثابت بشه.
سند رو مثل دفترچه کهنه بی ارزشی سبک و سریع از روی میز برداشت و به طرفم گرفت و گفت:
- پسرم یه قمارباز قهار وقتی داروندارش رو سر باخت از دست میده ککش هم نمیگزه میدونی چرا؟
چون به عشق بازی باخته.
اگر امروز هست و نیستت رو هم پای ندا گرو بذاری، وقتی بدونم به عشق ناموست قدم به راه گذاشتی میفهمم اونقدر مرد شدی که پای دلت بایستی.
اگه تا آخر عمر هم عذب بمونی واسم باکی نیست.
ولی وقتی جو شرایط ندا توروتحت تاثیر قرار داده باشه و به طمع اینکه بیاد باهات زندگی کنه، اگر هم به خاطر دین بیاد باهات زندگی کنه روزی رو میبینم که دوباره به خون هم تشنه بشید و اون طفل معصوم رو حیرون و سرگردون کنید.
تو چشمهاش زل زدم و گفتم:
- بابا ایکاش روزی که منو مجبور به ازدواج با ندا میکردی هم اینقدر راحت و ساده باهام حرف میزدی.
اونوقت شاید الان ما هیچکدوم تو این مصیبتها گرفتار نمیشدیم.
رد پای اندوهی که با حرفم تو چشمهاش دیدم و آهی که از سر افسوس کشید پشیمونم کرد.
ولی بعد از چند ثانیه باز هم منو غافلگیرم کرد و گفت:
- قرار نیست ما پدرومادرها اشتباه نکنیم.
بذار پسرت بزرگ بشه و ببینی داره تو چاله ای که به دست خودش کنده خودش رو دفن میکنه اونوقت حال منو میفهمی.
گذشته ها گذشته باباجون.
تو از اشتباهات من درس بگیر و آزموده منو دوباره نیاموز.
وقتی من و ندا و پشت سرمون حمید با مسعود از درب دادسرا اومدیم بیرون سکوت بین مارو فقط هیاهوی مردم گرفتار تو راهروهای دادسرا می شکست. با اینکه از بند خلاص شده بود ترس عمیق تر و سنگین تر تو مردمک چشماش خیمه زده بود.
اونقدر میشناختمش که (میدونستم)وقتی سکوت اختیار کرده در جدال با خودش داره دست و پا میزنه.
مثل بچه ای میموند که ترس داشت یک قدم از مادرش جا بمونه.
بدون اینکه بگم همراهم شده بود و پا به پام قدم برمیداشت تا به ماشین رسیدیم.
در حالیکه سوییچ رو توی قفل ماشین میچرخوندم گفتم:
- خب نداجون کجا بریم؟
- هرجا خواستی باهات میام.
- فکر کردی تو
هدایت شده از آرشیو
دختره بداخلاق اخمو رو چقدر باید عسل خرجش کنم تا قابل خوردن بشه؟
خنده بلندی که کردم باعث شد با زحمت لبخند گوشه لبش سبز بشه.
با صدای غمگین گفت:
- مثل همیشه نمیپرسی که ازت چیزی نپرسم؟
- چی رو عزیزم؟
- اینکه چرا کسی دنبال کارم نیفتاده بود؟
اینکه چی شد که این حماقت رو کردم؟
- خب اگه دوست داشته باشی برام میگی؟
دوسم نداشته باشی یا مجبورت کردم دروغ بگی که نمیگی یا سکوت کنی و دهنم رو سرویس کنی.
- ولی من تصور میکنم برات هیچ چیز من اهمیت نداره.
- مثل همیشه بی انصافی میکنی.
خب اگه برام مهم نبودی چرا الان گشنه و تشنه تو ماشین کنار دست یه دختر گنده دماغ نشسته باشم و روده کوچکم مشغول روده بزرگم باشه؟
چقدر رنگ و بوی حرفهامون فرق کرده بود.
دیگه نیازی نبود فریاد بکشیم و به اصرار طرف مقابلمون رو به گوش دادن به حرفامون بخونیم.
خوب بود که اگر خسته بودم چشم داشتی به تشکر ندا نداشتم.
- ممنون علی.
امروز لطف خیلی بزرگی در حقم کردی.
اصلا نمیدونم چطوری باید برات جبران کنم.
- تو اخماتو باز کن خودش بزرگترین جبران هست.
- فقط همین؟
- آره عزیزم فقط همین.
- فکراتو کردی؟
اگر پشیمون بشی دیگه سودی نداره ها.
فردا نیایی بگی اینهمه برات کردم تو کم لطف بودی.
اگه میخوایی میتونی هر روز بیایی سامان رو ببینی.
- ندا من و سامان بیشتر از یک روز در هفته همدیگرو ببینیم خوب نیست. بهش عادت میکنم و وابسته اش میشم.
من به همون هفته ای یکبار قانعم عزیزم.
خدایا من از دست این دختر به تو پناه میبرم.
ندا من چه رفتاری کردم که فکر میکنی باهات معامله کردم؟
اصلا بزن توی گوشم بگو حالا برو گمشو،چشمت کور میخواستی نیایی من اصلا نمیشناسمت.
ندا اگه ده بار دیگه هم اتفاق بیفته بازم میام.
- علی چرا همیشه فکر میکنم داری زبون میریزی و حرفهات باورم نمیشه؟
- مهم نیست میتونی امتحان کنی باورت بشه.
- آخه دفعه قبل از امتحان سربلند بیرون نیومدی.
- تو پرسیدی و من جواب ندادم بی انصاف؟!
- مگه همیشه باید منتظر بود تا از آدم بپرسن؟!
همین الان خودت گفتی دوست داشته باشی میگی.
- واااااای ندا از دست استدلالهای تو.
این مسئله فرق میکنه بفهم توروخدا.
اینجا من میدونم حرفی هست و نمیخوایی بگی.
ولی گاهی آدم نمیدونه چی رو باید بگه.
- گفتنی ها رو باید گفت.
- اگه تحمل شنیدنش نبود؟
- مهم نیست آدمها اگه دونسته به پای آدم بمونن خیلی بهتر از این هست که بعدها بفهمن و پشیمون بشن از موندنشون.
- میدونی اگه هر چیز تو تغییر کنه این زبون درازیت عوض نمیشه.
- مثلا میخوایی بگی پیر شدم؟
نزدیک بود از دست شک و ظن همیشگی سرمو تو شیشه ماشین بکوبم که با دیدن خنده شاد و سرحالش فهمیدم داره اذیتم میکنه.
****
(داستان به روایت ندا)
خیلی عجیب بود که من و علی داشتیم از حرف زدن با هم لذت میبردیم بدون اینکه بهونه حرف زدنمون سامان باشه.
انگار اونم دلش میخواست زمان و مکان رو فراموش کنه و فقط به من و تویی که ما نشدنش اینهمه حادثه آفریده بود فکر کنه.
خیلی سخت بود بدون زنده شدن سابقه رفتاری آدمها روشون حساب جدیدی باز کرد.
ولی انگار فرآیند تکامل رو نمیشد نادیده گرفت.
رفتارهای علی طی مدت چند سال خیلی عوض شده بود.
اگر چه تو مقطع تصادف سامان زیاد باهم حرف زده بودیم.
ولی اونروزها پای حسام در میون بود که چشمهام نسبت به واقعیتهای زندگی کور شده بود.
وقتی حسام با اون شکوه و عظمت عشقی که دلم رو غرق تمناش میکرد، ذره ای پای حرفهای قشنگی که مدتها به گوشم دلنواز رسیده بود، مقاومت نکرده بود، جای گلایه ای نبود که امروز محبت علی تو چشمم اینقدر پررنگ به نظر برسه.
اینکه بدون چشمداشت به جبران کاری برام انجام داده بود که پدروبرادرم به بهونه غیرت و تعصب از زیر بار انجامش شونه خالی کرده بودن.
زندگی روی دیگه سکه اش رو به نمایش گذاشته بود.
اگه از خط زیادی میزدی بیرون دیگه پدرومادرت هم ازت رو برمیگردون. یک شب بازداشت منو اندازه ده سال پیر کرد ولی خیلی چیزها ازش یاد گرفتم که اگر هزار و یک شب زندگیم پر از ستاره هم بود نمیفهمیدمشون.
ادامه دارد...
/❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9171
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9243
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9357
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9412
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9478
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9569
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9589
هدایت شده از ٠
#همسرداری
وقتي همسرت رو ميبيني
اگه بخندي اونم ميخنده
اگه دادبزني،اونم دادميزنه
دوست داري وقتي ديديش
چيكار كنه؟ يادش بده!
🙏البته اگر لبخند زدی اون لبخند نزد و به اخمش ادامه داد و کم محلی کرد، یکی از دلایلیش اینه که ثبات رفتار نداری و یک در میان بحث ایجاد می کنی و بینش می خواهی لبخند بزنی و درستش کنی و اون بحث و جدل های قبلیت رو فراموش کنه،
برای اصلاح؛ تداوم لبخند داشته باشید و کینه و غرور را کنار بگذارید، او نیز چاره ای جز لبخند زدن نخواهد داشت.
همچنان که چند ماه اول زندگی شاد بودید، اکنون نیز می توانید به عقب برگردید و زندگیتان را شاد کنید و علاقه ها را مجددا باز گردانید، منظورم اینه که چند ماهی که با هم خوب بودید نشون میده که پتانسیل خوب بودن با هم رو می تونید داشته باشید و این یه خبر خیلی خوب و امیدوار کننده است
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
دعایم گر چه گیرا نیست
🌼دعایت میکنم امشب
نمیدانم چه میخواهی
🌼از او خواهم برای تو
هر آنچه در دلت خواهی
🌼آرام بخواب دوست خوبم
#شب_خوش
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_فرج
وعده هر صبح
همه با هم این دعارو بخوانیم
🌸✨اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج✨🌸
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
زیباترین شنبه تابستانی دنیاهمراه با
لحظه های شادی براتون آرزو می کنم🌱
الهی مهـرشادی و لبخند شــیرین
همنشین دائمی تون باشد🌸
روز خوبی پیش رو داشته باشید
#صبح_بخیر
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#انرژی_مثبت
خدای خوبم
سلام....❤️
ممنون بابت سلامتی و اینکه امروز هم چشمانم گشوده شد و می توان زندگی کنم...😍
بابت همه چیز شکر...😘
خدایا به امید تو...😊
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5
برای مشاهده اول کانال بزنید روی لینک بالا😊👆👆
هدایت شده از ٠
#موضوع_امروز
❤️#روزایده_ال❤️
يك روز أيده ال رو چگونه شروع كنيم؟؟
چیکار کنیم روز ایده الی داشته باشیم؟
بهترین روز ایده ال شما چه روزی است ؟ چرا؟...
راستی 😊
چه کار کنیم یک شب ایده ال و شاد و ماندگار برای خانواده درست کنیم
و....
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز ❤️#روزایده_ال❤️ يك روز أيده ال رو چگونه شروع كنيم؟؟ چیکار کنیم روز ایده الی داشته
#نظر_اعضا
سلام
من هروقت نماز صبح هامو بخونم روزم ایده آله
شارژم
عذاب وجدان ندارم
هروقت صبح زود بیدار میشم و کارهای خونه را تا ظهر میکنم
با خیال راحت ی بعدازظهر دلچسب میگذرونم با استراحت و سرو کله زدن با بچه ها
همینکه سالمیم
همسر خوبی دارم و خانواده گرمی هستیم
خودش خیلیه
از سرمم زیاده همش از لطف خداس وگرنه من لیاقت هیچ کدومشو ندارم
برای ی شب ایده آل هم شام مورد علاقه همسرم
ی شربت خنک و دلچسب
اگه در کنارش ظاهر آراسته و شیک و آرایش ملایم باشه
دیگه عالیه براش
بعد هم ک خودتون میدونید
برای آقایون چ چیزی آخرشبشون را یک شب پرفکت و ایده آل میکنه😜😅
خانم خونه اگر همیشه پراز انرژی و لبخند و خوش رویی باشه😍☺️
اون خونه و زندگی برای همیشه ایده آله❤️❤️
چشماتون همیشه قلب😍
لباتون همیشه خندان😄
و دلتون پر از عشق❤️
باشه الهی🙏
هدایت شده از ٠
#تکلیف
#ایده
#ایده_معنوی
حدیث بالا را برای همسری ارسال کنید .و زیرش بنویسید.
پادشاهم👑
سلطانم
عشقم❤️
تمام هستی ام💞
من کشته و مرده ی عفتت هستم حالا بیا و کمی این عفتت را افزایش بده😆😃😉😉
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_معنوی
جهت محبت بیشتر بین زوجین، آیہ ۱۴ سوره آل عمران را به خوردنی (مثل سیب) ۴۱ بار بخواند و هر دو بخورند، به اذن خدا مودت بین آنها زیاد گردد
📚 کنوز آل محمد ص
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝