eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ ↲به روایت همسرشهید 0⃣2⃣ . 💟نمازمون که تموم میشد میشِستیم تو یکی از صحنای بعدِ زیارتنامه و شروع میکرد به حرف زدن و سفارش کردن صمیمانه و ساده ولی دلنشین بعضی وقتام فقط ساکت و آروم خیره خیره زل میزد به طلای و اشک تو چشاش حلقه میزد حس میکردم تو نگاش یه حرف داره که داره به آقا میگه نمیدونم زیر لب چی زمزمه میکرد ولی قشنگی داشت که هنوز جلو چشام حسشون میکنم کنارش تموم اون روزا آرامشو بی نهایت و به معنای واقعی حس میکردم 💟خاطراتی که با مرورشون سیر نمیشم و برام تکراری نمیشن از حرم برمیگشتم نزدیکای خونه بودیم که یکی صداش زد"مهدی…مهدی..." شهید شنائی بود آقا مهدی گفت"چی شده...؟! چرا سراسیمه ای…؟!" با خنده و پر انرژی گفت " خورده بهمون باید بریم تهران." 💟قرار شد همگی با قطار برگردیم خیلی کنجکاو بودم بدونم قضیه چیه…؟! تا اینکه آقا مهدی بی مقدمه گفت "اگه یه روز ما شیم شما چیکار میکنین...؟! اگه اومدن و باهاتون مصاحبه کردن چی میگین از ما...؟ مایی که نتونستیم اون جوری که لایقشین. واستون درست کنیم" 💟جا خوردم گفتم : "نگید تو رو خدا حتی فکرشم سخته و اذیتم میکنه بعد از شما دنیا رو هم بهمون بدن میخوایم چیکار...؟ وقتی آرامش نداریم وقتی شما نباشین." خندید و گفت: "ای بابا سعادت از این بالاتر که بهتون میگن...؟!" جوابی نداشتیم جز دلشوره و اضطرابی که به جون هر دومون افتاده بود (همسر شهید مهدی خراسانی) . . ... . . 🌹🍃🌹🍃
🌿☁️⃟🌸჻﷽࿐ بچه که بودم آرزو داشتم خیلی پولدار شم و اولین چیزی هم که دلم میخواست بخرم یه یخچال برای ننه نخودی بود... 👵ننه‌ نخودی پیرزنِ محل ما بود که هیچ وقت بچه‌دار نشده بود... می‌گفتند در جوانی شاداب و سرحال بود و برای بقیه نخود می‌ریخت و فال می‌گرفت؛ پیر که شد، دیگه نخود برای کسی نریخت اما "نخودی" مانده بود تهِ اسمش. زمستان و تابستان آب‌ یخ می‌خورد ولی یخچال نداشت.🍶 🧊 ننه، شبها می‌آمد درِ خانه‌ ما و یک قالب بزرگ یخ می‌گرفت. 🥣توی جایخیِ یخچال‌مان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه‌ ننه‌ نخودی" بود. ننه با خانه‌ ما ندار بود.😌 درِ خانه اگر باز بود، بدون در زدن می‌آمد تو،و اگر سرِ شام بودیم یه بشقاب هم می‌آوردیم برای او.🍽 ننه با بابا رفیق بود! برایش شال‌گردن و جوراب پشمی می‌بافت و در حین صحبت با پدر توی هر جمله‌اش یک "" می‌گفت. 🌒یک شب تابستان که مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم ؛ ننه ، پرده را کنار زد و وارد حیاط شد. بچه‌ فامیل که از دیدن یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود جیغ زد و گریه کرد.😰 ننه بهش آبنبات🍭 داد ولی نگرفت و بیشتر جیغ زد.😱 بچه‌ را آرام کردیم و کاسه‌ ننه نخودی را از جا‌یخی برایش آوردیم.🥣🧊 بابا وقتی قالب یخ را توی زنبیل ننه انداخت آرام بهش گفت:🧺"ننه! از این به‌ بعد در بزن!"🚪 ننه کرد و به بابا کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد رفت... بعد از آن، دیگر پیِ یخ نیامد. 🥣کاسه‌ ننه‌ نخودی مدت‌ها توی جایخی یخچال مان ماند و روی یخ‌اش یک لایه برفک نشسته بود..🌗یک شب، کاسه را برداشتم و با بابا رفتیم درِ خانه‌ی ننه... در را باز کرد. به بابا نگاه کرد. گفت: "دیگه آبِ یخ نمی‌خورم، !" قهر نکرده بود ولی نگاهش به بابا شده بود. او توی خانه‌ ما کاسه🥣 داشت، بشقاب🍽 داشت و یک "پسر".👱‍♂️ 🛡یک در، یک درِ آهنی ناقابل، یک در نزدن و حرف پدر.... 👩‍🦳ننه را برد به و این واقعیت تلخ را یادش آورده بود که "پسرش" پسرش نبوده! 😔ننه‌ نخودی یک روز داغ تابستان از رفت... ⚰️توی تشییع جنازه‌اش کاسۀ یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قدِ یک اشک ریخت و مدام آب یخ خورد.😭 ✍️ یک حرف، یک نگاه، یک عکس العمل... چقدر آثار تلخی به همراه دارد.... کاسه یخ‌؛ انگار عشق و مهربانی بود... ‼️خدا می‌دونه کاسه یخ هر کدوم از ما کی؟ کجا؟ در یخچال دل چه کسانی هزار بار برفک گرفت و شکست و خورد شد و دیده نشد... 👌حواس‌مان به یکدیگر باشد. 🌀در پیچ و خم این روزگار، هوای همدیگر را داشته باشیم و محبت و مهربانی را به بوته فراموشی نسپاریم. نگذاریم ، پشت در نامهربانی پژمرده شود... یکدیگر را دوست بداریم... چون عمر و زندگی اون چیزی که فکر می کنیم نیست و خیلی کوتاه است...