اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
راحت توی خونه نشستی؟! دست به گوشی، بدون هیچ دغدغهای و بدون هیچ ترس و هراسی از اینکه یه آدم مسلح بیا
راهپیمایی هنوز شروع نشده. ابوالفضل را میبینم. روبوسی میکنیم:
«بین شهدای سیستان دنبال اسم تو بودم! ندیدم؟!»
همان غم آشنا که این جاها میریزد توی دل جاماندهها، میآید توی نگاهش:
«یه هفتهای هست برگشتیم، به ما نخورد...»
از همین حرفهای مصرف این وقتی میزنم:
«باید برسیم... به وقتش باید شهید شد... بی وقت خوب نیست»
اشاره میکنم به عکسهای بچههای تازه رفته به معراج:
«اینها وقت چیدنشون بود! وقت شهادتشون...»
حتماً قبول دارد که ادامه نمیدهیم...
فیلمِ لحظهی رسیدگی به پیکر شهید حسین را توی موبایل دارد که لباسش را باز کردهاند و خون ازش میرود. داریم فیلم را میبینیم که خانمی میآید و انگار میخواهد بچهاش را کنار ابوالفضل بگذارد جلوی دوربینِ موبایل. شاید از بچههای گروه سرود باشد...! میروند جایی که نور بهتری داشته باشد و آفتاب اذیت نکند.
من اما خیالم راحت است!
با ابوالفضل آن قدری عکس دارم که نیم ساعت بعد از شهادتش، پُزِ رفاقت باهاش را بدهم ☺️
خدا که بخیل نیست، چرا ما بخیل باشیم! انشاءالله به اهلش برسد این مطاع بهشتی؛ نوشِ جانِ طلبیدههای این راه مقدس...
#شهید_حسین_انتظاریان
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
💠 حاشیهنوشتهایی از تدفین شهدای عملیات توریستی #راسک را در کانال #محفل_نویسندگان_منادی بخوانید.
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#شهید_حسین_سرسنگی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
پنجشنبه بازار میبد... چند دقیقه مانده به اذانِ مغربِ میبد ملت توی هم میلولند و فروشندهها به آب و
همهمهی بادِ توی شاخ و برگ درختها و صدای گنجشکهای بازیگوشی که انداختهاند دنبال هم، میآید.
کارگرِ یکی از ارگانهای خدماتی توی این همهمه نماز میخواند...
این بار اما از دست نمیدهم!
عکس گرفتن را میگویمها...!
به بهانه همصحبتی میروم کنارشان. تا همکارش سرش گرمِ جمع کردن وسائل کارشان است، عکس میگیرم.
نماز میخواند...
همین قدر خاکی و عاشقانه...
از من میخواستند ثوابش را حساب کنم، کاری به حضور قلب و اینهاش نداشتم! آکبند و سربسته و در بسته قبول میکردم و اسمش را مینوشتم زیر «خوبها!»
نمازش وسط این حال و هوا، آدم را یاد «صدای پایِ آبِ» سهراب میاندازد؛
«... و خدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه
من مسلمانم:
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجرهها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم:
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم
پی "قد قامت" موج
کعبه ام بر لب آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر
"حجر الاسود" من روشنی باغچه است ...»
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
«به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه رمانهای طول تاریخ را نخواندهام، شکی در این نیست، اما من مقدار زیادی رمان خواندهام که مربوط به حوادث قرنهای گوناگون هم هست. بعضی رمانهای خیلی قدیمی را هم خواندهام. مثلاً فرض کنید کمدی الهی را خواندهام. امیرارسلان هم خواندهام. الف لیله و هزار و یک شب را هم خواندهام. وقتی نگاه میکنم به این رمانی که ویکتور هوگو نوشته، میبینم این چیزی است که اصلاً امکان ندارد هیچکس بتواند بهتر از این بنویسد یا نوشته باشد و معروف نباشد و مثل منی که در عالم رمان بودهام، این را ندیده باشم یا اسمش را نشنیده باشم... من میگویم بینوایان یک معجزه است در عالم رماننویسی، در عالم کتابنویسی. واقعاً یک معجزه است... زمانی که جوانها زیاد دور و بر من میآمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفتهام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعهشناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.»
👆این جملات از حضرت آیت الله خامنهای هست ! کسی که بینوایان رو دو بار خونده! و فقط کسی که کتابهای زیادی خونده، همچنین بینوایان هم خونده، میتونه معنای این حرفها رو درک کنه...
پینوشت؛
این جایی که عکس گرفتم، کتابخانه مرکزی میبد هست. البته ترجمه های مختلف این شاهکار ادبیات موجوده که باید ترجمه «حسینقلی مستعان» رو بخونید...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
«به نظر من بینوایان ویکتور هوگو برترین رمانی است که در طول تاریخ نوشته شده است. من همه رمانهای طول
ادامهنوشت؛
رهبری در دیدار با دستاندکاران برگزاری هفته «دفاع مقدس» در سال 72 بیان کردهاند که: «ویکتورهوگو یک حکیم است. ویکتور هوگو یک نویسندهی معمولی نیست. واقعاً به همان معنایی که ما مسلمانان «حکیم» را استعمال میکنیم و بهکار میبریم، یک حکیم است و بهترین حرفهایش را در «بینوایان» زده است. «بینوایان» هم یک کتاب حکمت است و به اعتقاد من، همه باید «بینوایان» را بخوانند.»
#همه_بینوایان_بخوانند
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
دختر کاپشن صورتی با گوشوارهی قلبی را یادتان هست حتماً؟! دی ماه 1402 در انفجار تروریستی کرمان، یکی ا
تصویر اول:
بچهها را از سر راه نگرفته بودند...!
عشق بین آدمهایی که به خدا اعتقاد دارند، پاکتر و عمیقتر است؛ برای همین هم عاشق بودن اینجاها نمود واقعی دارد...
این مادر رفته میان جمع رزمندههای در حال اعزام؛ دارد آخرین بوسهها را مزه مزه میکند روی صورت «پسری که میرود به جنگ»
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
تصویر اول: بچهها را از سر راه نگرفته بودند...! عشق بین آدمهایی که به خدا اعتقاد دارند، پاکتر و ع
تصویر دوم:
بچهها را از سر راه نگرفته بودند...!
بچههایی که آمدند با همه وجود جلوی دشمنی که آمده بود برای گرفتن همهچیزمان، قد علم کردند...
مادرشان بعد از آخرین بوسهها، دستشان به تسبیح و لبشان به ذکر خدا بود که سالم و زنده برگردند...
و این خفتنی غریبانه است بعد از تمام شدن عملیات، خفتنِ «پسری که رفته به جنگ»
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز سالروز شهادت سید مرتضیست در فکه...
و این حرفها را او سی چهل سال قبل زده است، زمانی که بسیاری در ایران و حتی دنیا بر این باور بودند که آمریکا، آقایی دنیا را به این راحتی از دست نمیدهد! و باید به ارادهی کدخدا گردن نهاد...!
سید مرتضی دارد میگوید که دوران آمریکا طی شده و داریم به فروپاشی تمدن غرب نزدیک میشویم و همه اینها به واسطه ظهور انقلاب اسلامی ایران است...
سید سالها قبل چیزی را پیشبینی کرد که بعد از سالها نظریهپردازان جهان دارند به آن اذعان میکنند! هر چند برخی از وابستههای بی عقل داخلی هنوز هم به این باور نرسیدهاند...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
با جماران تماس گرفته بودند. از فرماندهان جنگ. خرمشهر داشت از دست میرفت. دشمن بعثی آمده بود توی کوچهها و خانههای خرمشهر. تماس گرفته بود که بگوید شهر دارد سقوط میکند. داریم شهید میدهیم. آن طرف داد و فریاد و التهاب بود، این طرف سید احمد که میشنید تا منتقل کند به امام...
گفتهاند امام داشته آماده میشده قامت ببندد برای نماز. سید احمد کمی گوشی را از صورتش فاصله میدهد و بر میگردد به سمت امام. حرفهای شنیده شده را منتقل میکند. امام دستهاش آمده بالا برای گفتن تکبیرهالاحرام. فقط یک جمله میگوید و نماز میبندد: «بگویید جنگ است آقا... جنگ!»
جزئیات ماجرا شاید همین باشد، شاید چیزی شبیه همین. اما حرف امام همین است! «جنگ است آقا... جنگ...» توی جنگ فقط زدن و پیروزی نیست! همیشه کربلای پنج و فتحالمبین و بیتالمقدس نیست، گاهی کربلای چهار و عملیات رمضان هم هست!
این روزها شهر در التهاب است! منظورم نه خرمشهر، که سیستان است. صحنهی یک رویارویی پیچیده که نمونهی آن را در زمان جنگ، توی همین شهرهای غربی مثل کردستان تجربه کردهایم. دشمن رفته توی درزها و شکافهای قومی و جمعیتی و دارد ضربه میزند.
چند روز پیش پانزده شانزده نفر شهید دادیم. امروز دوباره شش نفر. همین الان، یا همین فردا ممکن است اتفاق دیگری بیفتد. «جنگ است... جنگ...» رفتهایم توی شکم امپراطوری فرعونِ عصر جدید. این فرعون قرار نیست فقط به یکی دو جبهه اکتفا کند؛ از همه ظرفیتهای موجودش برای زدن محور ما استفاده میکند...
بله...
شهید دادهایم؛ باز هم منتظر اتفاقات بعدی باشید. این راه قرار نیست تا رسیدن به نتیجهی قطعی و نهایی به آرامش و سکون برسد. اصلاً همهی هوچیبازیهای امروزِ تروریستها توی سیستان و اگر بتوانند در دیگر شهرهای کشور، برای پرت کردنِ حواس ما از موضوع فلسطین و جنایت صهیونیستهاست.
و ما برای ریشهکنیِ این غده سرطانی از دنیا، گلنگدنهای سلاحمان را کشیدهایم و تا آخرین گلوله و تا آخرین نفس قرار است بجنگیم...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
تماس میگیرم با دانهدانهی بچههایی که کنارش بودهاند، سالها میشناختنش یا رفیقِ گرمابهگلستان بودهاند...
از «سلام» تا آن جایی که میگویم برای «حسین» تماس گرفتهام صداها سرد و خستهاند. بعد از اسم حسین، تازه موج بر میدارند صداهای پشت گوشی، تند میشوند، جملاتشان کوتاه میشوند، ریتمشان به هم میخورند و در یک کلام، گرم میشوند!
من دنبال چند تا خاطرهی کوتاهم این روزها... روزهایی که اسم حسین جزئی از اسمهای جگرسوزیست که توی خبرها با پسوند شهید معرفی میشوند؛ برای اینکه از حالت خبری و گزارشی بیایند بیرون! برای اینکه جان بگیرد اسم و عکسشان و با مردم حرف بزنند...
... و بچههای منادی این روزها در تکاپوی جمع کردن این خاطراتند و من رفتهام سراغ حسین.
میدانم...!
برای دوستانش سخت است از او گفتن. خودشان هم این را میگویند. یکیشان هنوز توی شوکِ عدم تمرکزِ بعد از حادثهی سیستان است. یکیشان هنوز در گیر و دارِ رسیدگی به همرزمانِ روی تخت بیمارستانست. یکی آسیب دیده و میخواهد کمی بهش فرصت بدهم...
میدانم سخت است اما با هم، این کار را انجام میدهیم و شما منتظر خواندنِ این روایتها باشید، ان شاءالله...
کانال محفل منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
تماس میگیرم با دانهدانهی بچههایی که کنارش بودهاند، سالها میشناختنش یا رفیقِ گرمابهگلستان بود
«چی شده رئیس؟!»
تکیه کلامش رئیس بود. توی اتاق که آمد، فهمید آب و روغن قاتی کردهام!
گفت «چی شده رئیس؟! تو فکری؟!»
در مورد تغییر مواضع توپهای پدافندی بهش گفتم و اینکه مهندسی نمیتواند توی این ماجرا به ما کمک کند.
دستمان توی پوست گردو بود. استادِ بنا نداشتند و گیر بودیم. شیرینِ قضیه این بود که یک ماهه باید کار را جمع و جور میکردیم. گزارشش را هم باید تصویری میفرستادیم بالا...
حسین که شنید، خاطر جمع و محکم گفت: «بسپار به من رئیس...!» آستین بالا زد. همهفن حریفِ گردان افتاد جلو؛ فرمانده آتشبار بود، شد استادِ بنا! و با کمک بقیه، سه روزه کار را تمام کرد...
راوی: آقای خراسانی
#شهید_حسین_انتظاریان
#انجمن_ادبی_فکه
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
19.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی خبر میداد که «راهی کربلام» میگفت: «خوش به حالتون... به امام حسین بگین منم میخوام بیام...»
تا جایی که یکی از بچههای گردان پارسال رفت کربلا و براش فیلم مستند آورد که «اونجا یادت کردم و از ارباب خواستم بطلبه بری کربلا»
شور و شوقش را بارها دیده بودم. یک بار کشیدمش کنار «خب برو کربلا... علتش چیه نمیری؟!»
گفت «قرض دارم»
گفتم «کمک میکنم؛ تو آماده رفتن باش»
خندید...
گفت «رئیس، با پول مردم که نمیشه رفت کربلا! اونی که ازم طلب داره که نمیدونه قرض کردم و رفتم؟!»
و قسمتش نشد تا اینکه به شهادت رسید...
حالا شب جمعهای باید به او التماس کنیم کنار سیدالشهداء به یادمان باشد؛ خوش به حالش...
راوی: آقای خراسانی
#شهید_حسین_انتظاریان
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_امام_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT