eitaa logo
انارهای عاشق رمان
361 دنبال‌کننده
362 عکس
137 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 محمد در حالی که نیمای بیهوش شده را روی سنگ ریزه های کف حیاط می کشید، به اتاق نزدیک شد. نفس زنان او را داخل اتاق رها کرد و به دیوار سیمانی اتاق تکیه زد. رو به مردی که مسعود را زده بود گفت: - علی برو در باز کن ون بیاد داخل، بچه ها بیان اینا رو جمع کنند؛ ماهم بریم سراغ مهران! علی سر تکان داد و سه سمت در بزرگ خانه که نزدیک اتاق نگهبانان بود، رفت دو لنگه آن را باز کرد و ون سفید رنگ بی صدا و چراغ خاموش به داخل حیاط آمد. پنج مرد سیاه پوش از آن پیاده و به طرف اتاق آمدند. محمد رو به آنها گفت: - پرده های پنجره ها کشیده باشه بعد اینا رو یه جوری بشونید که تابلو نشه! بعد همگام با علی به سمت ساختمان اصلی راه افتاد. حمید جلوی در ایستاده بود و آنها را نگاه می کرد. حمید و محمد نگاهی به چشمان یکدیگر انداختند. حمید از جلوی در کنار رفت. داخل خانه شدند و از پله کوچک سالن گذشتند. فرهاد روی مبل خوابیده بود و خروپف محمد گفت: - اینو ببر تو ماشین! اتاق مهران رو هم نشون بده! حمید درحالی که مبل را دور میزد پله های مارپیچ را نشان داد و گفت: - بالا آخرین اتاق! محمد سر تکان داد و جلو افتاد علی پشت سرش حرکت کرد. اولین بار بود که از این کار ها می کرد و برای همین هیجان داشت. اما جرئت نمی کرد آن را بروز دهد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱