هدایت شده از ٠
#نکته
مردها دوست ندارند برای هر سوالی که از همسرشان میپرسند یک سخنرانی طولانی بشنوند.
زنان عاشق حرف زدن اند و اما مردان تمام جزئیات موضوع را نمیخواهند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#نکته
رابطه جنسی بدون صمیمیت، قاتل داشتن رابطه جنسی سالم است.
همسران به جای به سرعت برقرار کردن رابطه، بهتر است زمانی را برای صمیمی شدن با یکدیگر بگذرانند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#سخن_ناب
داشتیم با ماشین تو خیابون رد میشدیم که یه بنده خدایی از کوره در رفت و به ما فحش داد!
😳😳😳😳
همکارم برگشت و پرسید اون چی گفت؟؟
با اینکه هم تعدادمون تو ماشین زیادتر بود و هم قوی تر بودیم، جواب دادم هیچی...🤔🤔🤔
حرفی که زد راهحلی برای مشکلات ما نبود و ربطی به زندگی ما نداشت، بگذریم.
😎😎😎
باید یاد بگیریم که از بین تمام حرفهای دیگران، چه زشت و چه زیبا، دنبال راهحلی برای مشکلاتمون باشیم نه دنبال پاسخ دادن و درگیری ذهنی برای هر حرفی!
😉😉😉
مگر چقدر بیکاریم که دائماً دنبال حرف و ذهن مردم باشیم!
آرامشمون رو به رفتار دیگران وابسته نکنیم و قدر تکتک ثانیههای زندگیمون رو بدونیم.
مگه میشه؟!
😒😒😒
بله؛
اگه بخوایم میشه.
پول نمیخواد فقط یه لحظه سکوت و عبور خرج داره.
بیاییم متفاوتتر به زندگی بنگریم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان
#سرنوشت
#قسمت_یازدهم
کم کم نگرانی رو توی رفتار حسام احساس میکردم.
یه جور حس از دست دادن که همیشه اذیتش میکرد.
حسود شده بود.
کافی بود چند ساعت بی خبر بمونه از عصبانیت اونقدر بهم میریخت که مجبور میشدم معذرت خواهی کنم تا دوباره آرامش به رابطمون برگرده.
یه قاطعیتی تو رفتارش بود که وادارم میکرد مطیعش باشم.
وقتی عصبی بود داد نمیزد،بد و بیراه نمیگفت ولی رفتاری که در پیش میگرفت از صدتای اینها عذاب آورتر بود.
کم کم برنامه ریزی واسه قول و قرارهامون از امشب و فردا شب فراتر رفت و وقتی به خودمون اومدیم دیدیم داریم حرف از گذروندن یک عمر زندگی کنار هم حرف میزنیم.
هیچوقت لحظه ای پیش نمیومد که منو حسام حرفی واسه گفتن نداشته باشیم.
همیشه عقربه های ساعت باهامون سرجنگ داشت و وقتی از هم جدا میشدیم یه موضوع بحث داشتیم که مجبور بودیم نیمه کاره رهاش کنیم.
این جمله به وفور بین من و حسام رد و بدل میشد
"باشه پس بعدا راجع بهش حرف میزنیم."
قصه مون شده بود قصه هزار و یکشب و شهرزاد قصه گو که واسه نجات جونش هر شب قصه شیرینی رو واسه پادشاه نیمه کاره میگذاشت تا پادشاه به عشق شنیدن بقیه قصه از کشتنش صرف نظر کنه.
وقتی دیگه حجم احساسمون تو ظرف زمان نمی گنجید حریص شدیم واسه بقیه عمرمون برای باهم بودن برنامه ریزی کنیم.
ولی ناخودآگاه ترسی توی دلمون میریخت که تا قدم به میدون نمیگذاشتیم نمیتونستیم حدس بزنیم چقدر باید گوشمون رو به کری بزنیم تا صدای ساز مخالف اطرافیانمون رو نشنوی.
آخرین روز از روزهای برگذاری نمایشگاه بود و شرکت هم تمام کارهای اجرایی در طی یکسال جاری رو در قالب ماکت به نمایش گذاشته بود.
با حسام هماهنگ کرده بودیم که یک ساعت خاصی رو همزمان باهم نمایشگاه باشیم و بعد از اون یکی دوساعتی رو باهم باشیم.
وقتی رسیدم هنوز نرسیده بود واسه همین براش پیام فرستادم که من رسیدم.
دو سه دقیقه بیشتر نگذشته بود که از دور حسام رو دوشادوش زن حدودا 35 ساله ای دیدم که به غرفه خودمون نزدیک میشن.
یک لحظه چشمام سیاهی رفت و اگر دستم دیر دیواره غرفه رو لمس میکرد با سر به زمین میخوردم.
صدای جمعیت مثل زوزه باد تو سرم میپیچید.
اندازه یک قرن طول کشید تا نزدیک شدند و بعد از احوالپرسی گرم،حسام مادرش رو به همکارها معرفی کرد.
اصلا باورکردنی نبود و اگر کسی نمی شناخت فکر میکرد خواهر و برادر باشن.
پدر حسام وقتی حسام خیلی کوچیک بوده فوت میکنه و ثروت زیادی رو که از پدرش به ارث برده بوده از خودش باقی میذاره.
اگرچه سیما خانم اونموقع یه زن خیلی جوون بوده ولی وقتی میبینه دغدغه مالی نداره که مجبور باشه به کسی پناه ببره کمر همت میبنده و اداره مال و اموال شوهرش رو به دست میگیره و تمام امید و جوونیش رو به پای حسام میریزه.
شاید هم دلیل اینکه یه زن شیک پوش و مبادی آداب و در ضمن سروزبون دار بود که واقعا آدم جلوش کم میاورد همین بود.
سالها به عنوان یک زن موفق دوش به دوش مردهای جامعه گلیم خودش رو از آب بیرون کشیده بود و در حقیقت گرگ بارون دیده شده بود.
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم ولی ترجیح دادم بیشتر ساکت بمونم چون هنوز از شوک اولیه درنیومده بودم.
اگر میخواستم زیاد حرف بزنم حتما عیب لکنت زبون هم به رنگ و روی پریده و چشمهای هراسون و متعجبم اضافه میشد.
وقتی سیماجون و حسام از غرفه ما فاصله گرفت تا بقیه قسمتها رو نگاهی بیندازه نفسی از سر آسودگی کشیدم و ناخودآگاه دستم توی کیفم رفت و بدون اینکه بقیه متوجه بشن نگاهی به آینه انداختم تا خودمو ببینم که آه از نهادم بلند شد.
وقتی دیدم قیافه ام شده عین قوطی کبریت که زیر پا له شده آه از نهادم بلند شد.
فورا خودمو مرتب کردم و گوشه غرفه پشت به بقیه ظرف سه ثانیه با قلم رژ گونه به گونه های رنگ پریده ام کشیدم.
وقتی برگشتند از نگاههای خریدارانه سیما جون و لبخند رضایت بخشی که روی لباش نقش بسته بود فهمیدم تو نگاه اول رضایتش جلب شده.
بدنم مثل بید داشت میلرزید طوریکه وقت خداحافظی وقتی اومد باهام دست بده با تردید دستم رو به طرفش دراز کردم.
انگار لرزش دستم رو که توی دستش بود احساس کرد.
چون لبخند محوش پررنگ تر شد و با مهربونی نگاهی بهم کرد و بدون گفتن کلمه ای سعی داشت آرومم کنه.
جلوی چشمان متعجب من حسام هم خداحافظی کرد و رفت اما کمتر از ده دقیقه بعد پیامک فرستاد و گفت تو نزدیکترین میدون به محل نمایشگاه تو ماشینش منتظر من نشسته.
وقتی سوار ماشینش شدم دلم میخواست بدون کلمه ای حرف سرش رو بگیرم و یه چند بار به داشبورد بکوبم تا حرص دلم خالی بشه.
در مقابل عصبانیت من فقط میخندید و این بیشتر منو عصبانی میکرد.
بعد از اینکه آروم شدم تازه متوجه برق خوشحالی تو چشماش شدم و فهمیدم از اولین مرحله گزینش سیما جون سربلند بیرون اومدم.
به نظر میرسید اصلی ترین خوان از هفت خوان رو پشت سر گذاشتیم.
ولی مشکل من این بود که حداقل تا یکسال دیگه زمان لازم داشتم تا هم از دغدغه درس و دانشگاه نجات پ
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
یدا کنم و هم توی این مدت ذهن سامان رو واسه این مساله آماده کنم.
باز حسام غافلگیرم کرد و بدون اینکه از قبل باهام درمیون بذاره شماره موبایلم رو به مادرش داده بود تا باهام تماس بگیره.
اونروز اونقدر غرق کار بودم که وقتی شماره ناشناس روی گوشیم افتاد یه لحظه تصمیم گرفتم جواب ندم ولی وقتی مجددا همون شماره رو دیدم احساس کردم پشت این سماجت مسئله مهمی باید باشه.
وقتی سیما جون خودش رو معرفی کرد ناخود آگاه از پشت میزم بلند شدم و از شدت هیجان در حین صحبت کردن شروع به قدم زدن تو اتاق کارم کردم. قطرات درشت عرق از پشت گردنم به روی کمرم میغلطید.
وقتی تماس قطع شد نفس راحتی کشیدم و خودم رو روی صندلی کارم انداختم.
باید یه گوشمالی حسابی به این پسره بی خیال بدم تا دیگه منو تو این شرایط قرار نده.
بلافاصله حسام مثل اینکه موش رو آتیش زده باشند بعد از ضربه سرانگشتی به در سرش رو از لای درب اتاقم رد کرد و لبخند شیطنتی که رو صورتش نقش بسته بود بیشتر عصبیم میکرد.
عزیزم میبینم که باز کله ات به سقف چسبیده!!! -
- برو بیرون حسام که الان خونت رو بریزم مباحه.
عرض نیشش تا بناگوشش شد و گفت:
- همینه خانم محترم،وقتی به حرفم توجه نمیکنی مجبورم مامانمو برات بیارم.
از جام بلند شدم و دستم رفت به طرف پانچ که به طرفش پرتاب کنم.
شروع به التماس کرد:
- ندا به جان تو غلط کردم.
باورکن خودمم غافلگیر کرد.
ببین اصلا خشونت بهت نمیاد.
خدایا من چه گناهی کردم شب به سیماجون میگم ندا اینو گفته سبد سالاد رو به طرفم پرت میکنه
روزا باید از دست تو سرمو بگیرم فرار کنم.
اونقدر یک نفس حرف میزد که خودم خنده ام گرفته بود اونقدر خندیدم که یادم رفت چند ثانیه پیش چقدر از دستش عصبانی شدم.
بعد از اینکه مطمئن شد آروم شدم پرسید:
- خب نتیجه چی شد ندا جون؟!
تونستی مادرشوهر رو قانع کنی یک سال پات صبر کنه تا وقت شوهرت بشه؟!
- بسه توروخدا حسام اینقدر همه چیز رو به شوخی نگیر.
آره تقریبا قانع شد.
ولی نظرش این هست که تو این مدت خانواده ها باهم رفت و آمد داشته باشن که براش توضیح دادم چه خبره بابا پیاده شو باهم بریم.
این مسئله واسه خانواده من حل شده نیست و قطعا تحت فشار قرار میگیرم که زودتر نامزدی سر بگیره.
اونم قانع شد که فعلا همه چیز موکول بشه به بعد از تموم شدن درس من.
ولی ازم خواست وقتی بذارم و بیشتر باهاش آشنا بشم.
خوشحالی حسام قابل وصف نبود ولی رد پای نگرانی رو توی چشمهاش میدیدم که دلیلش رو تا شبی که سیما خانم منو واسه شام به خونشون دعوت نکرده بود نفهمیدم.
از صبح هر بار حسام میومد بهم چیزی بگه ولی نمیدونم چرا باز منصرف میشد.
تا اینکه ساعت رفتن رسید و توی مسیر خونه بی مقدمه گوشه خیابون نگه داشت و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت:
- ندا قبل از رسیدن به خونه باید راجع به مسئله مهمی باهات صحبت کنم.
فکر میکردم میخواد راجع به قوانین حاکم بر خونه شون حرف بزنه ولی وقتی شروع به صحبت کرد فقط چند جمله اول رو شنیدم.
مابقی حرفهاش رو دیگه نمیشنیدم و فقط تکون خوردن لبهاش رو میدیدم.
تا اینکه وقتی به خودم اومدم دیدم از ماشین حسام پیاده شدم و دارم تو خیابون با پای پیاده پرسه میزنم.
پشت پرده اشک همه جا رو تار میدیدم.
از کنار هر عابری که رد میشدم با حالت شفقت تو صورتم نگاه میکرد ولی کار من از این حرفها دیگه گذشته بود.
اونقدر حالم بد بود که انگار تو دست به قصد خفه کردنم دارن گلوم رو فشار میدن.
اونقدر حالم بد بود که یادم نمیومد ماشین رو کجا پارک کردم.
اگر دنیا موقع طلاقم واسم متوقف نشده بود اینبار برام توقف کرده بود.
****
یکی یکی چراغ مغازه ها خاموش میشد و خیابون های شهر لحظه به لحظه توی سکوت و سنگینی شب غرق میشد.
صدای زنگ گوشی موبایلم دیگه از توی کیفم به گوش نمیرسید.
احساس کردم شارژش تموم شده و خاموش شده و این بهم حس آرامش عجیبی میداد.
دیگه حتی نگرانی پدر و مادرم هم برام اهمیتی نداشت.
چون پای همه رو واسه افتادن این اتفاق وسط کشیده بودم.
اونشب از همه دنیا طلبکار بودم ولی بیشتر از همه حسام دلم رو به درد آورده بود.
حسام با دست خودش آتیش به خرمن رابطه مون زده بود.
توی اون لحظه احساس میکردم شخصیتمو لگدمال کرده.
اصلا نمیفهمیدم چطور تونسته بود مسئله به این بزرگی و مهمی رو از مادرش کتمان کنه.
تازه دلیل نگرانی که مثل شعله شمع تو چشماش می درخشید رو میفهمیدم.
حسام قضیه ازدواج اول من و وجود سامان رو از مادرش مخفی کرده بود و از من میخواست تو این دروغ باهاش هم دست بشم.
با اینکار چطوری میتونستم توی صورت معصوم سامان نگاه کنم وقتی به خاطر خوشبختی خودم حاضر میشدم انکارش کنم.
توی این چند سال تن به حقارت نداده بودم و از مسیر سنگلاخ زندگیم یه جاده قشنگ و هموار ساخته بودم و دست تو دستهای کوچولوی پسرم قدم به راه گذاشته بودم.
اینکار مثل این بود که سامان رو کنار این جاده رها کنم و راهم رو ازش جدا کنم.
در حالیکه سامان تنها انگیزه من واسه درست
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
زن
دگی کردن بود.
ستون همه ارزشها و باورهای قشنگم بود.
حسام با این کارش خرد و خاکسترم کرده بود.
انگار با دست سنگین بیدارم کرده بود
واقعیت تلخ رو جرعه جرعه به حلقم ریخته بود.
اینکه باید سامان رو مثل لکه ننگ انکار میکردم تا لیاقت داشتنش نصیبم بشه.
احساس آدمی رو داشتم که خیانت بزرگی مرتکب شده و عذاب وجدان داره روحش رو مثل خوره میخوره.
خوشبختانه تعطیلات تابستون بود و دغدغه دانشگاه نداشتم.
خواستم از کار تو شرکت استعفا بدم که مدیر شرکت قبول نکرد و بهم یکماه مرخصی داد تا هر مشکلی دارم برطرف کنم و دوباره به همکاری باهاشون ادامه بدم.
قبول کردم در صورت حل مشکلاتم حتما رو پیشنهاد همکاری مجدد فکر کنم.
ولی هیچ قولی ندادم که بارش روی شونه ام سنگینی کنه.
فردای اونروز با پدر و مادرم و سامان راهی مسافرت شدیم.
تنها راهی که پیش روی خودم میدیدم دور شدن از شهری بود که آسمونش بین من و حسام مشترک بود.
سه هفته ای رو که توی مسافرت گذروندیم فرصت خوبی بود واسه پذیرفتن این حقیقت که دوباره باید به پیله تنهایی خودم برگردم.
موقع رفتن توی سکوت زل زده بودم به جاده و کلمه به کلمه حرفهای حسام رو مرور میکردم.
چون هرچی بیشتر در مقابل هجوم خاطرات مقاومت میکردم دیرتر با این حقیقت کنار میومدم که عاقلانه ترین تصمیم جدا شدن از حسام هست.
گوشی موبایلم رو خاموش کردم و به این شکل مانع این شدم که حسام حرکتی انجام بده تا منصرفم کنه.
هنوز اونقدر قدرت نداشتم در مقابل نیروی وابستگی که منو به سمتش میکشید مقاومت کنم.
با همه بلایی که به سر غرورم آورده بود.
بدبختی این بود هنوز دوستش داشتم و هرچی دنبال ردپای نفرت ازش توی دلم میگشتم تا کمکم کنه عشقش رو از دلم بیرون کنم بی نتیجه بود.
تو مسیر برگشت اونقدری روحیه ام عوض شده بود که دیگه احساس میکردم میتونم به سر کارم برگردم ولی هنوز قدرت روبرو شدن با حسام و بی تفاوت رد شدن ازش رو نداشتم.
یک روز بعد از برگشتن از مسافرت به قصد پیدا کردن کار از خونه زدم بیرون ولی چون دنبال کار پاره وقت بودم نتیجه ای نگرفتم و دست از پا درازتر به سمت خونه برگشتم.
بعد از اینکه ماشین رو کنار کوچه پارک کردم و پیاده شدم همزمان با من یه خانم از ماشین مدل بالایی که جلوی ماشین من پارک شده بود پیاده شد و وقتی عینک آفتابی از صورتش برداشت ، سرم به دوران افتاد.
مادر حسام با لبخندی تصنعی جلو اومد و سلام کرد.
نمیدونم چرا اینبار احساس اضطراب به جونم چنگ نمیزد.
از لحن رسمی و غیر صمیمی اش خوشم نیومد.
ولی کنجکاو بودم بدونم علت حضورش چیه.
ازم خواست چند دقیقه ای به صورت خصوصی باهم صحبت کنیم.
به ماشین اشاره کردم و گفتم:
- ببخشید که معذورم بهتون تعارف کنم خونه تشریف بیارید.
- مهم نیست واسه مهمونی نیومدم.
- در هر صورت ادب حکم میکنه به خونه مهمونتون کنم ولی متاسفانه هنوز پدر و مادر من در جریان نیستند و چون دیگه موضوع ازدواجی در کار نیست دلم نمیخواد باعث آشفتگیشون بشم.
- آره این مدت فهمیدم کاملا آستین سرخود هستی و بدون اطلاع بزرگترت واسه خودت تصمیم میگیری و فکر میکنی همه میتونن مثل تو عمل کنن.
- ببینید سیما خانوم احساس میکنم راه رو اشتباه اومدید.
تعجب میکنم چرا توی این مدت حسام بهتون نگفته که من دیگه منصرف شدم.
- منصرف شدی؟
به چه حقی یه همچین تصیمی گرفتی که منصرف بشی؟
بغض پنجه انداخته بود و سخت گلوم رو فشار میداد ولی به خودم مسلط موندم مبادا جلوی این زن خودخواه خفیف بشم پس محکم و قاطع جواب دادم:
- سیما خانوم مراقب حرف زدنتون باشید.
هنوز من نه اونقدر علیل شدم که نتونم خودم رو اداره کنم و نه حسرت شوهر کردن دارم که نیاز به خام کردن عزیز دردونه شما واسه ازدواج باهاش داشته باشم.
یادتون باشه با یه دختر بیسواد و یا بی سروپا حرف نمیزنید.
در ضمن خانوم به ظاهر محترم یادتون باشه شما هم دقیقا تو شرایط من قرار داشتید و نمیتونید از سطح بالاتری به من نگاه کنید.
پسر شما داد سخن از مادر روشنفکر و فهمیده خودش داد و کاملا منو تو عمل انجام شده قرار داد.
میبینید که وقتی از پنهون کاری ناشی از حماقتش مطلع شدم حتی حاضر نشدم چشمم تو چشمش بیفته.
پس کسی که قراره مدعی باشه بابت توهینی که به شخصیت و شعورم شده منم نه شما که در خونه من تشریف آوردید و باعث سلب آسایش من شدید.
بخاطر همین اجازه نمیدم بهتون که کوچکترین توهین و بی احترامی بهم بکنید.
لطف کنید پیاده شید و هرچه زودتر از اینجا تشریف ببرید.
ادامه دارد...❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
متاهل هستم
بنده ۳۲ و همسرم ۳۶ ساله هستن
۷ ساله ازدواج کردیم
بله مستقل هستیم
ازدواج سنتی و با معرفی یکی از اقوام من که دوست شوهرمم هستن
راستش مشکل بنده ارتباطی به همسرم و زندگی زناشوييم نداره.
معضل من یک سری خاطرات و چالش های کودکی هست که هنوز اثرش به شکل نامحسوس در رفتار و نوع برخورد من هست.
من آخرین فرزند یک خانواده پر جمعیت هستم. با پدرم تفاوت سنی زیادی دارم. یادمه تو بچگی من و خواهر برادرام وقتی پدرم خونه بودند باید یه سکوت و آرامشی تو خونه برقرار میشد، مخصوصا وقتی ساعت خواب و استراحت ايشون بود. و فشار بسیار از سمت مادرم و در کل جو خونه بهمون تحمیل میشد.
و حالا، من با دوتا بچه کوچيک وقتی به منزل ایشون ميرم کوچکترین سر و صدایی از طرف بچه های خودم یا حتی بچه های خواهر و برادرام چنان فشار و استرسى به من وارد میکنه که غالبا نمیتونم خودم رو کنترل کنم، عصبانی میشم و برای این که خونه رو ساکت کنم با بچه ها برخورد میکنم. این در حالی که اصلا پدرم رفتاراي گذشته رو نداره و با ما هیچ مشکلی ندارن و بارها ملاحضه گری من رو تحسين کردن و هنوز اون استرس بچگی تو وجودم مونده و به خاطر همین بچه هام و همسرم رو اذیت میکنم.
بسیار ممنون و دعاگوتون میشم کمکم کنيد
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاورخانواده
باسلام
شما به واسطه سختگیریهایی که درگذشته درزندگیتان اعمال شده وچه بسا با خشونت وتنبیه همراه بوده دچار شخصیت اضطرابی هستید وهنور درناخوداگاه خوددرگیر این مسائل هستید توصیه میکنم حتماً به روانپزشک مراجعه کنید ویا به مشاور متخصص تاباروان درمانی ویاهیپنوتیزم وپاکسازی ضمیر ناخودآگاه شما ورفتار درمانی شمارا مداوا کنند البته به صورت ابتدایی درمان شما میتوانید بااستفاده از یک کاغذ وقلم عقده های درونی وهرچیزی که باعث ناراحتی شما میشه رو روی کاغذ بیاوری وازذهن خود تخلیه کنی وکاغذ را مچاله کرده دور بریزی تا ذهنت پاک بشه از افکار مزاحم اگه بازم ادامه داشت خوب توصیه اولیه رو جدی بگیر ودنبال درمان باش تا بیشتر اسیب زا نشده ولطفا بارفتار سخت گیرانه نسبت به بچه ها یکی دیگه مثل خودت رو زیراکس نگیر شما که مضرات سخت گیری رو چشیدی پس چرا میخوای فرزندانت رو مبتلا کنی ؟بچه نیازمند هیجان وجنب وجوش هستش پس لطفا محرومیت ایجاد نکن ....
#نکته
#جنسی
#برهنه_به_رختخواب_نروید ❌
زیرا👇
1⃣امکان معاشقه طولانی را از شما میگیرد!
2⃣مرد را سریع تر تحریک و قبل از آمادگی زن، نزدیکی شروع میشود!
3⃣حساسیت زوجین را نسبت به بدن برهنه کم می کند!
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#قانون 5
🔴#نام_قانون: شیر و موش
🙏اگر این قانون خوب فهمیده بشه و بهش ایمان بیاوریم، به تنهایی قادر است که از بسیاری از طلاقها جلوگیری کند(دکتر حمیدرضا ایمانی فر)
✅قانون "شیر و موش" این را میگوید که حرکت مردها در زندگی زناشویی از شیر بودن به سمت موش شدن است، اما حرکت زنها در زندگی زناشویی، از موش بودن به سمت شیر شدن است.
1⃣برداشت اول: زمان تسلیم شدن هر مردی و موش شدن او با مرد دیگر فرق دارد، مثلاً پدر من پس از 25 سال از ازدواجش به زانو درآمد و موش شد و عمویم در 20 سالگی ازدواجش. اما من به تازگی پس از گذشت 12 سال از ازدواجم، موش شدم و حس میکنم قدرت دست خانمم افتاده است و کار از کار گذشته.
ای آقای گرامی؛ فکر نکنم تو از من و بابای من قلدر تر و شیر تر باشی، به هرحال به زانو در خواهی آمد، چه بهتر که مثل من و بابام زیادی هارت و پورت نکنی و با سلام و صلوات در همان اوائل زندگی با زن خود کنار بایی، این به عقل و درایت وآسایش نزدیکتر است.
2⃣برداشت دوم: ای آقایی که دائماً با خانمت دعوا و سر و صدا راه می اندازی، که خانمت را حرف شنو و مطیع خود کنی و از گردنکشی خانمت می ترسی؛ بدان و آگاه باش که از آنچه می ترسی بر سرت خواهد آمد و بدون شک و به یقین شکست خواهی خورد، پس، از همین الان که دوران شیر بودن توست، یادبگیر که با او کنار بیایی، تا در دوران ضعفت، بیشتر هوایت را داشته باشد و بیشتر به تو رحم کند. با تو هستم جناب سروان، با تو هستم آقا معلم، مکانیک، کاسب، خیلی برای خانمت دور بر ندار، بالاخره در برابر قدرت زنان به زانو درخواهید آمد.
3⃣برداشت سوم: خانمها چون از این قانون اطلاع ندارند، وقتی با گردن کشی آقایان در اوائل زندگی روبرو میشوند، متاسفانه فکر میکنند که این آقا همینطور قلدر و نافهم و زورگو خواهد ماند، و به همین دلیل خانمها، برای طلاق و اجرای مهریه عجله می کنند. در صورتی که من به عنوان یک متخصص روانشناسی علاقمند به زوج درمانی بهشون اطمینان میدهم، که این سر و صدا و گردنکشی افول خواهد کرد و دوران شیر بودن شما خانمها نیز فرا خواهد رسید(دکتر حمیدرضا ایمانی فر).
🙏🙏🙏پس خانم های عزیز، هارت و پورت های شوهران خود را تحمل کنید، تا در آینده پدرشان را درآورید. آینده از آن شماست. این قانون زندگی است، پس برای طلاق و برای درست شدن و منطقی تر شدن شوهرتان عجله نکنید،و به آنها فرصت دهید و آرامش خود را حفظ کنید و با نرمی و لطافت بیشتری با آنها بر خورد کنید، تا شاهد باشید که به زودی ترشح تستسترون آنها کاهش یابد و به سمت موش شدن حرکت کنند. و شما همانند شیر ژیان، پرچم پیروزی و اقتدار را بر فراز خانه و کاشانه خود به اهتزاز درآورد.
مگر ندیده اید، پدر بزرگی که در جوانی سرو صدا میکرد و خط و نشان می کشید، اکنون ساکت شده است، اما دیگر، مادربزرگ ول کن نیست، خانهای عزیز، حکومت و آینده از آن شماست.نوش جانتان.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#تکنیک 5
🔴#نام_تکنیک: خلع سلاح همسر
✍این تکنیک به تکنیک برنده- برنده نیز معروف است، زیرا هر دو طرف برنده می شوند.. تا زمانی که یکی از طرفین احساس بازنده بودن کند، دعوا و مشکل ادامه پیدا میکند. از این تکنیک زمانی استفاده می کنیم که از طرف همسر مورد حمله قرار گرفته ایم.
👌فرض کنید که شما کاری را به اشتباه انجام داده اید، مثلاً به موقع نیامده اید، کاری را درست انجام نداده اید، اشتباهی کرده اید. در این زمان همسر شما به شما حمله می کند. شما در ابتدا باید کاری کنید که او برنده شود و احساس بردن بودن کند، وقتی که آرام شد، نظر خود را و دلایل خود را بگویید و از خود دفاع کنید.
1⃣مثال اول: ارتباط نامناسب بدون استفاده از تکنیک خلع سلاح
👤مرد: دو ساعته من رو توی خیابون علاف کردی، حالا داری میایی، برای من ارزش قائل نیستی؟
👰زن: معطل مادر جنابعالی شدم که افتاده بود توی خونه بلند شو هم نبود، بازم یه بار باهات اومدم بیرون هارت و پورت راه انداختی،.....مرد پاسخ میدهد: کوری مگه، میخواستی بهش بگی و بیای.......نتیجه: تداوم دعوا.....
2⃣مثال دوم: ارتباط مناسب با استفاده از تکنیک خلع سلاح
👤مرد: دو ساعته من رو توی خیابون علاف کردی، حالا داری میایی، برای من ارزش قائل نیستی؟
👰زن: حق با توست، من باید زودتر می آمدم تو اینجا خیلی علاف شدی، بهت قول داده بودم ساعت 9 اینجا باشم، چقدر اذیت شدی، شرمنده شدم، همش به فکر تو بودم.(در اینجا زن با مهارت همسرش را تایید می کند و در شوهرش احساس برنده شدن ایجاد می نماید). وقتی که مرد کمی آرام شد، زن ادامه میدهد: میخواستم سر موقع بیایم که مادرت آمد منزل و اصرار داشت که با من حرف بزند و من بی ادبی دیدم که فوراً بگویم با تو قرار دارم.
3⃣مثال سوم که از تکنیک خلع سلاح استفاده میکند
👰زن میگه: تو ساعت ده شب قرار بود بیایی خانه، چرا حالا اومدی؟
👤 مرد میگه: راست میگی من باید ساعت ده شب می آمدم دیر کردم. در اینجا مرد اول حق را به زن میدهد و بعد که زن احساس پیروزی کرد و آرام شد، دلایل دیر آمدنش را توضیح میدهد.
✅نکات استفاده از تکنیک خلع سلاح: اگر یکی چیزی را بگوید و دیگری عذرخواهی کند و بحث تمام شود از تکنیک برنده- بازنده استفاده کرده است. اما در این تکنیک ما هم می خواهیم حقمان را بگیریم و هم می خواهیم دو طرف برنده باشند.
✅اگر طرف مقابل در برابر اشتباه ما پرخاشگری کرد، شما تایید کنید و کاری کنید که او احساس برنده شدن بنماید(مثلاً بگویید: حق با تو بود منم جای تو بودم ناراحت میشدم) و صبر کنید تا وقتی که آرام شد دلایلتان را بگویید. ای تکنیک فاصله بین در برنده کردن طرف مقابل و دفاع کردن از خود هم نباید زیاد باشد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#تکنیک 5 🔴#نام_تکنیک: خلع سلاح همسر ✍این تکنیک به تکنیک برنده- برنده نیز معروف است، زیرا هر دو طرف
💖زوجهای بهشتی💖
#قانون 5 🔴#نام_قانون: شیر و موش 🙏اگر این قانون خوب فهمیده بشه و بهش ایمان بیاوریم، به تنهایی قادر
💖زوجهای بهشتی💖
#لیست قانون١ https://eitaa.com/zoje_beheshti/8233 قانون٢ https://eitaa.com/zoje_beheshti/8498 قانو
همراهان عزیزم این قانونها و تکنیکها ادامه دارد...👆 با ما همراه باشید😊
هدایت شده از ٠
#داستان
#حکیمانه
🔴#نام_داستان: سردرد
✍روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
🙈زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد، که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن".
❓زن پرسید: «چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد، ناگهان صورتش سرخ شد.با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
😍شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم". زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.
❓سئوال: زن روستایی چرا سردرد داشت؟ و چرا خوب شد.؟
💊روانشناسی سلامت؛ یکی از شاخه های روانشناسی است که به تاثیر عوامل روانی و روابط بین افراد در بروز ، پیشگیری و درمان بیماریهای جسمانی مثل سردرد، سرماخوردگی، فشار خون، سکته، آسم و سرطان...می پردازد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#زنگ_تفریح
زن باس :
.
کله صبح آقاشونو به زور از رختخواب
بکشه بیرون ،
ببره دست و صورتشو بشوره ،
بیارتش تو آشپز خونه 🙈
بعد بهش بگه:
عشقم! ظرفاے دیشب هنوز مونده ،
اول اینا رو بشور بعد برو سرکار...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
من زندگیم خیلی خوبه
اما فقط شوهرم بخاطر اینکه خیلی سختی دیده و تو شرایط پر فشاری هست روحیه نداره برا هم وقت بذاریم
از نظر جنسی همیشه خوب بوده اما از لحاظ عاطفی کلامی یخورده درون گراست
خودم سی همسرم سی و چهار
دوازده ساله که ازدواج کردیم اقوام هستیم دختر خاله پسر خاله ،یه فرزند دختر ،مستقل زندگی میکنیم،آره از اول بود اما نه به این صورت اوایل عطش عشق بود و یخورده ابراز میکرد کم بود اما من میذاشتم به حساب اینکه هنوز با هم صمیمی نشدیم
اصلا به هیچ وجه نمیگه دوستم داره
نه اینکه دوستم نداشته باشه اما خب دوست دارم بگه حتی دلیلش رو هم نمیگه کلا اصلا باهام حرف نمیزنه مگر احتیاج به چیزی داشته باشه
داداش کوچکترش از خودش خیلی بدتره
دلم میخواد گاهی که با هم خونه هستیم کنارم بشینه با هم حرف بزنیم نوازشم کنه بهم بخنده
نگام کنه اما خیلی به ندرت پیش میاداینم بگم شوهرم زود عصبی میشه
سوال از کاربر:
شما پیش قدم میشین برای این کارها و رفتارها
عکس العملشون چیه؟اون موقع هم بی تفاوتن؟
پاسخ کاربر
بارها شده اما حلم داده و گفته حوصله ندارم حتی برا بوسیدنش هم گاهی به زور نزدیکش میشم
زندگیه خوبی واسه من و دخترم محیا کرده خیلی سخت کار میکنه و بهترین چیزا رو برامون فراهم میکنه
همیشه منو کنترل میکنن به میل و سلیقه ی خودم نمیتونم کاری کنم گاهی منم عصبی میشم
گاهی هم که میخوام کاری کنم از بس التماس میکنم بعد قبول میکنن دیگه واسم دلچسب نیست
حرف دیگران خیلی واسش مهمه
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس کارشناس خانواده
باسلام
خانمم اونی که تو زندگی شوروشوق ایجاد میکنه ورابطه هارو گرم میکنه یه خانم هستش چون اوصولا اکثر خانمها برونگرا هستند واهل مراوده وارتباط گیری امااقایون درونگرا هستند وهمیشه توغارتنهایی خودشون میخزند واز سکوت وتنهایی لذت میبرند وخیلی وقتها خوبه که مزاحم این خلوت نشیم چون توی این خلوت هستش که مشکلاتشون رو حل میکنند همین که رابطه جنسی خوبی دارید یعنی اینکه ازلحاظ روحی ارامش داره چون درغیر اینصورت دچار اختلال میشد اقایون به جای حرف زدن بیشتر عمل میکنند وبازحماتی که میکشه برای راحتی شما وامکاناتی که براتون فراهم میکنه درواقع داره میگه که دوستتون دارم خیلی از اقایون بیان کلمه دوستت دارم براشون مشکله پس خیلی خورده نگیر وبه اعمال ورفتاری که برای خوشایند شما انجام میده توجه کن وبزار به حساب دوست داشتن خب معمولا همسران به میل هم وبامشورت هم کاری روانجام میدن واسمش رو کنترل نمیذارند ودیگه اینکه برای انجام کتر همه جوانب رو باید سنجید واگه منطقی بود پیشنهاد کرده خب اگه موافقت کرد که هیج اگه موافقت نکرد خب لابد به صلاح نبوده وبعضی وقتها بگو چشم مطمئن باش که بعدش که متوجه مطیع بودن شما بشه اونم کوتاه میاد ومخالفت نمیکنه پس نیازی به التماس وخرد کردن عزت نفس نیست ...
هدایت شده از ٠
بیاییدامشب
برای هم دعا کنیم
صبورباشیم از روزگار و
سختی هاش نترسیم
همه سالم و
سلامت بمانند
و در نهایت عاقبتمان ختم
به خیر شود
#شب_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از ٠
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
هدایت شده از ٠
روز يكشنبه روز حضرت علی (ع) و حضرت زهرا(س)است
🌸 زیارت کن حضرت علی (ع) را با این زیارت:
اين زيارت به روايت كسى است كه امام زمان(عج)را در بيدارى مشاهده كرده بود در حالى كه آن حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را در روز يكشنبه كه روز آن حضرت است با اين عبارات زيارت مىكرد:
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ] أَجْمَعِينَ.
سلام بر شجره نبوت،و درخت تنومند هاشمى،درخت تابان و بارور به بركت نبوّت و خرّم و سرسبز به حرمت امامت،و بر دو آرميده در كنارت آدم و نوح(درود بر آنها باد).سلام بر تو و بر اهل بيت پاك و پاكيزهات،سلام بر تو و بر فرشتگان حلقهزننده بر دورت و گرد آمده بر قبرت، اى مولاى من اى امير مؤمنان،امروز روز يكشنبه و روز تو و به نام توست و من در اين روز ميهمان و پناهنده به توام،ايى مولاى من از من پذيرايى كن و مرا پناه ده،چه همانا تو كريمى و مهماننوازى را دوست مىدارى و از سوى خدا مأمور به پناه دادنى،پس برآور خواهشى را كه براى آن در اين روز بسوى تو ميل نمودم و آن را از تو اميد دارم،به حق مقام والاى خود و جايگاه بنلد اهل بيتت نزد خدا و مقام خدا نزد شما،و بحق پسر عمويت رسول خدا كه خدا بر او و خاندانش همه و همه درود و سلام فرستد.
🌸 و زیارت کن حضرت زهرا(س) را با این زیارت:
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاَّ أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِي فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ(طَاهِرٌ) بِوِلاَيَتِكِ وَ وِلاَيَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
هدایت شده از ٠
دعای روز یکشنبه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خدا كه رحتمش بسيار و مهربانیاش هميشگى است
بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لا أَرْجُو إِلا فَضْلَهُ وَ لا أَخْشَى إِلّا عَدْلَهُ وَ لا أَعْتَمِدُ إِلّا قَوْلَهُ وَ لا أُمْسِكُ إِلّا بِحَبْلِهِ بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاحُ وَ الْإِصْلاحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلامَةِ وَ دَوَامِهَا وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاطِينِ،
به نام خدايى كه جز به فضل و بخشش او اميد نبستم، و جز از عدالت او نهراسم، و جز به سخن او اعتماد نمیكنم، و جز به ريسمانش چنگ نزنم، تنها به تو پناه میآورم اى خداى بخشايش گر مهربان از ستم و دشمنى، و مصائب روزگار و اندوه هاى پياپى و پيش آمدهاى ناگوار دوران و از گذشت عمر پيش از مهيّا شدن و توشه برداشتن و تنها از تو راهنمائى میجويم به سوى آنچه خير و صلاح من در آن است و فقط از تو يارى میخواهم در آنچه پيروزى و رستگارى با آن همراه است، و در پوشيدن لباس عافيت و كمال آن و فراگيرى سلامتى و دوام آن تنها به تو دل میبندم و به تو پناه میآورم اى پروردگار من از وسوسه هاى شياطين و به يارى سلطنت تو دورى میجويم از ستم پادشاهان،
فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظا وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لا يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لا تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالانْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
پس آنچه از نماز و روزه ام صورت گرفته پذيرا باش و فردا و روزهاى پس از آن مرا بهتر از اين ساعت و امروزم قرار ده و مرا در بين خويشاوندان و بستگانم عزيز گردان، و در بيدارى و خواب نگهدارم باش، چرا كه تويى خدا و بهترين نگهدار و تويى مهربان ترين مهربانان.
خدايا من در امروزم و يكشنبه هاى ديگر از شرك و بیدينى، به سوى تو بيزارى میجويم و دعايم را تنها براى تو خالص میكنم تا در معرض اجابت قرار گيرد، و به اميد پاداش تو بر طاعتت پايدارى میكنم، پس درود فرست بر بهترين آفريده ات محمّد آن كه دعوت كننده مردم به حقانيّت تو بود و مرا عزيز گردان با عزّت ذلّت ناپذير خود و به ديده بی خواب خودت حفظ كن، و كارم را با گسستن از همه خلق و پيوستن به تو و عمرم را با آمرزش خويش پايان بخش، همانا تويى بسيار آمرزنده و مهربان.
هدایت شده از ٠
🌹﷽🌹
#حدیث
🍃 هـر کـس بـه خـانوادهاش نـيکی کـند بـر عـمرش افـزوده شـود....
"امام صادق (ع)"
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
امروز لبخند بزن
بگذار آرزوهایت
رنگ واقعی بگیرد
بگذار گلهای زندگی
برایت بشکفد...
سلام
صبحتون بخیر🌹
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
صبح تویی
قلب من برای تو می تپد
برای دستانت
برای نگاهت
برای مهربان لبخندت
صبح را عشق بِنام
با یک بوسه بر فنجانِ چای
و دو سه لقمه مهر برای کام
صبح را آغوشِ یار بخوان
جان بخوان
صبح تو با صدای پُر ناز برایم
ای الههِ ی ناز بخوان
آرریاا
صبح توی
جان و جهانم تویی
#صبح_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
صبح یعنی بتپد
قلبِ عزیزت با تو
مثلِ کوهی که به
خورشید
دلش پابند است
#صبح_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝