انی
- یعنی قد من؟چرا باباهم دوست نداره بزرگ بشه؟
- نمیدونم عزیزم از خودش میپرسیدی.
- پرسیدم ولی نگفت!!
- آره مامان جون اون به این زودی حرف دلش رو نمیزنه!!
- مامان! چرا بابا بعضی وقتا گریه میکنه؟!
- مگه گریه کرده؟!
- آره یه بار فکر کرد من خوابم ولی من فهمیدم داره گریه میکنه.
- نمیدونم مامان جان
سامان که ذوق زده از اینکه برای اولین بار از علی باهام راحت حرف میزد ،دلش میخواست قبل از اینکه با تشر از سوالاتش فرار کنم سئوالی ازم پرسید که دیگه نمیتونستم بهش جواب روشنی بدم.
- مامان تو از بابا هنوز بدت میاد؟
- چرا این سوال رو میپرسی مادر من؟
- آخه چند وقت پیش مامان جون بهم گفت دیگه تو بابا رو دوست نداری وگرنه م..م..من... و...ت..ت..تو با بابا مثل مهسا دایی سعید و دوستای دیگم که .م..م.. میرفتیم توی یه خونه زندگی میکردیم.
وقتی از بابا پرسیدم کلی مامان جون رو دعوا کرد و گفت ندا بفهمه دیگه نمیذاره بیاد پیشم.
طفل معصوم اونقدر تعریف درستی از خانواده نداشت که راحت نمیتونست حرف دلش رو بزنه.
تازه از زبون کس دیگه هم که میخواست بگه به لکنت افتاده بود.
اونقدر دلم سوخت که گفتم:
- نه پسرم به مامان جون بگو هرچی میخواد بگه تو هروقت بخوایی میتونی بابات رو ببینی.
- آخ جووووون
- خوشحال شدی مامانی؟
- آره مامان.آخه بابا خیلی مهربونه.اصلا مثل تو نیست.
- پدرسوخته مگه من مهربون نیستم؟
- چرا مامان جون،ولی تو بعضی وقتها دعوام میکنی.
حوصله مو نداری ولی بابا همیشه..اوم..همیشه به حرفم گوش میکنه.
از اولش که میرم پیشش باهام بازی میکنه.
تازه منو پارکم میبره.........
درب اتاق تلنگری خورد و فهیمه از لای درب سرش رو کرد تو و گفت:
- خوب مادر و پسر خلوت کردید.
میتونم بیام تو؟
- بیا تو فهیمه جان
- سامان جان زندایی بدو لباست رو بپوش مامان جون گفت بابات زنگ زده و داره میاد دنبالت
- جدی می گی فهیم علی زنگ زد؟
- آره چطور مگه؟امروز مگه پنج شنبه نیست؟
- چرا آخه چطور به گوشیم زنگ نزد؟
- یادت رفته چند وقت پیش چه حالی ازش گرفتی مادر مرده رو؟
باهم بیرون بودیم بدبخت دوبار زنگ زد عصبی شدی گفتی از این به بعد زنگ بزن به همون مامانم بچه رو تحویل بگیر؟
- آره ولی آخه اینبار فرق میکنه.
- چه فرقی کرده؟
درب اتاقم رو باز کردم بعد از اینکه مطمئن شدم کسی فالگوش نایستاده تا حرفامو بشنوه گفتم:
- از بس اینا کولی بازی درآوردن جرات نکردم بگم.
علی واسم سند گذاشت وبه قید ضمانت آزادم کرد.
فهیمه در حالیکه از تعجب چشمهاش از حدقه داشت بیرون میزد گفت:
- دیوونهههه .چرا دروغ گفتی پس؟
عجب خلی هستی.
خب بعدا بفهمن که چشاتو درمیارن.
- من چه دروغی گفتم؟
اصلا اینا بلدن با آدم حرف بزنن که آدم مثل آدم بهشون بگه چی به چی شد؟
فقط بلدن هوار بزنن.
چی شد اینا مفاد جدید قانون عبورومرور منو تنظیم کردن؟
- اینجوری نگو ندا.
بخدا اونا هم نگرانت هستن.
تو اصلا این روزا گوش به حرف هیچ کس نمیدی.
فقط تخت گاز گرفتی و راه خودت رو داری میری.
بعدشم تصمیماتی میگیری که احتمال داره به گند بخوره و دقش دربیاد.
ببینم اون پسره رو هم گرفته بودن؟
- حساممم؟نه بابا اون کثافت یک هفته پیش از شرکت استعفا داد.
- نه!!!!!!!پس بیخود نیست مامان میگه حتما زیر سر این زنه ست.
- زیر سر اون که نمیتونه باشه ولی خب احتمال زیاد خبر از جریان داشته و زود پسرش رو کشیده بیرون از شرکت.
آخه یکی نیست به این زنیکه بگه من چه تقصیری دارم پسرت زنش رو ول کرده و افتاده دنبال من؟!
صدای هیاهوی بچه ها منو پشت پنجره اتاقم کشوند.
از بین دوتا درخت شمشاد باغچه حیاط تا جایی که دیوار حیاطمون اجازه میداد ماشین علی دیده میشد.
سامان که سر از پا نمیشناخت بدون اینکه زحمت به خودش بده و بیاد ازم خداحافظی کنه کفشهاش رو پوشیده و نپوشیده به طرف درب حیاط میدوید که پنجره رو باز کردم و از همونجا صداش کردم:
- آهای پدرسوخته باز چشمت به بابات افتاد منو یادت رفت؟
- وای مامان ببخشید یادم رفت بیام بهت بگم دارم میرم.
- بندهای کفشتو ببند زیر پات نمونه مامانی.
مواظب خودت باش پسرم.
تا وقتی فهیمه با اشاره سر به علی سلام کرد و با مشت آروم تو پهلوم نزد متوجه علی نشدم که داشت بالا رو نگاه میکرد.
به نشانه سلام سرمو فرود آوردم و وقتی سامان سوار ماشین شد موقع حرکت دستش رو به علامت خداحافظی بالا برد.
- ندا میدونم اینو بگم از دستم دلخور میشی ولی از من به دل نگیر.
حمل بر دخالت توی زندگیت نذار خواهش میکنم.
ببین ندا من و تو قبل از اینکه با سعید ازدواج کنم باهم مثل خواهر بودیم.
یادته تعطیلات تابستون هفته به هفته خونه مامانی میموندیم و همیشه با گریه از هم جدا میشدیم؟
- آره فهیم یادش بخیر چه روزایی بود.
کاش هیچوقت بزرگ نشده بودیم.
- ندا بر عکس تو من از هر مرحله زندگیم لذت میبرم و هیچوقت دلم نمیخواست تو همون سن بچگی میموندم.
عزیزم منم مثل خودت یه تجربه تلخ داشتم پس درکت میکنم.
درسته مسائل تو پیچیده تر بود.
ولی قبول کن
سه سال زندگی بود.
چقدر عمه آزارم داد و از دست رزیتا کشیدم.
ولی اینو بدون اگه خدای نکرده یه روزی این اتفاق با سعید برام بیفته مطمئن باش به هر چنگ و دندونی زندگیمو حفظ میکنم چون اینجا دیگه منو سعید تنها نیستیم و پای طفل معصومی که مسبب پا گذاشتنش به این دنیا بودیم مسئولیم.
- منظورت رو نمیفهمم.
میشه واضح تر حرف بزنی؟
- ندا جان کاری ندارم به اینکه توی طلاق گرفتن از علی شتاب زده رفتار کردی.
تو بعد از برگشتنش هم حتی حاضر نشدی پای حرفهای اون بشینی و ببینی چی میگه.
پدرشوهرت بدبخت یک جمله گفت چنان کولی بازی درآوردی که دیگه همه زیپ دهنشون رو کشیدن.
- مشکل اینجاست که اونوقت هم علی سرش به سنگ نخورده بود بلکه این حاج رسول بود که تصمیم میگرفت بقیه هم باید اطاعت میکردن.
- ندا میدونی دقیقا مشکل تو چیه؟
این که فکر میکنی هر کس هر نصیحتی بهت بکنه و نگران خیر و صلاحت باشه ، اونو دشمن خودت تصور میکنی.
ولی مهم نیست که تو چه فکری میکنی.
مهم اینه که دارم می بینم کسی که مثل خواهر نداشته ام دوستش داشتم چطوری داره تو آتیش کله شقی و حماقت خودش زندگیش رو میسوزونه و حالیش نیست.
تا حالا هر تصمیمی گرفتی و هر کاری کردی بهت حرفی نزدم.
حتی باهات همکاری کردم خیلی چیزارو لاپوشونی کردم.
به خاطر تو چندین بار مجبور شدم به سعید دروغ بگم و هرکجا سعید اومد باهات برخورد کنه جلوشو گرفتم و نرمش کردم.
ولی دیگه نمیتونم ساکت بشینم و تماشا کنم.
حداقل حرف دلمو بهت میزنم تا یه روزی دلم نسوزه کاش حق خواهر بزرگتری رو برات به جا آورده بودم و راهنماییت کرده بودم.
زیر بار حرفهای سنگین فهیمه حتی نمیتونستم سرمو بالا بیارم.
در حالیکه به دقت داشتم به تصویر خودم که توی صفحه خاموش موبایلم افتاده بود نگاه میکردم به حرفاش گوش میدادم و هر کلمه اش مثل دستی بود که واسه بیداریم تکونم میداد.
فهیمه نفس عمیقی کشید و کنارم لبه تختم نشست و با صدای آرومی گفت:
- ندا جان! آدم خواب رو میشه از خواب بیدار کرد ولی آدمی که خودش رو به خواب زده محاله بتونی از خواب بیدارش کنی.
خواهش میکنم به خودت بیا و هرکس ازت انتقاد کرد اونو دشمن خودت تصور نکن.
درسته که آدم عاقل حق داره واسه زندگیش خودش تصمیم بگیره ولی گاهی وقتها تصمیم گیریهای احساساتی و بدور ازعقل میتونه کلی دردسر واسه آدم درست کنه که نادم و پشیمون به خودش بگه کاش به حرف بقیه گوش داده بودم.
آدم از مشورت و هم فکری هیچوقت ضرر نمیکنه،کاری که تو این روزها اصلا بهش اعتقادی نداری.
از همون اول که حسام رو دیدم حس خوبی نسبت بهش نداشتم.
تورو خیلی دوست داشت ولی متاسفانه از اون دسته آدمهایی بود که فوری جو زده میشد.
با این استدلال نمیشه آدم به طرف اعتماد کنه که به خاطر من حاضر میشه دست به هر کاری بزنه.
دیدی که خیلی زود اسیر توطئه های مادرش شد و سر سفره عقد با یه دختر دیگه نشست.
بعدش هم اومد و خامت کرد که فقط میخواستم به مادرم ثابت کنم نمیتونم با دختر دیگه ای جز تو زندگی کنم؟
ندا اون گند زد به زندگی یه دختر دیگه به خاطر خودش؟
این یعنی رذالت محض میفهمی؟
اشتباه بعدیت این بود که بعد از ازدواج اون از شرکت استعفا دادی و توی این شرکت مشغول کار شدی در حالیکه راحت میتونستی اون رو نادیده بگیری.
این برای تو عجیب نیست که چی شد هنوز چندماه از کارت نگذشته تو رو به عنوان مدیر عامل انتخاب کردن؟
حق امضاء بهت دادن؟
چرا درست از روزی که حسام اومد تو اون شرکت ،شروع به ترقی کردی و شدی نور چشمی هیئت مدیره؟
چی شد حسام یک هفته قبل از اینکه این اتفاق بیفته از اونجا استعفا داد؟
جواب این سوالها رو بتونی پیدا کنی شاید بتونی راه گمشده بهشت زندگی خودتو پیدا کنی.
از لبه تخت بلند شد و در حالیکه یه دستش رو روی شونه ام گذاشت ، با دست دیگه اش چونه مو گرفت و صورتمو بالا آورد و در حالیکه خیره تو چشمهام نگاه میکرد گفت:
- ندا عشق اونه که واسه طرف مقابلت چتر باشی و اون حتی ندونه چرا خیس نشد!!
مراقب باش اگه زجر خودت و بچه ات رو به جون میخری و خوشبختی خودت رو چوب حراج میزنی به قیمت کسی باشه که بعدها از خودش نا امیدت نکنه فقط همین...
فهیمه از اتاق بیرون رفت و منو با دنیای افکار خودم تنها گذاشت.به قدری حرفهاش واسه من تکان دهنده بود که منو وادار کرد از اول زندگیمو مرور کنم و جلوی تصمیمات اشتباهم تیک بزنم.
واسه اولین بار نسبت به درستی تصمیم طلاقم مردد شدم.
یه عمر محمدرضا و رزیتا رو مسبب بدبختی خودم میدونستم ولی متاسفانه وقتهایی هم که خوشبختی سراغم اومده بود و میتونستم زندگی آرومی داشته باشم دست رد به سینه اش زده بودم و جوابش کرده بودم.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#رمان_سرنوشت
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8355
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8402
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8461
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8500
#قسمت_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8612
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8644
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8804
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8858
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8918
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8947
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9060
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9100
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9171
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9243
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9357
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9412
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9478
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9569
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9589
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9631
هدایت شده از ٠
#تکنیک: سبک گفتگوی اما... ولی...
✔گفتگوی نامناسب
این درسته...........اما..........
مادرت زن خوبیه........ولی.....
خودت خوبی..........اما.....
کمبود آب داریم.......اما........
✖سبک گفتگوی مناسب
این درسته.
مادرت زن خوبیه.
خودت خوبی.
درسته؛ کمبود آب داریم.
نکته اول: ما از همسری که از سبک گفتگوی مناسب دوم استفاده می کند بیشتر خوشمان می آید و احساس صمیمیت بیشتری با او می کنیم و اگر دور شود بیشتر دلمان برایش تنگ می شود.
نکته دوم: زوجین عادت کرده اند که حتی در موضوعات بی اهمیت که هیچ ارتباطی نیز با زندگی آنها ندارد از سبک گفتگوی نامناسب اول(سبک گفتگوی ...اما...ولی...) استفاده می کنند. آخه خواهر من، برادر من مشکل شخصیتی داری که وقتی همسرت (که تاثیرگذارترین فرد در زندگی توست) از گرمای آب و هوا در بورکینافاسو، قیمت شکر، بد رانندگی کردن موتور سوارها یا هر چیز کم اهمیت دیگر صحبت می کند، تو یک اما... و یا ولی..... می آوری. بگو درسته و تمام.
بحث من این است که زوجین دائماً بر روی موضوعات غیر مهم یا نیمه مهم، از سبک نوع اول(گفتگوی.. اما...ولی...) استفاده می کنند و حال همدیگر را می گیرند و به عشق اجازه ظهور نمی دهند.
اگر موضوع مهمی نیز همسرت مطرح کرد و تو مخالف بودی، ابتدا موافقت کن یا چیزی نگو 👌
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
🍃 تنوع طلبی در زنان، برخلاف مردان ریشه در نارضایتی جنسی نداشته و اغلب نوعی کمبود یا خلا عاطفی است که موجب گرایش این جنس به برقراری روابط عاطفی و سپس رابطه جنسی نامشروع میشود.
👈 معمولا زنان در این گونه روابط آسیبپذیرتر هستند؛ چرا که ممکن است مرد، فقط از روی هوس با زنی رابطه برقرار کند؛ اما قلب و احساسش درگیر آن زن نشود. به همین دلیل در صورت دوری آسیب کمتری میبیند و براحتی هم میتواند رابطه پنهانی را خاتمه بدهد.
👈 ولی این تنوع طلبی در زنان مخرب و خانمانسوز است، چرا که نگرش زن به مسائل جنسی بر اساس عواطف او شکل میگیرد و زنان براحتی مردان نمیتوانند صورت مسئله را پاک کرده و ذهن را از درگیری عاطفی تخلیه کنند، بنابراین زنان در گروه جنس آسیبپذیر قرار خواهند گرفت.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#آقایان_بدانند
"دَه چیزی که خانم خانهدار دوست دارد همسرش بداند...!"
2⃣ مادری کردن برای بچهها، یک کار تمام وقت است.
🍃 مادری کردن، تعطیلات و مرخصی ندارد؛ یعنی همسر شما باید بیست و چهار ساعت شبانه روز و هفت روز هفته کارش را انجام دهد.
👈 اگر شما بعد از یک روز خسته کنندهی کاری به خانه برمیگردید او نیز خسته است.
✅ اگر به خانه رسیدید و دیدید همسرتان سعی دارد قبل از اینکه فرزندتان را به کلاسش برساند، شام درست کند، نگاهش نکنید، دست به کار شوید و کمکش کنید!
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
#آقایان_بدانند
"دَه چیزی که خانم خانهدار دوست دارد همسرش بداند...!"
3⃣ خسته است...!
🍃 همسر شما هم در پایان روز، خسته و بیانرژی است. سر و شانههایش را ماساژ بدهید تا خستگی از تنش بدر شود.
4⃣ تلاش خود را میکند تا بهترین باشد!
🍃 همسر شما تمام سعی خود را میکند تا در هنر خانه داری بهترین باشد، اما گاهی موفق نمیشود!
👈 اگر کاپ کیکهایش پُف نمیکنند و کوسنی که درست کرده شباهتی به مدل ژورنالیاش ندارد! اینها مهم نیستند، نتیجه هر چه که شد او را در آغوش بگیرید و بگویید چقدر دوستش دارید و کارهایی را که برای خانوادهاش انجام میدهد میپسندید.
✅ کارهایی که همسرتان انجام میدهد ممکن است کامل و بیعیب نباشند اما هر چه که هستند توسط او انجام شدهاند و این همان چیزی است که همسرتان را خاص و استثنایی میکند.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#حکیمانه
داستان ناشکری ما آدم ها ﺍز خدا
بابت ندیدن زیبایی هاموﻥ👆
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#انرژی_مثبت
اونقدر تکرارشون کن👆
تا در ناخوداگاهت هک بشن... و آن موقع است که هیچ چیزی جلودارت نیست
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#آموزش #هنر این هفته 😊👇
ساخت #استند_مقوایی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#خلاقیت
#آموزش این هفته ساخت انواع #استند_مقوایی زیبا و خوشگل 😍👆
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#خلاقیت
#هنر
#استند_مقوایی
🗝🗝چند تا نکته کلیدی🗝🗝
⚀ از هر کارتنی میتونید برای ساخت اینا استفاده کنید جعبه کفش ، جعبه های مواد غذایی سوپری ها حتی از فوم های مخصوص ماکت سازی(فقط چسب مخصوص میخوان هواستون باشه)
⚁برای روکش از پارچه، کاغذ رنگی، نمد و ... میتونید استفاده کنید
⚂بهترین چسب چسب حرارتیه ولی از هر چسبی میتونید استفاده کنید فقط برای فوم ماکت سازی چسب مخصوص خودشو میخواد
⚃ میتونید با مروارید، روبان، دکمه و ... تزیینشون کنید
پس به خودتون سخت نگیرید خلاقیت به خرج بدید هر جور دوست دارید درست کنید😍
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#خلاقیت #آموزش این هفته ساخت انواع #استند_مقوایی زیبا و خوشگل 😍👆 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾
#خلاقیت
#آموزش الگو کار #استند_مقوایی
به اضافه این الگو سه تا مستطیل ساده برای بخش های جدا شونده دربیارید
اندازه ها بستگی به سلیقه خودتون داره
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
#استند_مقوایی
فیلم ساخت یک نمونه استندو ببینید
بقیه مدلا دستتون میاد
نحوه اتصالات و...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#آموزش #هنر این هفته 😊👇 ساخت #استند_مقوایی ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti
❌پایان آموزش امروز❌
با ما همراه باشید😊
کلی ایده و خلاقیت جدید تو راهه🚍
آموزش #استند_مقوایی ادامه دارد...
هدایت شده از ٠
#همسرانه
#آقایان_بدانند
"دَه چیزی که خانم خانهدار دوست دارد همسرش بداند...!"
5⃣ گاهی احساس نمیکند که یک زن است!
🍃 با اینهمه کار و مسئولیتی که بر دوش همسر شماست، گاهی واقعا به سختی میتواند احساس کند که یک زن است و زیباست.
👈 وقتی برای بیرون رفتن آماده میشوید، بچهها را سرگرم کنید تا همسر شما هم فرصتی برای رسیدن به خود و آماده شدن داشته باشد، بگذارید بدون عجله و استرس و نگرانی بچهها آماده شود.
✅ با این کار به او کمک میکنید احساس شادابی و زیبایی کند و اعتماد بنفس مضاعف بگیرد.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرانه
#آقایان_بدانند
"دَه چیزی که خانم خانهدار دوست دارد همسرش بداند...!"
6⃣ او کامل نیست!!!
🍃 گاهی ظرفها در سینک ظرفشویی تلنبار میشوند. بعضی وقتها نیز ممکن است یک شلوار تمام هفته پای همسرتان باشد...!
👈 ایرادی ندارد گهگاه چیزهایی آشفته باشد. همهی ما عیبهایی داریم. این بار اگر همسرتان احساس ناتوانی و کلافگی کرد، به او یادآوری کنید چه ویژگیهای شگفت انگیزی دارد که شما را عاشق خود کرده است.
7⃣ به کمک شما احتیاج دارد.
🍃 همسر شما به شما نیاز دارد، به حمایت و عشق شما تا بتواند از پس تمام کارها بر بیاید.
👈 به او اطمینان بدهید که کنارش هستید و نیازهای او را درک میکنید.
✍ ادامــــه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز ❤️#روزایده_ال❤️ يك روز أيده ال رو چگونه شروع كنيم؟؟ چیکار کنیم روز ایده الی داشته
#نظر_اعضا
من روزم وقتی خوب میشه که شب قبلش با عصبانیت نخوابیده باشم
اگه عصر یا شب قبلی دلخور بشم از چیزی
باز اثراتش روز بعد تا شب عین خوره میوفته جونم بی حال و کسل میشم و فقط پاچه میگیرم 😂🙈
وقت هایی که با اعصاب اروم بخوابم صبح زود با انرژی روزمو شروع میکنم بعد نماز و ورزش میرم با عشق وعلاقه صبحونه اماده میکنم و تزعین وبا دلبری و ماشاز شوشو خانو بیدار میکنم و بچه ها رو هم با روی خوش و قربون صدقه
نوش جان میکنیم و کارهامو سریع و با انرژی تمام و با سلیقه انجام میدم
و اون موقع خیلی دلم میخواد ی سرگرمی درست کنم همه باهم خوش باشیم رفتن بیرون یا بازی با بچه ها یا با درست کردن ی خوردنی و دسر خوب یا دیدن ی فیلم تا عصر باهم خوش باشیم
خودم شیک و ی ارایش ملایم و حموم خوشگل میکنم و اخر شب شاد هستیم هممون
و اگه هم موقعیت جور بود ی پذیرایی جانانه از همسر جان میکنم 😉🙈
هدایت شده از ٠
#خانمها_بدانند
#جذب_شوهر
💕 قربون صدقه رفتن و محبت
که یکی از لازمه های همسرداریه
که باید خیلی ریزبینانه عمل کنید حالا ریزبینانه یعنی چی:
یعنی توقع نداشته باش که همسرت عین محبت تو انجام بده
اگه تو قربون صدقه رفتی شوهرتم همین راه وادامه بده نه
این یه تفکره غلطه اگه برای این محبت میکنی که محبت ببینی
این اشتباهه چون اگه بی توقع وازروی عشق وعلاقه محبت کنی
ناخودآگاه محبتش رومیبینی واین لذت بخش تر وشیرین تر هست
🌹
💕 تمیزی وآراستگی
چه از نظرجسمی یعنی بدن چه از نظر پوشش تو خونه
نباید لباسامون بوی غذا بده فکر کنید شوهرمون از بیرون بیاد
ما بریم به استقبالش برای بغل وبوسه لباسمون بوی پیاز داغ بده
ازهمون اول مرد ازمون زده میشه
با این بوهای متنوع وزننده یه ادکلنم مثلا میزنیم به جای اینکه خوشبوبشیم
دیگه غیر قابل تحمل تر میشیم
🌹
💕 تمیزی منزل
خونه ای که تمیز باشه آرامش بیشتری داره
اگه بی نظم باشه زن خونه هم کمتر دیده میشه چون کثیفی بیشتر تو چشمه
همیشه کلیت خونتونو تمیز کنید تا آراستگی شما هم تو چشم باشه
🌹
💕 همیشه بوی عطر بدین هرروز هم یه عطر نزنین که عادی بشه
ولی ولی ولی شبا یه عطر مخصوص داشته باشین تا مرد به اون عادت کنه
اگه یه شب هم نزنین خودش سراغ اون بوی خوب رو میگیره.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
ویژه ارسال به همسر
اتل متل یه مورچه🐜🐜🐜
قدم میزد تو کوچه🐜🐜🐜
اومد یه کفش ولگرد🐜🐜
پای اونو لگد کرد🐜🐜🐜
مورچه یه پاش شکسته🐜
راه نمیره نشسته🐜🐜
بابرگی پاشو بسته🐜
نمیتونه کار کنه🐜
دونه هارو بار کنه🐜
تو لونه انبار کنه🐜
مورچه جونم تو ماهی🐜
عیب نداره سیاهی🐜
خوب بشه پات الهی🐜
داری شعرو میخونی؟!
یه نگاه به قدو قوارت بنداز!
سنی ازت گذشته;خجالت داره.چه با ریتمم میخونه!😐
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#جنسی
💜برای ازدواج موفق طبع ج,نسی دوطرف باید به هم شبیه باشد
💜اگر یک طرف پر انرژی شلوغ و گرم مزاج است وطرف دیگر سرد و بیحوصله احتمال عدم رضایت ج نسی هردوی آنهاپس از ازدواج بالا میرود
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#همسرداری
👈چهار افسانه اشتباه
✍️اگر با 4 نوع تفکر زیر می خواهید ازدواج کنید، هیچ وقت ازدواج نکنید، چون اینها افسانه است و وقتی واقعیت با انتظارات شما جور در نمی آید دچار سرخوردگی می شوید.
۱-تو من را کامل میکنی
۲-همسر ایده ال من
۳-تو من را خوشبخت میکنی
۴-نیمه گمشده من
این 4 نوع تفکر، افسانه هستند و واقعیت ندارند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان
#سرنوشت
#قسمت_بیست_دوم
همیشه از علی بابت اینکه با حرفهاش میخواد خامم کنه گریخته بودم ولی راحت اسیر حرفهای عاشقانه پسری شده بودم که معلوم نبود قرار هست چه نقشی تو سرنوشتم ایفا کنه.
در حالیکه نهایت آسیبی که از فریب خوردن از علی میخوردم این بود که پاره تنم الان سایه پدرش روی سرش بود و مجبور نبود با سن کم تلاش کنه تا شرایط رو درک کنه.
غافل شده بودم از اینکه دارم معنی فداکاری مادرانه رو زیر سئوال میبرم.
پرده های غفلت از جلوی چشمم کنار رفته بود و دیگه هرچی به حسام فکر میکردم مثل همیشه اسمش توی ذهنم تلاءلویی نداشت.
حسام فقط میتونست تو روزهای بهاری زندگی همپای من قدم برداره.
در حالیکه زندگی آدم مثل چهار فصل سال ممکنه دچار دگرگونی بشه.
اون حتی نتونست واسه اولین شلاق باد زمستون روزهای من به موقع سپر بلا بشه.
دیگه اون دختر بازیگوش دوران مجردی که دوتا چشم میشی اون رو غرق تو رویا و آرزو میکنه نبودم.
نگاهم به زندگی عوض شده بود و دیگه از زاویه دید آرمانی به مسائل نگاه نمیکردم.
نباید کار به اونجا می کشید.
وقتش بود تا اونجا که پلهای خراب شده پشت سرم اجازه میداد برگردم و همه چیز رو درست کنم ولی هرچی فکر میکردم جز سردرد نتیجه ای نداشت.
سه روز گوشه نشینی توی اتاقم همه رو نگران کرده بود.
دیگه به جای اینکه برام خط و نشون بکشن که پاتو حق نداری از خونه بیرون بذاری دلشون میخواست اوضاع به حالت عادی برگرده.
این سه روز در پی افکارم پیرامون حسام هیچ هیجانی حس نمیکردم.
دیگه اون مخاطب خاصی نبود که هر نشونه ای ازش ذهنمو متمرکز کنه.
موقع عبور روی خاطرات زندگیم تنها نقطه برجسته و بارزی که خاطرات حسام داشت احساسات مطبوع وعاشقانه خودم بود که رو به فروکش کردن گذاشته بود.
بعد از سه روز که همه پای قهرم بابت تندی و تشر بابا و سعید گذاشته بودند به زعم بقیه آشتی کرده بودم و گرچه گاهی تو جمع خانواده حاضر میشدم ولی باز تنها نقطه ای که توش آرامش پیدا میکردم گوشه دنج اتاقم بود.
کم کم همه لب به نصیحت باز کرده بودن و ازم میخواستن شاد باشم!!!
روزها تبدیل به هفته شد و هفته ها به ماه تبدیل شدند و روزهای من مثل نوار خالی روی هد روزگار میگذشت.
تا اینکه مسعود وکیلی که دوست معتمد علی بود باهام تماس گرفت و به اقتضای پرونده سوالاتی ازم پرسید.
ناگریز بودم از خونه بیرون برم و بابت اون باید به خانواده ام توضیح میدادم ولی این دیگه اصلا برام آزار دهنده نبود واسه همین یک روز صبح که فرداش مجبور بودم توی دادسرا حضور پیدا کنم ماجرای سند گذاشتن علی رو برای مادرم گفتم و اولش جز خراشیدن صورتش و آوار شماتت و سرزنشش چیز دیگه ای نبود.
ولی ساعتی بعد به بهانه ای از خونه بیرون رفت و وقتی برگشت اونقدر سر درگریبان افکارش بود که متوجه حضورم نشد.
- سلام مامان.کجا رفتی اینجور بی خبر و ناگهانی؟
- بابات فهمید بیرون رفتم یا نه؟
- یعنی چی؟میخوایی بگی نمیخواستی هیچکس بدونه کجا رفتی؟
مامان در حالیکه با عجله مشغول تدارک ناهار بود و با حرکات شتاب زده که مخصوص رفتارهای مادرانه معمولش بود گفت:
- تو دختر منو وادار به کاری کردی که بعد از سی و پنج سال زندگی مخفی از بابات کاری رو انجام بدم.
- چه ربطی به من داره مامان؟
انگار بدت نمیاد هرچی کاسه و کوزه این روزها دم دستت میاد سر من بشکنی ها!!!
- کاسه و کوزه کدومه دختر؟!
خبرم وقتی گفتی پسره رفته برات سند گذاشته فردا روز نگه دخترشون گند زد و من رفتم جمع و جورش کردم.
با داییت رفتیم سند آپارتمان بردیم که سندش رو آزاد کنیم و مال خودمون رو گرو بذاریم.
- خب!گذاشتید؟
- نه مادر قبول نکرد.
- چطور؟
- یعنی قبول کرد ولی شرط گذاشت سند و به نام خودت بزنه.
به عنوان مهریه که بهش بخشیدی.
- یعنی چی؟
مردم سر گذر طلاقشون هم به زور مهر زنشون رو میدن.
اونوقت این بعد از 7 سال یادش افتاده؟!
- یادش نیفتاده واسه داییت گفته که اون روزها نداشته مهرت رو بده وگرنه اینطوری هم ساده تورو ول نمیکرده و نمیگرفتی هم به زور میداده!!!
تو خانم سرتاپا ادعا میدونستی اون سال شوهرت دارو ندارش رو از دست داده بوده؟!
چشمهام داشت از شدت تعجب گرد شده بود.
و مامان در دنباله حرفهاش گفت:
- ما زن بودیم و شما دخترهای امروزه هم ادعا میکنید زن روزگارید.
مگه میشه یه زن نفهمه شوهرش دردش چیه؟!
اونوقت به رد هم تو دل من و بابات رو میخوردی که دست روم بلند کرده.
فلان کرده و بهمان کرده.
اونوقت اون طفلک داشته خون خونش رو میخورده که حتی تو نفهمی که اذیت بشی.
برو از جلوی روم کنار که فقط شما جوونای امروز دماغتونو واسه ما بزرگترا بالا میگیرید که ما تحصیل کرده ایم ولی از قدیم بیخود نگفتن چیزی که جوون تو آینه میبینه پیر تو خشت خام میبینه.
روزی که اومد خواستگاریت بابات گفت این پسر نجیبه و یه مو از غیرت باباش به تنش باشه ندا رو خوشبخت میکنه.
چقدر از وقتی طلاق گرفتی اینو کردی تو چشم من و بابای بدبختت...
مامان همچنان پشتش به من بود