eitaa logo
انارهای عاشق رمان
369 دنبال‌کننده
370 عکس
139 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 صورتش سرخ شده سرش را پایین انداخت انگار برای گفتن حرفی مردد بود. نورا دست روی مچش گذاشت؛ ضربان تندش كاملا مشخص بود. نورا گفت: - بگو عزیزم؟! صبا مردمك لرزانش را به نورا دوخت و با خجالت لب زد: - گفتن باردار بوده! نورا اخم كرد و صبا ادامه داد: - مجرد بود اهل اینجور كارها نبود گفتن اعتیاد داشته... نمی‌دونم نورا اون اهل اینجور چیزا نبود. شایدم بود، نمی‌دونم! نورا با اخم دستش را فشرد: - خب خودت رو اذیت نکن! صدای مردانه ای آمد. نگاهش را چرخاند؛ پسر همكلاسیشان پشت سرش بود: - نورا می‌شه جزوتو بهم بدی؟ نورا با اخم نگاهش كرد چطور جرات می‌كرد، نامش را صدا كند؟ اصلا چه كسی به او اجازه این كار را داده بود؟ - خانم احمدی هستم! این چه طرز صحبته آقا؟ اخم های پسرک در هم رفت و قیافه خشك به خود گرفت: - ببخشید! من منظوری نداشتم! نورا خیلی جدی جواب داد: - امرتون؟ - جزوتون رو می‌خواستم! نورا سرش را تكان داد. اصلا از این جور چیزها خوشش نمی آمد. در نظرش اغلب اینجور آدم ها قصد و غرض خاصی دارند. - شرمنده من جزومو به كسی نمی دم! اخم های پسر بیشتر درهم رفت. راهش را كج كرد و رفت. نورا نگاهی به ساعتش انداخت. کلاسشان دیگر شروع می‌شد. دست صبا را گرفت و از جا بلند كرد. - غصه نخور دیگه خب؟  نمی‌دانست باید چكار كند گیج شده بود و معماهای زیادی در سرش می‌چرخید از پشت درخت بیرون آمدند وبه سمت ساختمان دانشكده راه افتادند. صبا گفت: - نورا چیزی به كسی نگو خب؟ نورا سرتكان داد اهل این چیزا نبود. با کسی رابطه به خصوصی نداشت که بخواهد خبر ببرد: - من اهل این چیزا نیستم صبا؟ صبا دستش را فشرد و رها كرد. مقنعه اش را مرتب كرد و حرف دیگری نزد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱