eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
898 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمدعلی غروی
این سه تا روایت رو در باغ انار حتما مطالعه کنید. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
یک تکه ویفر فندقی.mp3
10.32M
🎧 / داستان صوتی 📻 🖤داستانی متفاوت در رابطه با شهادت علیه‌السلام🖤 📚داستان برگزیده جشنواره / گروه پرنسس‌های باغ انار✨ 🎤کاری از گروه‌های: درختان سخنگو و درختانة سخنگو🎙 این داستان تولید است.🌱 📖 مردی پشت میز نشسته بود. روی میز یک ستاره پنج‌پر طلایی حکاکی شده بود. مرد بی آن که نگاهی بیاندازد گفت: - پرونده رو بررسی کردیم. مرگ طبیعیه. چیزی توی ذهنش وول خورد، سرعت گرفت، وول خورد و روی زبانش نشست: - چی ؟ طبیعی؟ مدرک تون چیه؟! 🎙گویندگان: راوی: علی جعفری الکساندرا: کاربرt.h پسر جوان: حسین مرد عینکی: مرتضی جعفری کشیش: میرمهدی منشی: محمد نیکی‌مهر
پرواز یاکریم‌ها.mp3
35.01M
🎧 / داستان صوتی 📻 🖤داستانی متفاوت در رابطه با زندگانی علیه‌السلام🖤 📚داستان برگزیده جشنواره / گروه خوشه‌های طلایی✨ 🎤کاری از گروه‌های: درختان سخنگو و درختانة سخنگو🎙 📖 بیشتر از همه حاج کمال عصبانی شد. او همیشه صف اول جماعت می‌ایستاد. از جا برخاست: -خریدنت سید؟ ترسیدی؟ شاید هم یه سروسرّی باهاشون داری؟ امامزده رو چند فروختی؟ آبرومون رو بردی... تو لیاقت انتساب به این خاندان رو نداری! با دست به صورت سید کوبید و شال سبزش را روی زمین انداخت. 🎙گویندگان: جعفر(راوی): سپهر آمنه سادات: کاربر ابتسام حاج کمال: ایزدی سید: آقای کرمانی مادر: کاربر "حضرت مادر" هانیه: زهرا حسینی عبدالله: حسین کدخدا: مرتضی جعفری مسعود تهرانی: ساغری آقای صدر: علی جعفری هاشم: امیرحسین فرخ دخترِ خاله طوبیٰ: بانو رایآ خادم امامزاده: میرمهدی پسرک راهنما: میرمهدی
سایه‌های پنهان1.mp3
9.02M
🎧 / داستان صوتی 📻 🖤داستانی متفاوت در رابطه با زندگانی علیه‌السلام🖤 📚داستان برگزیده جشنواره / گروه اناره✨ 🎤کاری از گروه‌های: درختان سخنگو و درختانۀ سخنگو🎙 📖 یکی بلند داد زد:«کشتن...کشتن.... اسماعیل پنجه طلا رو کشتن.» عربده شب گوش محله را کر کرد! آسمان با تمام قدرت می‌غرید. صدای شرشر باران از ناودان خانه‌ها ضرب گرفتند. سایه‌ها روی دیوارهای سیمانی کوتاه و بلند می‌شدند. در و پنجره‌ها همگی خفه خون گرفته بودند. 🎙گویندگان: راوی: حسین اولی: امیرحسین فرخ اسماعیل: مرتضی جعفری حاج علی: ساغری مرد کوتاه‌قد: سپهر پیرزن قد خمیده: عظیمی مرد صاحب‌خانه: میرمهدی زن‌ مستاجر: کاربر (:
بسم رب الکریم یادداشتی از... چشمانم می‌سوزند و سرم درد می‌کند. کمر و شانه‌هایم هم. لپ‌تاپ را از روی میز برمی‌دارم و می‌گذارم روی زمین. دیگر طاقت میز و صندلی را ندارم. بیسکوئیت و لیوان شیرم دست نخورده مانده. مچم درد می‌کند. چشمانم دیگر طاقت ندارند به صفحه مانیتور نگاه کنند، انگشتانم هم به صفحه کیبورد آلرژی پیدا کرده‌اند. با این وجود، من با چشمان نیمه‌باز و سوزان، اصرار دارم که بنویسم. توفیقش سهم خودم شد. خوشحالم؛ حتی درد چشمانم را هم دوست دارم. می‌دانم خودم نخواستم این کار را بکنم. یک کس دیگری بود که آمد و من را نشاند پشت لپ‌تاپ و کارها را داد دستم. می‌دانم خودم انتخاب نکردم. خودشان انتخاب می‌کنند. الان هم هرچه زندگی‌ام را زیر و رو می‌کنم برای این که ببینم کدام کار خوبم باعث شده انتخاب بشوم، چیزی پیدا نمی‌کنم. اصلا من را چه به این بلندپروازی‌ها؟ من یک گوشه عالم نشسته بودم به حال خودم، با غفلت و گناه عمرم را می‌گذراندم. ولی بالاخره، آقای ما خیلی خوب است... دلش نمی‌آید ببیند یکی دارد اینطوری عمرش را تلف می‌کند... می‌گوید بیا یک کاری برای ما بکن، شاید درست شدی...شاید... چشمانم خیس می‌شوند. دوست دارم حسینِ فاطمه را پیدا کنم، به پایش بیفتم و قسم بخورم که من شایسته این‌همه مهربانی‌ات نیستم، شرمنده‌ام نکن. می‌دانید چرا گفتم امام حسین(علیه‌السلام)؟ چون یک حس شیرینی به من می‌گوید اباعبدالله این کار را سپرده‌اند به ما برای برادرشان؛ می‌خواهند عزای برادرشان غریبانه نباشد. به ما سپرده‌اند نه به من؛ به همه ما بچه‌های باغ انار. از نویسندگان داستان‌ها بگیر تا گروه درختان و درختانۀ سخنگو... من مطمئنم همه کسانی که کوچک‌ترین نقشی در این کار داشته،‌ انتخاب شده‌اند. همه‌شان. می‌دانید، خیلی وقت است فهمیده‌ام هر گوشه‌ای از زندگی می‌تواند یک روضه باشد. از وقتی کار رسانه‌ای را شروع کردم به این باور رسیدم. یادتان هست گفته بودم، گاهی شب‌های محرم، می‌نشستم توی اتاقم و ساختن یک کلیپ کوتاه برای محرم، می‌شد روضه؟ یا مثلا وقتی برای نوشتن داستانم، می‌رفتم سراغ خاطرات شهدا و دیگر نمی‌توانستم از عالمش بیرون بیایم؟ داستان ویفر فندقی هم خودش یک مدل روضه بود. یک روضه مکشوف و بی‌رحم. داستانی که گروه خود ما آن را نوشت. آسان نبود. نوشتن از کسی که با سم کلراید جیوه مسموم شده باشد، نوشتن از لحظه جان دادنش، نوشتن از پاره‌های جگرش آسان نبود. وقتی داشتیم برای داستان تحقیق می‌کردیم این را فهمیدم. وقتی داشتم در اینترنت، ویژگی‌های سم کلراید جیوه را می‌خواندم و روی سم‌ها تحقیق می‌کردم. اثر کلراید جیوه را بر بدن انسان... آن‌جا بود که فهمیدم یک مقاله علمی هم می‌تواند روضه باشد. یک وقت‌هایی آدم باید از همه آن چیزی که در روضه‌ها شنیده عبور کند و با اصل حادثه مواجه شود؛ با عمق و طول و عرض و ارتفاعش... موقع میکس ویفر فندقی، رسیدم به این عبارت داستان: خلیفه مسلمانان برای نجیب‌زاده‌ای عرب درخواست سمی کشنده از امپراطوری بیزانس کرد. پیشنهاد امپراطور تنها سم کلراید جیوه بود؛ سمی که به دلیل قدرت خورندگی بالا، باعث متلاشی شدن اعضای داخلی بدن و مرگ می‌شود. صدای دوتا از گوینده‌ها(راوی و الکساندرا) در هم قاطی شده بود. باید صداها ا منظم روی تایم‌لاین می‌چیدم. انقدر هر قسمت را عقب و جلو کرده بودم که خط به خط داستان‌ها حفظم شده بود. سرم درد می‌کرد. آن قسمت را دوباره پخش کردم: خلیفه مسلمانان برای نجیب‌زاده‌ای عرب درخواست سمی کشنده از امپراطوری بیزانس کرد. پیشنهاد امپراطور تنها سم کلراید جیوه بود؛ سمی که به دلیل قدرت خورندگی بالا، باعث متلاشی شدن اعضای داخلی بدن و مرگ می‌شود. دوباره رفتم عقب و این قسمت را از نو پخش کردم: خلیفه مسلمانان برای نجیب‌زاده‌ای عرب درخواست سمی کشنده از امپراطوری بیزانس کرد. پیشنهاد امپراطور تنها سم کلراید جیوه بود؛ سمی که به دلیل قدرت خورندگی بالا، باعث متلاشی شدن اعضای داخلی بدن و مرگ می‌شود. تازه حواسم جمع شد. صدای راوی در گوشم می‌پیچید: سمی که به دلیل قدرت خورندگی بالا، باعث متلاشی شدن اعضای داخلی بدن و مرگ می‌شود... هر کلمه‌ای که راوی می‌گفت، در ذهنم جان می‌گرفت و می‌آمد جلوی چشمم. دستانم را گذاشتم روی صورتم و چشمانم را بستم که نبینم، نشد. بغضم ترکید؛ بیشتر از همیشه. مگر یهود چه کینه‌ای از امام من داشت؟ سرم را گذاشتم روی لپ‌تاپ؛ صدای هق‌هقم بلند شد و شانه‌هایم تکان خوردند. مطمئنم هیچ روضه‌ای نمی‌توانست من را به این حال بیندازد.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
بسم رب الکریم یادداشتی از... چشمانم می‌سوزند و سرم درد می‌کند. کمر و شانه‌هایم هم. لپ‌تاپ را از روی
عِمران واقفی: یاد کتاب پنجره‌های تشنه افتادم و آن بنده خدایی که گفته بود: «این ما نیستیم که ضریح را می‌سازیم؛ ضریح دارد ما را می‌سازد.» و این ما نبودیم که داستان‌های صوتی شهادت امام حسن علیه‌السلام را ساختیم. امام دارد ما را می‌سازد...امام است که دارد روح من را پشت لپ‌تاپ و در حال میکس صداها صیقل می‌دهد و روح راوی و گوینده‌ها را پشت ضبط صوت گوشی‌شان، و روح نویسنده‌ها را پشت کیبورد و کاغذ و قلمشان...امام است که دارد ما را می‌سازد؛ انتخاب کرده تا بسازد... سر و شانه‌هایم درد می‌کند و سرم گیج می‌رود. چشمانم دیگر توان نگاه به مانیتور را ندارند. دوست دارم باز هم بنویسم؛ اما نمی‌توانم. فقط یادتان باشد که: یک وقت‌هایی آدم باید از همه آن چیزی که در روضه‌ها شنیده عبور کند...
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
سر دیگ حلوا نذری، دعاگوی همه هستیم.
هدایت شده از عکس‌های خام با کیفیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر دیگ آش نذری، دعاگوی همه هستیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بفرمایید نذری
هدایت شده از حسین ابراهیمی
منزل پدرخانم و مادرخانم.
هدایت شده از حسین ابراهیمی
خب حالا فعلاً بریم شله‌زردها را بدیم بعد می‌آیم پیام‌هاتان را می‌خوانم.
شاید باورتون نشه ولی همه این شله زردها رو اصفهانی های کریم دارن می‌پزند🙄🤓
هدایت شده از احسان یحیایی
این هم نظری ما
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم دیگه حلوایی که داره کارش تموم میشه.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
اینم دیگه حلوایی که داره کارش تموم میشه.
خوراش آماده باشن..جوراب و کفش بپوشید...نشانی رو می‌گیرم میذارم همینجا😎