🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_122⚡️
#سراب_م✍🏻
صورتش سرخ شده سرش را پایین انداخت انگار برای گفتن حرفی مردد بود. نورا دست روی مچش گذاشت؛ ضربان تندش كاملا مشخص بود. نورا گفت:
- بگو عزیزم؟!
صبا مردمك لرزانش را به نورا دوخت و با خجالت لب زد:
- گفتن باردار بوده!
نورا اخم كرد و صبا ادامه داد:
- مجرد بود اهل اینجور كارها نبود گفتن اعتیاد داشته... نمیدونم نورا اون اهل اینجور چیزا نبود. شایدم بود، نمیدونم!
نورا با اخم دستش را فشرد:
- خب خودت رو اذیت نکن!
صدای مردانه ای آمد. نگاهش را چرخاند؛ پسر همكلاسیشان پشت سرش بود:
- نورا میشه جزوتو بهم بدی؟
نورا با اخم نگاهش كرد چطور جرات میكرد، نامش را صدا كند؟ اصلا چه كسی به او اجازه این كار را داده بود؟
- خانم احمدی هستم! این چه طرز صحبته آقا؟
اخم های پسرک در هم رفت و قیافه خشك به خود گرفت:
- ببخشید! من منظوری نداشتم!
نورا خیلی جدی جواب داد:
- امرتون؟
- جزوتون رو میخواستم!
نورا سرش را تكان داد. اصلا از این جور چیزها خوشش نمی آمد. در نظرش اغلب اینجور آدم ها قصد و غرض خاصی دارند.
- شرمنده من جزومو به كسی نمی دم!
اخم های پسر بیشتر درهم رفت. راهش را كج كرد و رفت. نورا نگاهی به ساعتش انداخت. کلاسشان دیگر شروع میشد. دست صبا را گرفت و از جا بلند كرد.
- غصه نخور دیگه خب؟
نمیدانست باید چكار كند گیج شده بود و معماهای زیادی در سرش میچرخید
از پشت درخت بیرون آمدند وبه سمت ساختمان دانشكده راه افتادند.
صبا گفت:
- نورا چیزی به كسی نگو خب؟
نورا سرتكان داد اهل این چیزا نبود. با کسی رابطه به خصوصی نداشت که بخواهد خبر ببرد:
- من اهل این چیزا نیستم صبا؟
صبا دستش را فشرد و رها كرد. مقنعه اش را مرتب كرد و حرف دیگری نزد.
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱