دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح:
#دعای_عهد 🤲🏻📿
#دانه_اول
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #ششمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🔶 خدایا در این روز مرا به واسطه ارتکاب عصیانت خوار مساز...
#دانه_دوم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #ششمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
سید محمدباقر صدر که بود؟
شهید آیت الله سید محمدباقر صدر (۱۳۵۳-۱۴۰۰ق)، فقیه جامع الشرایط، فیلسوف، مفسّر، متفکری آگاه به فرهنگ و علوم زمان، نویسنده، سیاستمدار و یکی از بزرگترین اندیشمندان مسلمان در قرن چهاردهم هجری بود.
وی در کاظمین و نجف تحصیل کرده و از شاگردان برادرش سید اسماعیل صدر، سید ابوالقاسم خویی، محمدرضا آلیاسین، صدرا بادکوبهای و دیگر بزرگان بود.
او علاوه بر فقه و اصول علوم حدیث، رجال، درایه، کلام و تفسیر را نیز آموخت و از بیست سالگی به تدریس پرداخت. ایشان علاوه بر مرجعیت به فعالیتهای سیاسی اشتغال داشت که مقابله با کمونیستها، مقابله با حزب بعث عراق و تکفیر آنها، تأسیس حزب دعوت اسلامی، تشکیل جماعة العلماء، بیداری مردم عراق برای قیام، حمایت از انقلاب اسلامی ایران و امام خمینی برخی از فعالیتهای این عالم بود.
ایشان دیدگاههایی درباره اقتصاد اسلامی دارد که به تبین آن پرداخته و در این زمینه هم کتابهایی نگاشته است.
از او تالیفات بسیاری برجای مانده که میتوان به کتاب فلسفتنا، اقتصادنا، الاسلام یقود الحیاه، دروس فی علم الاصول اشاره کرد.
این عالم سرانجام به خاطر فعالیتهای سیاسی توسط رژیم بعث به همراه خواهرش بنت الهدی صدر دستگیر و بعد از شکنجه به شهادت رسید.🏴
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #مناسبتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_114⚡️
#سراب_م✍🏻
ده مهر ماه بود آن هیچ کاری نکرده بودند. هر دو توی فکر بودند. محمد نگاهی به صورت گرفتهی آریا انداخت و گفت:
- عصبی هستیا!
- آره، خب از این که باز همه چیز راکد شده عصبی ام... اون یارو هم که انگار نه انگار... منو کرده دستفروش... آب از دستش نمی چکه!
محمد او را به سمت آشپزخانه هدایت کرد.
- بیا یه چایی از اون مشتیات بهم بده تا اعصابت آروم بشه حرف بزنیم. منم یه خبر خوب دارم!
آریا سر تکان داد و چای سازش را به برق زد.
- این چایی رو باید از دست مامانم وقتی تو اون قوری چینی و روی سماورش درست می کنه بخوری... اینجوری فایده نداره...
- آریا، آشپزخونت خیلی باحاله... برزگ و دل باز و نور گیر.
سرتکان داد و به سمت او چرخید تنش را به کابینت ها تکیه داد و لبخند زد.
- آره، خیلی عالیه. آدم شارژ میشه! نمی خوای بگی چرا خوشحالی؟
محمد خندید و به صندلی تکیه زد.
- چایت رو بیار عروس خانم تا بگم برات.
لبخندش را خورد و اخم کرد:
- کوفت، درد، مرض... نخند...
محمد با خنده سرش را به چپ و راست تکان داد که صدای جوش آمدن آب بلند شد. خیلی زود چای را دم کرد. دو لیوان چای ریخت و پشت میز نشست.
- هه، کدبانو شدیا!
- خفه بابا...
خواست لیوان را بکشد که محمد جلویش را گرفت.
- خبرت بگو!
محمد پوف کلافهای کشید و دست به سینه شد.
- با بالا صحبت کردم، قراره یه نیرو بفرسته دانشگاه، سر کلاس رئیس؛ به عنوان دانشجو!
آریا با تعجب به او نگاه کرد. کسی را به عنوان نفوذی و جاسوس به دانشگاه بفرستند؟ اما این کار خیلی دشوار بود. باید فردی متخصص را پیدا می کردند تا هم از علوم شیمیایی سر در بیاورد و هم از شغل آن ها و خوب آریا که چنین کسی را نمی شناخت. مگر خود محمد فکری به حال آن می کرد.
- می دونی چقدر سخته؟ هم متخصص باشه و هم...
محمد جرعه ای جای نوشید و گفت:
- می دونم؛ منم اول فکر می کردم امکان نداره؛ اما وقتی باهاشون در جریان گذاشتم گفتند که چنین کسی رو می شناسند و فقط کافیه آماده اش کنند.
آریا سر تکان داد. هنوز گیج بود. شاید اینطور می توانستند بیشتر با آن مرد نزدیک شوند.
- خب؟ میشه باهاش حرف زد؟ کی می فرستنش دانشگاه؟
محمد فنجان را روی میز گذاشت:
- قراره به عنوان دانشجوی انتقالی می فرستنش تا نیمه مهر می تونه برسه... خب اون یه رزومه عالی داره! مطمئنا نظر جناب رئیس رو جلب می کنه. فردا می تونی ببینیش...
دستش را تکان داد و گفت:
- اما نه مستقیم! با این ماس ماسکا!
آریا سر تکان داد و از پشت میز بلند شد لیوان ها را توی سینک گذاشت و مشغول شستنشان شد. محمد کنار اجاق گاز استاد و کبریت سوخته ای که روی آن بود را برداشت:
- مگه این جرقه نداره؟
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
جز6.mp3
3.98M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨
تند خوانی جزء ششم قرآن کریم🌸
#دانه_سوم
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#ششمین_انار_ببهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم
رمضان است، بیایید سبک بار شویم
می توانیم در این ماه به قرآن برسیم
می توانیم در این ماه، علی وار شویم
ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه
تا نمک خوردهٔ این سفره افطار شویم
چشم ها را بتکانیم در این ماهِ زلال
با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم
سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می آید
هان! رفیقان! همه آیینه ٔ اسرار شویم
یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد
با خداوند، در این ماه مگر یار شویم
رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم
#مرتضی_امیریاسفندقه📝
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #شعر
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
چند خط تا شناخت بنت الهدی صدر:
آمنه صدر معروف به بنتالهدی و شهیده صدر( ۱۳۵۷- ۱۴۰۰ ه.ق) از زنان نویسنده و فعال فرهنگی- سیاسی عراق بود.
سرپرستی مدارس الزهراء در نجف و کاظمین، تشکیل جلسات خانگی دینی، نوشتن مقاله در مجله الاضواء، داستاننویسی و سرایش اشعار مذهبی از فعالیتهای فرهنگی- دینی اوست.
آثار بسیاری از جمله چند داستان مانند دیدار در بیمارستان را نوشته است.
بنتالهدی،بعد از اعتراض به دستگیری برادرش و سخنرانی در حرم حضرت علی(ع) که به تظاهرات در شهرها و کشورهای مختلفی انجامید، توسط رژیم بعث زندانی و به شهادت رسید.
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#مناسبتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_115⚡️
#سراب_م✍🏻
یکی از شعله های گاز را فشرد که با صدا بدی جرقه زد:
- اوه!
آریا به سمتش چرخید دست خیسش را به سمت او تکان داد و گفت:
- برق می ره گاهی؛ گاهی هم روش آب می ریزه جرقه کار نمی کنه... گاز که نباید انقدر چسبیده به سینک باشه!
محمد با حالتی خاص نگاهش کرد و با شیطنت گفت:
- کجا باید باشه خانم؟
شیر آب را بست و دست خیسش را به صورت او کوبید:
- کوفت، محمد می زنم دندونات بریزه تو حلقت ها...
محمد خندید و از آشپزخانه بیرون زد:
- من میرم فردا می آم مرتبط می کنم با دانشجومون!
آریا سری تکان داد و به پذیرایی رفت. وسط سالن ایستاد و دست ه کمر زد. نگاهش را چرخاند. رد خاک روی وسایل نشسته بود. مخصوصا ست مشکی مبلمان و میز تلوزیون. حالت گریه به خود گرفت. جرئت نداشت پا کسی را به خانه اش باز کند و از طرفی خودش وقت چندانی نداشت خانه را مرتب کند، چون هر جا را تمیز می کرد جای دیگری از خانه بهم می ریخت.
آهی کشید و از پذیرایی بیرون زد به رف پله های گوشه سالن زفت دست روی نرده های آن گذاشت. رد دستش روی غبار های آن ماند. پوفی کشید و از پله ها بالا رفت. به اتاقش رفت و خودش را روی تخت انداخت.
- کشتمت خونه بزرگ بخوای... یه خونه نیم وجبی می گیری بسه فهمیدی؟ تو نمی خواد برا زنت قصر بگیری... عجب بچه ای بودیا...
سرش را تو بالشش فرو برد. موبایلش را از جیب شلوار ورزشی اش بیرون کشید و شماره محمد را گرفت.
- ها؟
بی حوصله گفت:
- محمد فردا اومد یکی رو بار برا تمیز کردن خونه...
- خب
- مَرد باشه محمد اوکی؟
محمد خندید:
- باشه داداش باشه!
موبایل را قطع کرد و رو عسلی میزش گذاشت. کمی چشمش را بست تا انرژی اش برگردد.
محمد صبح زود با پسری جوان آمده بود و او مشغول تمیز کردن و گرد گیری خانه شده بود. آریا وقت او را دیده بود گمان نمی کرد بتواند از پس کار ها بر بیاید؛ کم سن وسال به نظر می آمد؛ اما او فرز و زیرک بود.
محمد مشغول وصل کردن لب تابش به اینترنت بود و می خواست تماس را با شخص نفوذیشان بر قرار کند. آریا می خواست توصیه هایی به او کند و بگوید که لازم است به چیز هایی دقت کند. به گفته محمد او دو سال در دانشگاه شیمی خوانده بود و بهترین انتخاب برای انجام این کار است.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱
🌱🌙🌱
🌙🌱
🌱
هر شب:
#دعای_افتتاح
"خدایا، من با سپاس تو ستایش را آغاز میكنم و تویی كه با كرمت به سوی درستی توجّه دهی، و یقین دارم كه در جای عفو و رحمت مهربانترین مهربانانی. و در جایگاه مجازات و انتقام، سختترین كیفركنندههایی، و در موضع بزرگمنشی و عظمت بزرگترین جبّاری، خدایا در خواندنت، و در درخواست از حضرتت به من اذن دادی، پسای شنوا بشنو ستودنم را، و ای مهربان اجابت كن دعایم را، و ای آمرزنده بیامرز لغزشم را، ای خدای من چه بسیار سختیهایی كه گره گشودی، و اندوهها كه برطرف كردی، و لغزشها كه آمرزیدی، و رحمت كه گستردی، و زنجیر بلا كه باز كردی، سپاس خدای را كه همسر و فرزندی برنگرفته، و در فرمانروایی شریكی برایش نیست، و سرپرستی از روی ناتوانی نداشته است، و او را بزرگ شمار بسیار بزرگ."
#دانه_چهارم
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #پنجمین_انار_بهشتی
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز میکنیم❥
وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﻛﺎﻓﺮ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻋﺬﺍﺏ ﺩﻭﺯﺥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﮔﺎﻫﻲ ﺍﺳﺖ .
✨ملک: ۶✨
امروز در👇
بیستفروردینسالهزاروچهارصدویک
«۱۴۰۱/۰۱/۲۰»
هفترمضانسالهزاروچهارصدوچهلوسه.
«۱۴۴۳/۹/۷»
نهآوریلسالدوهزاروبیستودو.
«2022/4/9»
{ ☜هستیم.}
مناسبتها🏴
¹- روز ملی فناوری هسته ای
²- روز هنر انقلاب اسلامی(سالروز شهادت سید مرتضی آوینی ۱۳۷۲ه.ش)
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇
╭─┈┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ #تاریخنار
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────