🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌸🌿🌸
🌸🌿
🌸
؛﷽؛
#تو_دل_میبری💕
#پرده_139⚡️
#سراب_م✍🏻
لیوان سفالی کنار دستش را برداشت و به طرف پنجره پرت کرد. فریادش لرزه بر اندام افرادش انداخت:
- اه... لعنتیا کجا بودید شما؟
رو به شیما کرد و با چشمان به خون نشسته غرید:
- احمق! مگه قرار نبود حواست به دخترا باشه تا فکر کنجکاوی نزنه به سرشون تو کدوم قبری گم شده بودی؟
شیما عقب پرید. آنقدر ترسیده بود که جرئت نمی کرد چشم از چشم وحشی رئیس بردارد.
- مَ..من پی... نو...را بودم... خودتون گفتید که رفیق بشم باهاش!
دوباره غرید:
- پیشنهاد کدوم احمقی بود که لباس فرم بپوشن اینا!
مهراد از پشت سر گفت:
- خودتون استاد!
رئیس به عقب برگشت و ضربه محکمی به صورتش کوبید. مهراد صورتش را لمس کرد و پوزخندی زد. رئیس توی صورتش غرید:
- تو کجا غیبت زده بود؟ مگه قرار نبود با سهراب حواستون به دوربینا باشه؟
مهراد بیخیال شانه بالا انداخت و گفت:
- من دسشویی بودم! سهرابم مواد...
دوباره سیلی محکمی به صورتش کوبیده شد و حرف را در دهانش خشکاند.
- خفه شو!
برگشت و به فرهاد که پشت سیستم نشسته بود گفت:
- پخشش کن دوباره!
فیلم دوباره پخش شد. دخترکی سر تا پا سفید پوشیده وارد اتاق ها شده بود و از آنجا مدرک برداشته بود.
رئیس دستش را محکم به میز کوبید و غرید:
- از کدوم قبری اینو پیدا کنم؟
بعد به شانه فرهاد کوبید و او را مخاطب قرار داد:
- یکی میاری همه جای راهرو حیاط در ورودی تو فضای آزمایشگاه دوربین کار می ذاره! فهمیدی؟
فرهاد مطیع سر تکان داد و گفت:
- چشم رئیس!
فرهاد مرد جوان و متاهلی بود و به تازگی پدر شده بود. نقاط ضعف زیادی در دست رئیس داشت و همین باعث می شد بیشتر از هرکس مطیع اوامر او باشد.
رئیس تابی به گردنش داد و گفت:
- خوبه! قبلش گند کاریاتون رو از تو اتاق و اینور اونور جمع می کنید! این دختره بسه برامون...
بعد نگاهی به جمع انداخت و گفت:
- وای به حالتون این دختره بخواد برامون شاخ بشه! تک تک تون به آتیش می کشم... مفهمومه که؟
صدای بله آرامشان بلند شد. رئیس به سمت اتاق رفت که صدای فرهاد او را متوقف کرد:
- رئیس، بهتر نیست به اون پسره آریا بگید کمکتون کنه؟
🚫کپے مطلقا ممنوع🚫
پرده اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
╭─┈
│𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺#رمان
│𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH
╰─────────────
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱