💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🎧بشنوید / داستان صوتی "استحقاق" 🥀🌱 🌙داستانی با محوریت زندگانی #حضرت_خدیجه سلاماللهعلیها✨ 🍃 رتبه
با سپاس از بچه های شکوفههای انار و سرگروهشان و همچنین باغبان کلاس آوینار و همچنینتر بچههای درختان سخنگو و همچنینترین بچه های درختانةسخنگو ....بچه ها پرچم باغ انار بالاست...سلامتی همهتون یک دانه صلوات خواهم فرستاد. عجل فرجهمش با خودتان.❤️
پ.ن
و همچنین میکسر گرامی کاربر فرات. یعنی کسی که همه صداها را میریزد توی میکسر و بعدش ظرف میگذارد زیر دستگاه.🤔
💠 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 💠
📖داستان کوتاه #امتداد 🇮🇷
✍️به قلم #فاطمه_شکیبا ✒️
🌱مقدمه
...فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ ۚ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا.
(پس هنگامی که وعده [عذاب و انتقام ما به کیفر] نخستین فسادانگیزی و طغیان شما فرا رسد، بندگان سخت پیکار و نیرومند خود را بر ضد شما برانگیزیم، آنان [برای کشتن، اسیر کردن و ربودن ثروت و اموالتان] لابهلای خانه ها را [به طور کامل و با دقت] جستجو می کنند؛ و یقیناً این وعده ای انجام شدنی است.
לכן, כאשר האירוע הראשון מבין שתיים [הנבואות] הגיע, אנחנו עוררנו נגדך המשרתים אצלנו בעל עצמה הרבה, והם בזזו המשכנות [שלך], ואת ההבטחה הייתה חייבת להתגשם.
قرآن کریم، سوره اسراء، آیه ۵
אלוהים אומר: בני ישראל, עתה אביא נגדכם לאום מרחוק, עם חזק ואומה עתיקה ואומה שאת שפתה אינכם מבינים ואת נאומה אינכם מכירים.
خداوند میگوید: ای خاندان اسرائیل، اینک من امتی را از دور بر شما خواهم آورد، امتی که نیرومندند و امتی که قدیمند و امتی که زبان ایشان را نمیفهمی و گفتار ایشان را نمیدانی.
عهد عتیق، سِفر ارمیای نبی، پنج، 15
⚠️توجه: این داستان به کمک فرضیات نویسنده و بر پایه اخبار، تحلیلها و فیلمهای منتشر شده در فضای مجازی نوشته شده است و واقعیت آن تایید نمیشود.
⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
پ.ن: ایده این داستان روز قدس به ذهن بنده رسید و برای همین آمادهسازی اون کمی طول کشید.
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
💠 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 💠
📖داستان کوتاه #امتداد 🇮🇷
✍️به قلم #فاطمه_شکیبا ✒️
تقدیم به روح بلند استاد نادر طالبزاده که در ماه مبارک رمضان و در روز قدس به آسمان پر کشید.
و تقدیم به بانوی خبرنگار شهید، شیرین أبوعاقلة، که سند جنایت و قساوت رژیم اشغالگر قدس است.
قسمت اول
دلم برای ربنای قبل از اذان تنگ شده است؛ برای تواشیح اسماءالحسنی. اینجا خبری از اینها نیست. با مسجد به قدری فاصله داریم که صدای اذانش هم بهمان نمیرسد. اصلا این کارها برای ایرانیهاست فقط.
خط و خشهای روی آینه، صورتم را تکیدهتر از آنچه هست نشان میدهند. یک آینه نیمهشکسته و کثیف و شیر آبی که چکه میکند و به سختی باز و بست میشود؛ دستشوییِ هتل لوکس محل اسکانم. مشتم را از آب پر میکنم و میزنم به صورتم. چشمانم کمی میسوزند. یک دور دیگر آب میزنم و وضو میسازم. زیر لب سوره قدر میخوانم. طبق عادت، میدانم یکی دو دقیقه بیشتر تا اذان نمانده.
از دستشویی بیرون میآیم و مُهر کوچک تربتم را روی گلیم کهنه میگذارم. ساعت مچی را از طاقچه برمیدارم و همزمان که به مچم میبندم، نگاهش میکنم. عقربه کوچک دقیقهشمار تکانی میخورد؛ هفت و سی و شش دقیقه. مقابل مُهر، رو به قبله میایستم و همزمان با پایین آوردن آستینهایم، اذان و اقامه میگویم. صدای قدمهای راغب را از پشت در چوبی میشنوم و در را باز میکند، خودش. کنجکاویام را برای دقت به غذایی که در دست دارد مهار میکنم؛ هرچند معده گرسنهام داد و بیداد راه انداخته و افطار میخواهد. در عوض، نگاهِ قفلشدهاش روی مُهر از نظرم دور نمیماند. مُهر را طوری نگاه میکند که انگار بازمانده موجودات فضایی روی زمین است؛ یک شیء نامأنوس که نباید اینجا، مقابل یک نمازگزار باشد. بیخیال. الله اکبرِ نمازم را میگویم و بیتوجه به نگاه راغب، دستانم را میاندازم دو طرف بدنم.
نمازم تمام میشود و تکیه میدهم به دیوارِ گچی و شورهزده. نوبت من است که خیره بشوم به نماز خواندنِ نامأنوس راغب؛ مُهری که باید باشد و نیست و دستانی که باید کنار بدنش باشد و در هم چفت شدهاند. طی یک توافق نانوشته، هیچکدام به روی هم نمیآوریم این تفاوتها را. مسائل مهمتری داریم که بخواهیم حلش کنیم؛ مثلا همین که یک عده ریختهاند و قبله اولمان را گرفتهاند و مردم بیگناه مسلمان را دارند میکُشند... اینها برای هردوی ما مهمتر است از این که با دست باز نماز بخوانی یا بسته.
تا نمازش تمام بشود، دست به ظرفِ دربسته افطاری نمیزنم. سلام نماز را داده و نداده، خیز برمیدارد به سمت ظرف و درش را باز میکند. بوی پیازداغ که خودش را میرساند به عصبهای بویاییام، تمام سلولهای بدنم شروع میکنند به اعتراض و خودم در دل میگویم: وای، چه هیجانانگیز! دوباره مُجَدّره!
این مُجَدّره، یک غذای فلسطینی و لبنانی ست توی مایههای عدسپلوی خودمان. یک شب در میان، دارم یا مُجَدّره میخورم یا تبوله و قیافهام شبیه سبزیجات و حبوبات شده. کلا یادم رفته گوشت مزهاش چه بود. راغب انگار اینها را از نگاهم خوانده که سرش را تکان میدهد و پایین میاندازد، بعد هم با صدای ضعیفی تعارف میزند. شرمنده میشوم. خب شرایط مردم اینجا انقدرها هم خوب نیست که انتظار غذای شاهانه داشته باشیم ازشان. برای این که راغب ناراحت نشود، با اشتها شروع میکنم به خوردن. انقدر سریع که دعای هنگام افطار را هم یادم میرود.
راغب بدون این که دست به غذا ببرد، خیره میشود به منِ از قحطی برگشته و شکمو و میگوید: قراره توی جنگ بعدی، هزار و صد و یازدهتا موشک شلیک کنن به صهیونیستها.
⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
💠 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 💠
📖داستان کوتاه #امتداد 🇮🇷
✍️به قلم #فاطمه_شکیبا ✒️
قسمت دوم
کلماتش را از تهِ تهِ حلق ادا میکند. قاشقی که داشت بشقاب را به مقصد دهانم ترک میکرد، در هوا متوقف میشود و حینِ فرو دادن لقمه قبلی میگویم: باریکلا، حالا چرا هزار و صد و یازده؟
راغب هردو انگشتش را به نشانه یک بالا میآورد: یازده، یازده. روز ترور یاسر عرفات.
صورتم را در هم میبرم و قاشق را میگذارم داخل دهانم: حالا چرا یاسر عرفات؟ آدم قحط بود که اینو انتخابش کردن؟
شانه بالا میاندازد و هنوز جواب نداده که صدای در میآید و بعد، یا الله گفتنهای غلیظ چند جوان عرب. سه تا جوان لاغر قدم میگذارند به اتاق؛ بزرگترینشان هنوز سی سالش نشده. زیر دست خودمان آموزش دیدهاند؛ حرفهای نیستند ولی در این شرایط قابل قبولاند. نیمخیز میشوم و تعارف میزنم که بنشینند و همراهم افطار کنند؛ اما میگویند قبلا افطاری خوردهاند.
دورم حلقه میزنند و مشتاقانه نگاهم میکنند. میگویم: شو خطتكم؟(برنامهتون چیه؟)
یکی از جوانها، از جیبش یک تبلت درمیآورد و نقشه آفلاینش را باز میکند. روی نقشه، یک شهرک دراز را نشانم میدهد به نام آریئل. دراز است؛ مثل کِرم و از بافت منظمش به راحتی میتوان فهمید صهیونیستنشین است. جوان روی یکی از ورودیهای شهرک زوم میکند و میگوید: يكفي أن نقتل حارسهم.(کافیه نگهبانشون رو بکشیم.)
و دیگری شانه بالا میاندازد و با شیطنت میخندد: او اکتر.(یا بیشتر.)
اخم میکنم و منتظر توضیح میمانم. جوان دومی ادامه میدهد: بعد قتل حارس، رح نضربهم بالسیاره.(بعد کشتن نگهبان، با ماشین زیرشون میگیریم.)
-یمت؟(کِی؟)
-بالیل. عندما يكون هناك جنود فقط.(شب. وقتی فقط سربازها هستن.)
دیگری اضافه میکند: تم اتخاذ تدابير أمنية مشددة. إنهم خائفون جدا.(تدابیر امنیتی زیادی به کار گرفتن. خیلی ترسیدن.)
لبخند کمرنگی روی لبانم مینشیند و دقیقتر، شروع میکنیم به تحلیل عملیاتشان و نقاط ضعف و قوتش. این که از چه اسلحهای و چه ماشینی استفاده کنند، چه ساعتی بروند، چطور فرار کنند، اسلحه را از چه کسی بگیرند و جزئیاتی مثل این. هدف عملیات هم مشخص است؛ ایجاد ترس. حقیقتاً برای نابودی اسرائیل، لازم نیست ما موشکهای شهاب و سجیلِ گران و نازنینمان را حرامِ این صهیونیستها کنیم. فقط کافیست با همین سنگها و اسلحههای انفرادی و احیانا موشکهای قسام، انقدر صهیونیستها را بترسانیم که بفهمند مکان غصبی برایشان امن نخواهد بود و برگردند همانجا که بودند. بیشتر خانوادههای یهودیای که با وعده رفاه در سایه دولت یهود به فلسطین آمدهاند، حالا دیگر فهمیدهاند که نمیشود در یک خاک غصب شده، در آرامش و امنیت زندگی کرد و هرقدر هم مردم فلسطین را سرکوب کنند، آخرش مثل آتشی ست زیر خاکستر که یک روز میافتد به جانِ رفاه و آسایش لعنتیشان. درواقع ما با ایجاد این حس عدم امنیت، داریم خیلی منطقی ازشان میخواهیم تشریف ببرند به سرزمین آبا و اجدادیشان و فلسطین را بگذارند برای مردمش.
در اتاق باز میشود؛ انقدر با شتاب که میخورد به دیوار پشت سرش. هردو از جا میپریم و من وقتی مرصاد را میبینم که در آستانه در ایستاده، اخم را با لبخند قاطی میکنم: هوی چته؟ یه لحظه فکر کردم لو رفتیم!
مرصاد دست به سینه میزند، چشمانش را ریز میکند و گردنش را کج: لو رفتی!
⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
🌐https://eitaa.com/istadegi
.
✍️ دربارۀ چند واژه
◽ مهدی قنواتی
🔸 ناهار و نهار
🔹 هر دو واژه را در زبان فارسی داریم، اما به این معنا نیست که تبار هر دو فارسی است. «ناهار» فارسیتبار و در معنای یک وعدۀ غذایی است. «نهار» از زبان عربی وارد زبان فارسی شده و به معنای «روز» است در مقابل «لیل» به معنای «شب». «نهار» در هیچیک از فرهنگهای فارسی در معنای وعدۀ غذایی ثبت نشده است، بنابراین ناهار باید در معنای وعدۀ غذایی و نهار در معنای روز بهکار رود. برخی میگویند، براساس اصل اقتصاد زبان یا کمکوشی، طبیعی است که در زبان فارسی واژهای حرفی را ازدست بدهد و به واژهای کوتاهتر تبدیل شود، یعنی ناهار به نهار تبدیل شود. اما این اصل دربارۀ این واژه صدق نمیکند؛ در زبان محاوره نیز «ناهار» به معنای وعدۀ غذایی بهکار میرود و فقط در نگارش است که «نهار» را به جای «ناهار» به کار بردهاند که نشانۀ فقر زبانی نویسنده است.
🔸 واگیر و واگیردار
🔹 «واگیر» از دو جزء ساخته شده است: پیشوند «وا» و بن مضارع مصدر گرفتن یعنی «گیر». پیشوند «وا» معانی بسیاری دارد. یکی از معانی آن «باز» به معنای «دوباره» است و «وا» در واگیر به معنای «بازگیر»، «دوباره گیرنده» یا «بازگیرنده» است. «گیر» در این واژه بن مضارعی است که معنای فاعلی دارد. در پزشکی نیز به بیماریهایی که امکان دارد از فردی به فرد دیگر انتقال یابد «واگیر» گفته میشود.
حال، اگر بن مضارع داشتن یعنی «دار» را به «واگیر» اضافه کنیم و واژۀ واگیردار را بسازیم، میشود «دوباره گیرنده دارنده». در این صورت، افزون بر اینکه هیچ معنایی به آن نیفزودهایم، معنای اصلی آن را نیز مخدوش و مبهم کردهایم. بنابراین، واژۀ «واگیردار» نادرست است؛ زیرا از نظر معنایی به وند یا واژۀ دیگری نیاز نداریم و اگر وند یا واژهای به واژۀ «واگیر» بیفزاییم که همان معنای واگیر را منتقل کند، معنای آن را مخدوش کردهایم.
بزرگداشت استاد جمال میرصادقی
یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱،
۶ و نیم عصر ایران
از طریق زوم
ساعت ۷ صبح به وقت ونکوور
در زمان اعلام شده ، از لینک آبی رنگ (Join Zoom Meeting) و کد (Passcode: 12345)
وارد کنید
Join Zoom Meeting
https://us02web.zoom.us/j/88928538437?pwd=aDFDQk1wWk4vYkx4cy9OUlNlS0xIUT09
Meeting ID: 889 2853 8437
Passcode: 12345
نور
شاید فکر کنید اوضاع خیلی بدی هست و گرانی و همه توی منگنه هستند ... ولی قبل از این گرونی ها یعنی بهمن پارسال این بسته منگنه بادی ۲۶ تومن بود.
امروز رفتم خریدیم بستهای ۲۵.🤓
آقا اینقدر ناامیدی پخش نکنید.
تازه چند وقت پیش راپید پرسیدم ۵۰ تومن..امروز رفتم خریدم ۳۰ تومن. ادامه این پست عکس راپیدا رو هم میذارم ببینید.
دیگه هر کسی نون دل خودشو میخوره...🙄...ولی نون ساندویچی رو خریدم دونه ای سه تومن...آقای رئیسی لطفا رسیدگی کنید. گفته بودن سه و پونصد. این سوپری سر کوچهمون فکر کنم پونصد تومن کمتر حساب کرده.🧐
مبارزه با ارزان فروش.😂
#واقفی
#حال_خوب
#منگنه
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
به عشق #مولاتی سلام الله علیها.
گروه باز است👇
و پذیرای سفارشات مولاتی شما هستم
می توانید سفارش اسم بدهید. و بع جایش صلوات هدیه کنید به حضرت زهرا سلام الله علیها.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مرگ برای مومن گشایش است، از قفس پریدن است
@Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴باز نشر / آیت الله فاطمی نیا :
امروز تضعیف رهبری بالاترین گناه و از شرب خمر حرام تر است
♦️خدا انشاءالله به ما توفیق بدهد یار رهبرمان باشیم و قدر این آقا را بدانیم.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🇮🇷 @Sh_Aviny
خداوند ما را هم اینچنین مدافع ولایت قرار دهد و واقعا فاطمینیا بشویم. نیا و جدة ما فاطمه سلام الله علیها باشد. مدافع حقیقی ولایت امیرالمومنین علیهالسلام...
در دنیایی که ترشرویانِ فرزند جهل شیرینرویانِ پدر عقل را میکشند و به تابوتش حمله میکنند تو آزاده باش. تو صفحه شخصیات را به خدا عاریت بده. از فرزندان عاقل و عاقله بگو. از عقیله بنی هاشم بنویس. از مدافعان عقیله...در سپاه رسانهای مولا باش. قلم به دست بگیر.
#عقیلهبنیهاشم
#مدافعانحرم
#مدافعانرسانهای
#شیرینابوعاقله
#واقفی
#مونولوگ
عباس جان ما که دائمالخمر حسینیم با یکی دو باده که مست نمیشویم. با علقمه که مست نمیشویم. اصلا فرات و دجله را با هم به کاممان بریز. اصلا شطالعرب و اروند و کارون و بهمنشیر را با هم به کاممان بریز. از کودکی با شیر مادر این مستی را به کاممان ریختهای... زیاده عرضی نیست، عزت زیاد و بادهنوشیمان مستدام...
#مستی
#حبّالحسیناجننّی
یاحق
انا لله و انا الیه راجعون
ساده بود و مهربان........و صمیمی......وعالم......وعاقل....
نگاهش نافذ بود. چراغ راه بود. مُنیر بود.......و بسی گرمابخش...
دلش، دریا بود. دریایی از معرفت. موج میزد در کلامش....در نگاهش، رفتارش، اخلاقش، منشش، روابطش و...
دلآرام بود. همین که بود. همین که نفس میکشید. همین که نگاهت میکرد، حتی بی هیچ کلمهای...بی هیچ کلامی...
نور از اعماق وجودش میجوشید.... به کلامش که میرسید، میدرخشید.... به مخاطبش که منتهی میشد، میبخشید.
شاعر نبود، اما سینهاش مخزن الاشعار بود...چنانچه مخزن الحکمة ...چنانچه مخزنالمحبة ...
«شوقاً الی الله» منبر میرفت.... تقرباً الی الله موعظه میکرد...
او گُلی بود روئیده در بوستان محمد و آل محمد...
معطر به رایحهی محمد و آل محمد...
که رفت به آغوش محمد و آل محمد...
صلوات الله علیهم اجمعین...
انشاءالله...
#استاد_فاطمی_نیا
#خاتم
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🏴 پیام تسلیت در پی درگذشت حجتالاسلام سیّد عبدالله فاطمینیا
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت عالمِ واعظِ درس آموز، جناب حجتالاسلام آقای حاج سیّد عبدالله فاطمینیا رضواناللهعلیه را به خاندان گرامی و همهی صاحبان عزا و ارادتمندان و مستفیدان ایشان تسلیت عرض میکنم. اطلاعات گسترده و بیان جذاب و لحن شیرین این عالم محترم، منبعی پر فیض برای جمع زیادی از جوانان و راهجویان بود و فقدان آن مایهی تاسف و اندوه است. از خداوند متعال مسئلت میکنم که رحمت و غفران خود را شامل حال ایشان فرماید و پاداش وافر به ایشان عنایت کند.
سیّد علی خامنهای
۲۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱