eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ❄️ زمستان بود و دم غروب کنار جاده یه زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه. من و علی هم از منطقه بر می‌گشتیم. تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون. ❓پرسید: کجا می‌رین؟ مرد گفت: کرمانشاه. علی گفت: رانندگی بلدی گفت بله بلدم علی رو کرد به من گفت: سعید بریم عقب. مرد با زن و بچه‌اش رفتن جلو و ما هم، عقب تویوتا. ▫️عقب خیلی سرد بود. گفتم: آخه این آدم رو می‌شناسی که این جوری بهش اعتماد می‌کنی؟ اون هم مثل من می‌لرزید، لبخند زد و گفت: "آره ، اینا همون‌ کوچ‌ نشینایی‌ هستن‌ که‌ امام‌ فرمود به‌ تمام‌ کاخ‌ نشین‌ ها شرف‌ دارن. تمام سختی‌ های‌ ما توی‌ جبهه‌ به‌ خاطر ایناست " ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀🕊
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💍 مهریه ام قرآن و یک دوره کتاب های شهید مطهری! 📝 يك برگه بزرگ آورد بيرون و بسم الله گفت. شرائطش را نوشته بود همه اش از جبهه و مأموريت و مجروحيت و شهادت گفته بود و اين كه من بايد با شرايط سختش بسازم تا با هم ازدواج كنيم. شرط كرده بود مراسم عقد توي مسجد باشد گفتم: من فقط دوست دارم مهريه ام يك جلد قرآن باشد. گفت: نه !يك جلد قرآن نمي شود .يك جلد قرآن با يك دوره كتاب هاي شهيد مطهري يك قدح آب آورد. گفت در روايت آمده است هر كس شب عروسي اش پاي زنش را بشويد و آبش را در خانه بريزد، تا عمر دارند خير و بركت از خانه شان نمي رود. به شوخي گفتم : پاهاي من كثيف نيست. گفت: مهم اين است كه ما به روايت عمل كنيم. سه روز قبل از محرم عروسي كرديم.وضو گرفتيم و دعاي كميل ،توسل و زيارت عاشورا خوانديم. گفت: من دعا مي كنم تو آمين بگو. اول شهادت، دوم حج ناگهاني و سوم اينكه بچه اولش پسر باشد و اسمش را بگذارد مصطفي. همه اش مستجاب شد. 🥀🕊
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 👈سال آخر دبیرستان ڪه با احمد هم ڪلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و ڪلاس ها را به صورت مشترک برگزار ڪنند. 📛وضع ظاهری شان خوب نبود. ما به این مسأله اعتراض ڪردیم. البته خیلی از بچه های ڪلاس هم بدشان نمی آمد! 🌻احمد خیلی جدّی و محڪم به معلم ریاضی ڪه این ڪار را ڪرده بود ، اعتراض ڪرد و گفت : « بچه های مردم به گناه می افتند ...» ⏪معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود : « اگر رحیمی توی ڪلاس باشه من دیگه درس نمی دم .! » 👌خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند. اینقدر پشتڪار داشت ڪه همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد ... 🌷 🥀🕊