🇮🇷برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..🇮🇷
🌟رمان #سرزمین_زیبای_من
🌍قسمت #پنجاه_وهفتم
🌟والسابقون
با تمام وجود برای #شناخت اسلام تلاش می کردم ... می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم ... یه دفتر برداشتم ... و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم ...
هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم ... تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم ...
شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه ... و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده ... هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود ... و #استادعملی سیره شده بود ... هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد ... .
کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد ... والسابقون شده بودیم ...
به قول هادی، آدم زرنگ کسیه که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره ... منم برای ورود به این رقابت ...
پا گذاشتم جای پاش ...
سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ...
کمک به بقیه ...
تمییز کردن اتاق ... و ... .
خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله ... مسابقه خوب بودن می شد ...
چشم باز کردم ...
دیدم یه آدم جدید شدم ... کمال همنشین در من اثر کرد ... .
دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود ...
تا جایی که #روزعیدغدیر با هم دست #برادری دادیم ... و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد ... تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم ...
باورم نمی شد ...
حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود ... اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود ... باور نمی کردم ...
اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود ... اولش که گفت ... فکر کردم شوخی می کنه ... اما حقیقت داشت
ادامه دارد..
نویسنده؛ شهید مدافع حرم #طاهاایمانی
#هوالعشق
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_نهم
💖به روایت حانیه💖
چقدر دلم میخواست با یکی حرف بزنم ، یکی که درکم کنه
و چه کسی رو بهتر از امیرعلی سراغ داشتم؟ #برادری که در کنار همه اذیت های من همیشه و همه جا #پشتیبانم بوده و هست.👌
تق تق تق 🚪
امیرعلی_جانم؟😊
آروم درو باز کردم و وارد شدم. طبق معمول پشت میزش نشسته بود و کتاب 📖میخوند.
_ وقت داری یکم حرف بزنیم؟😕
امیرعلی_ علیک سلام. بله من برای خواهرگلم همیشه وقت دارم.😊
سر خوش نشستم رو تختش😊و شروع کردم به تعریف کردن اتفاقاتی که تفریحمون رو نا تموم گذاشت.
با هر کلمه من اخمای امیرعلی بیشتر میرفت توهم. 😠 و در آخر
امیرعلی_ نگفتم بزار باهم بریم؟ بعدش هم ابجی چه دلیلی داره که تو جواب یه عده..... 😠
بعد هم کلافه "استغفرالله " ای گفت.
_ حالا ببخشید دیگه. 😞 امیر تو با حرف اون آقا موافقی؟ خودت که میدونی من هرچقدر هم بدحجاب باشم اهل اینجور چیزا نیستم. یعنی قیافه من انقدر غلط اندازه؟
امیرعلی با پاش رو زمین ضرب گرفته بود و جوابی بهم نداد، 😠😔 یعنی اونم همین فکر رو میکرد؟
عصبی از سر جام بلند شدم. 😠
_ آره؟ آره؟ تو هم فکر میکنی خواهرت از اون دختراییه که #محتاج نگاه چهارتا پسره؟ فکر کردی من اینجوری تیپ میزنم که پسرا بهم تیکه بندازن ؟
امیرعلی_ واه خواهر من. چرا عصبانی میشی من کی همچین حرفی زدم؟😕
دیگه برخوردام دست خودم نبود،
دلم نمیخواست دیگران درموردم همچین فکری بکنن ، #شایدبدحجاب_بودم_ولی_عقده_ای_نبودم .
زدم زیر گریه و سریع پناه بردم به اتاق خودم،😭😣
درو قفل کردم و خودمو انداختم و رو تخت و هق هق گریم رو آزاد کردم. 😫😭
چند ثانیه بعد صدای در و امیرعلی و گریه من و بعدش هم صدای نگران مامان بود که میخواست ببینه چی شده .
امیرعلی_ خواهرگلم. من که چیزی نگفتم. تو سکوت من رو برای خودت معنا کردی و اشتباه برداشت کردی. درو بازکن باهم حرف بزنیم. 😒
مامان_ عه. خوب یکی بگه چی شده؟😨
امیرعلی_ هیچی مامان جان. منو حانیه باهم بحثمون شده. چیزخاصی نیست که.
مامان_ شما کی بحث کردید که این دفعه دومتون باشه ؟ دروغ نگو امیرعلی.😐
امیر علی_ مامان جان بزارید حالش خوب بشه براتون توضیح میدم.
مامان_ از دست شماها. خیلی خب.
امیرعلی_ درو باز کن باهم حرف بزنیم. این راهش نیست. با این کارت هیچ چیز درست نمیشه.😕😒
_ میشه تنهام بزاری؟😣
امیرعلی_ میشه باهم حرف بزنیم؟😒
_ نه.😢
امیرعلی_ خیلی خب پس من همینجا میشینم تا زمانی که تو قصد حرف زدن داشته باشی.😊
میدونستم وقتی یه چیزی میگه امکان نداره حرفش عوض بشه.
به ناچار بلند شدم و درو باز کردم و بعد هم پشت به امیرعلی نشستم رو تخت.
اونم درو بست و اومد نشست کنارم.
امیرعلی_ ببین خواهری وقتی تو اینجوری #تیپ_میزنی انگار اون #مردای #هوس_باز رو داری #تشویق میکنی که یه چیزی بهت بگن.فکر کردی #حجاب برای چیه؟ اصلا تو میدونی #چرا باید حجاب داشته باشی ؟
سوالی نگاش کردم و سرم رو به نشونه منفی تکون دادم.😕
امیرعلی_ حجاب، حالا نه صرفا چادر، فقط و فقط برای #امنیت_خودته.
وقتی تو #بدحجاب باشی داری به همه قَبِلْتُم میدی که #هرجوردلشون_میخواد با تو برخورد کنن،
داری میگی من #هیچ_مالکیتی نسبت به #خودم ندارم ، داری #زیبایی_هات رو #حراج_خاص_وعام میکنی.
_ خوب #چراخانما حجاب داشته باشن؟ مردا میتونن #نگاه_نکنن. 🙁
امیرعلی_ تو #درخونت رو #باز میذاری میگی #دزد نیاد #چرا من در خونم رو #ببندم؟😟
_ نه خب. اون فرق داره.😕
امیرعلی_ خب چه فرقی عزیز من؟ 😊اون #راه خودش رو #انتخاب کرده #دوست_نداره به #سعادت برسه ولی تو که #نباید بگی #به_من_چه که اون نگاه میکنه #مشکل_اونه. #نمیتونی همچین حرفی بزنی #چون_مشکل_تو_هم_هست.چون #امنیت تو هم #درخطره.😊
_ اگه خدا میخواسته زیبایی های یک زن رو کسی #نبینه پس #چرا اون رو زیبا #افریده؟ اصلا #چرا_مردنبایدحجاب داشته باشه؟😟
امیرعلی_ اولا که #زیبایی های یه #زن فقط برای #همسرشه. و حجاب هم دربرابر محارم اجبار نیست .
در مورد سوال دوم هم #مردها هم #باید حجاب داشته باشن ولی #حدحجاب_مرد_و_زن_باهم_فرق_داره 👈چون #نوع_آفرینششون باهم فرق داره.👉
با حرفاش موافق بودم
تا حالا هیچوقت به حجاب اینجوری نگاه نکرده بودم ولی هنوز هم با حجاب بودن برام غیر ممکن بود. 😕
_ یعنی برای #امنیت داشتن حتما باید باحجاب باشی؟🙁
امیرعلی_ یه راه دیگه هم داری😄☝️
_ چیییی؟😊
امیرعلی_بشینی تو خونه با هیچ کس هم در ارتباط نباشی.😏
_ مسخررررره😕
امیرعلی_ نظر لطفته😉
ادامه دارد....
#نویسنده_ح_سادات_کاظمی