aghigh.ir - استاد معتز آقائی.mp3
4.05M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء دوم قرآن کریم🌸
#دانه_سوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#دومین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_107⚡️
#سراب_م✍🏻
عکس هایی که از مهری گرفته بودند را کنار سینی گذاشت و از پله ها پایین رفت مهران درحال قدم زدن در طول کوچک انباری بود و سینی را روی زمین گذاشت و وبه آن شاره زد.
مهران با خشم به او نگاه کرد از روزی که نام مهری را آورده بود، هر روز مشحصات او را برای مهران بازگو میکرد، اما مهران زیر بار نمی رفت همچنان سکوت کرده بود. چاره ای جز این عکس ها و تهدید جدی او نبود.
-برات یه چیزه ویژه اوردم نمیخوای ببینی؟
مهران به طرف سینی قدم برداشت چشمش به عکسا خورد و اهسته خم شد چند عکس، از مهری در جاهای مختلف و ساعت های مختلف شب و روز بود. جز مهری چند چیز دیگر در عکس ها مشترک بود آن هم مردی با عینک افتابی بود که پشت سر مهری قدم میزد چشم هایش به این سرخ شد و عکس ها رامچاله کرد.
آریا با پوزخند به او خیره شد و چشم هایش را به نشانه تمسخر چرخاند
مهران به ضرب بلند شد و به طرف اریا هجوم برد و یقه اش را به چنگ کشید.
- بهت گفتم حرفی نزنی بااین خوشگل خانم کار دارم!
مشت مهران به فکش خورد آریا بیخیالِ درد، به لبش زبان کشید وقتی مهران خواست برای بار دوم او را بزند مشتش را به شدت پیچاند و غرید:
- سورپرایزم هنوز ادامه داره!
مهران را به جلو هل داد و دست در جیبش برد موبایلش را بیرون کشید و شماره گرفت.
صدا روی بلندگو پخش شد!
-خوشگله بیا سوار شو!
مهران لرزید و صدای دیگری گفت:
-بیا بالا بالاخره از یکیمون خوشت میاد!
- مزاحم نشید توروخدا!
صدای پر استیصال مهری به گوش مهران رسید.
-مزاحم نیستیم جوجه طلایی، قراره اشنا بشیم.
صدای در ماشین امد و جیغ مهری پشتش. مهران مات مانده بود که با قطع شدن صدای جیغ به خود آمد به سمت اریا هجوم برد. خواست اورا زیر مشت و لگد خود بگیرد اما اریا خیلی راحت اورا مهار کرد و و به دیوار کوبید. ساعد راستش را به تن او فشرد و گوشی موبایل را با دست چپ به گوشش چسباند و کمی بعد گفت:
- برای امشب بسه بچه ها.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱
🌱🌙🌱
🌙🌱
🌱
هر شب:
#دعای_افتتاح
حمد الهی در دعای افتتاح جایگاه ویژه ای دارد و افزون بر این که با حمد خدا شروع شده (اللهم انی افتتح الثناء بحمدک) هجده مرتبه عبارت (الحمد لله...) تکرار شده است و به دنبال آن به پارهای از صفات الهی و لطف و رحمت بی کرانش در حق بندگان اشاره شده است.
#دانه_چهارم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #دومین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز میکنیم❥
الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ
ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺯﻣﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻛﺪﺍﻣﺘﺎﻥ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺗﺮﻳﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻱ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
✨ملک: ۲✨
امروز در👇
شانزدهفروردینسالهزاروچهارصدویک
«۱۴۰۱/۰۱/۱۶»
سهرمضانسالهزاروچهارصدوچهلوسه.
«۱۴۴۳/۹/۳»
پنجآوریلسالدوهزاروبیستودو.
«2022/4/۵»
{ ☜هستیم.}
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #تاریخنار
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح:
#دعای_عهد 🤲🏻📿
#دانه_اول
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #سومین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🔸خدایا در این روز بر من ذهن و هوشیاری روزی کن و از بی عقلی و دروغ آرایی دور نما.
#دانه_دوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#سومین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰──────────
مهمان شدن به خوان شما مزّه می دهد
افطار و لقمه نان شما مزّه می دهد
در هر سحر دعای فرج بر لبم نشست
این العجل به جان شما مزّه می دهد
قرآن پشت پرده بخوان سوره ای که وحی
با لهجه و بیان شما مزّه می دهد
هر چند خواب روزه مؤمن عبادت است
رویا پر از نشان شما مزّه می دهد
بر سفره سحر که نبودم نماز صبح
بیدار کن تکان شما مزّه می دهد
تعجیل کن بیا که شب قدر می رسد
احیاء چه با دهان شما مزّه می دهد
ای کاش تو اقامه کنی این نماز عید
قد قامت و اذان شما مزّه می دهد
#حسین_ایمانی📝
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #شعر
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
جز3.mp3
4.16M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء سوم قرآن کریم🌸
#دانه_سوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#سومین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_108⚡️
#سراب_م✍🏻
موبایل را توی جیبش سر داد و رو به مهران کرد. ساعدش بیشتر به گردن او فشرد. رگ های چشم مهران بیرون زده بود و نفسش از خشم داغ و سوزان بود. تنش سست شد و پاهایش خم. بخاطر او خواهر عزیزش داشت قربانی میشد و کاری از او بر نمی آمد.
تنش و مخصوصا دستش هنوز درد می کرد و قوای بدنی اش را بدست نیاورده بود. چون نه غذای درست و حسابی خورده بود و نه استراحت کافی داشت. دلش نمی آمد روی تشک رنگ و رو رفته کم حجم گوشه انباری دراز بکشد. بخاطر همین حتی نمی توانست دق دلی اش را سر آریا خالی کند.
فشار ساعد آریا که بیشتر شد به خود آمد و حس خفگی گرفت. آریا توی صورتش گفت:
- می بینی که خیلی کارا ازم برمیاد پس دیوونه ام نکن و حرف بزن!
با وجود انکار های مکررش، آریا زیر بار نرفته بود و به تهدید های خود ادامه داده بود.
دیگر نمی توانست انکار کند؛ اینبار پای جان دوست داشتنی موجود زندگی اش و آبرویش در میان بود.
آریا گفته بود اگر واقعیت را نگوید خواهرش را می آورد. ترس اینکه خواهرش شخصیت واقعی اش را بشناسد او را مجبور کرد اعتراف کند و سوال های آریا را پاسخ دهد.
- از اول به قصد خراب کردن رییس وارد این گروه شدم... خب اولا خورده ریز کار می کردم بعدش که جای پام محکم شد شروع کردم زیاد تر کردنش...
آریا دست به سینه مقابلش ایستاده بود. نفس لرزانی کشید و به آریا زل زد. با این نگاه و اخلاق رییس یعنی دخلش آمده است.
- برای کی این کار و می کردی؟ چه سودی داشت برات؟
- خب... برای... من ... در اصل برای... من برای رقیب های رئیس از گروهش اطلاعاتمی برم و خوب قصدمون زمین زدنشه!
اخم های آریا درهم شد.
- خب؟!
مهران با اکراه شروع به توضیح درباره همدستان و قصد و کارشان بود. آریا از او سوال و جواب می کرد و بعد از تمام شدن سوال و جواب ها آریا ضبط صدای موبایلش را قطع کرد و از انباری بیرون زد. اول باید این خبر ها را به همکارش می رساند و بعد به دیدن رییس می رفت.
بعد دستوری راجع به سر نوشت مهران می گرفت.
****
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱