7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند:
📜هر كس كه در جوانى خوب بندگى خدا كند، خداوند در پيری به او حكمت مىآموزد. خدای بزرگ میفرماید: «و چون به رشد و كمال خویش رسید، به او حكمت و دانش دادیم» و در ادامه آیه میفرماید: «و نيكوكاران را چنين پاداش می دهيم» .
📚سوره قصص، آيه ۱۴
📚 أعلام الدین، ص۲۹۶
🎴به کانال #اخبار2020 بپیوندید 👇
@bisto20_irib @bisto20_irib
@bisto20_irib @bisto20_irib
enc_1697966886078013318426.mp3
5.59M
📻 نواهای حماسی جهت پخش در جشن های مردمی مقابل مساجد، مدارس، دانشگاه ها، محلات، کوچه و بازار
🚩 امروز سر دشمن ما پایین است والله که پیروزی حق، شیرین است
از سختی انتقامِ ما فهمیدن
آن وعدۀ صادقی که گفتیم، این است
#وعده_صادق
@beyat_gonabad
@anarstory
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
41.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💥تیتراژ #باغنار2💥🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار2🎊 #پارت57🎬 این را احف گفت که دوباره رجینا حاضرجوابی کرد. _اخبار تکرار نداره، ولی سریال که د
#باغنار2🎊
#پارت58🎬
_موقع خواب یه دزد از خدا بیخبر اومد و کل دارایی باغ رو بالا کشید. و من الله توفیق!
عمران همان جایی که ایستاده بود، خشکش زد. همگی نگران شده و مشغول جویای احوال او بودند که پرستار نزدیکشان شد.
_دوستان حال رفیقتون بهتر شده و میخواد آقای علی پارسائیان رو ببینه.
بانو احد به اتاق بانو شبنم رفت که ناگهان احف با چهرهای بُهت زده گفت:
_یا امام زاده زید! علی پارسائیان توی کلانتری چشمش خشک شد به در!
سپس بدون معطلی به سمت در خروجی بیمارستان دویید که عمران با صدایی که از ته چاه میآمد پرسید:
_کلانتری؟! علی پارسائیان توی کلانتری چیکار میکنه؟!
کسی سوال عمران را نشنید که پرستار ادامه داد:
_از بین غشیهاتونم آقای علی جعفری خیلی بیتابی میکنه. هی میخواد سُرُمش رو در بیاره و فرار کنه که به زور مانعش شدیم. لطفاً یکی بیاد آرومش کنه!
مهدینار به سمت اتاق غشیها به راه افتاد که عمران با دهانی که هرلحظه بازتر میشد، اینبار با صدایی بلندتر گفت:
_علی املتی هم جزو غشیهاس؟! پس الان کی نگهبان باغه؟!
مهدیه چند قدمی به عمران نزدیک شد.
_نگران نباشید استاد. مهندس محسن جاشون وایمیسته. یعنی ایشون آچار فرانسهی باغه و هرکی وظیفش رو درست انجام نده، با فداکاری جبرانش میکنه! در ضمن بود و نبود علی املتی زیاد فرق نداره. اون شبی هم که باغ رو دزد زد، ایشون سر پُست بودن که هیچ اقدامی برای گیر انداختن آقا دزده نکردن!
عمران دیگر نای حرف زدن نداشت که بانو نسل خاتم به پرستار خیره شد.
_ببخشید خانوم پرستار. غشیهای ما کِی مرخص میشن؟!
خانوم پرستار نگاهی به دفتر داخل دستش انداخت.
_خانوم شبنمی که مرخصه. اونیکی غشیها هم که شامل بانوان دخترمحی، افراسیاب، سچینه، حدیث، رستا، نورسان، شباهنگ و همچنین آقای علی جعفری هستش، آخرای سُرُمشونه و تا شماها کارای حسابداری رو انجام بدید، اینا هم مرخص میشن! البته اگه آقای علی جعفری زودتر خودشون رو مرخص نکنن!
سپس یک لبخند مصنوعی زد و به سمت بخش قدم برداشت که بانو نسل خاتم به عمران خیره شد.
_کارای حسابداری هم که دست شما رو میبوسه. من برم پیش شبنمی!
سپس بانو نسل خاتم هم به اتاق بانو شبنم رفت. عمران که در طول عمرش این همه خبر بد و شوکه کننده رو یکجا نشنیده بود، عینکش را برداشت و عقب عقب رفت تا اینکه به دیوار تکیه داد. سپس با چهرهای درهم و بیحال کلماتی را زیرلب زمزمه کرد:
_سلام و درد. سلام و مرگ. سلام و زهر. سلام و کوفت! دمپاییِ خیسِ توالت نصیبتان!
و پس از گفتن این کلمات، ناگهان فرو ریخت و چشمانش را بست که مهدیه پس از جیغی متوسط، پرستار را صدا زد.
_خانوم پرستار، یه غشی جدید!
رجینا هم دست به سینه جملهای را بلغور کرد.
_فکر کنم این دفعه دیگه کارش تمومه. خدا بیامرزتش!
اندک نفراتی که از دیدن استاد غش نکرده و سرپا بودند، دستی به سر و روی باغ کشیدند. دو سه نفر از بانوان باغ را نظافت کرده و حیاط را شستند. علی پارسائیان و احف مستقیم از کلانتری به باغ آمده و دیوارها را چراغانی کردند. استاد مجاهد مشغول مدیریت اوضاع بود و در دلش هی صلوات میفرستاد که مهندس محسن نزدیکش شد و گفت:
_حاجی من در ورودی رو حسابی تمیز کردم و هرچی اعلامیه و برچسب بود رو کَندم. حالا چیکار کنم؟!
استاد مجاهد احسنتی به مهندس گفت.
_دستت درد نکنه مهندس جان. تو دیگه کاری نداری. بقیهاش رو احف و علی جان انجام میدن. تو برو سر نگهبانیت که استاد خیلی روی این قضیه حساسه!
مهندس همانطور که باتوم را در دستانش جابهجا میکرد، جواب داد:
_چشم حاجی؛ فقط یه سوال! شایعه شده که میخوان علی املتی رو از نگهبانی باغ عزل کنن. حقیقت داره؟!
استاد مجاهد لبخند ملیحی زد.
_اولاً خودت داری میگی شایعه. به شایعه اگه توجه کنی، کم کم واقعی میشه؛ ولی وقتی محلش نذاری، در حد همون شایعه باقی میمونه. ثانیاً اگه هم عزل بشه، نفر جایگزین قطعاً تو نیستی. چون تو مسئولیت کائنات که قلب باغ هست رو به عهده داری. متوجهی که چی میگم؟!
مهندس نیز سری تکان داد.
_بله حاجی، درسته! ولی من فقط سوال پرسیدم. وگرنه چشم به نگهبانی باغ ندارم. چون خودمم معتقدم کائنات بیشتر بهم نیاز داره و توانایی و مهارتام اونجا بیشتر شکوفا میشه. گرچه پاسداری از باغ سعادت میخواد که ما نداریم. با اجازه!
مهندس به سمت کانکس نگهبانیاش رفت و استاد مجاهد هم با لبخند رضایت، او را نگریست.
_استاد چراغانی تموم شد. حالا چیکار کنیم؟!
استاد مجاهد با سخن احف، نگاهی به او انداخت.
_دستتون درد نکنه. حالا نوبت بنره. اگه آمادست، ببرید بچسبونیدش به دیوار بیرونی باغ. همه باید بفهمن که صاحب این باغ داره برمیگرده به خونش!
احف با شنیدن این حرف، با سوت بلبلی علی پارسائیان را صدا زد.
_داش اون بنر رو بردار بیار!
علی پارسائیان نیز بلافاصله با بنری در دستش به این سمت آمد...!
#پایان_پارت58✅
📆 #14030130
🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
پذیرای نقد و نظرات و پیشنهادات شما که قطعاً انگیزهی ما نویسندگان در ادامهی راه است👇💪🍃
🆔 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
برای جزئیات قرعهکشی هفتگی و گرفتن شانس به وسیلهی نظر دادن هم بزنید روی لینک زیر👇🍃
🆔 https://eitaa.com/ANARSTORY/11888
اگر هم در نظر دادن در گروه معذورید، در لینک ناشناس باغنار2 منتظرتان هستیم👇🍃
🆔 https://harfeto.timefriend.net/17102367773206