eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
Ali Akbar Ghelich - Rakate 8om.mp3
8.5M
✨🌿 ...و خدا خواست که از دست تو درمان برسد...🌱 🎤 علی‌اکبر قلیچ علیه‌السلام http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ به به، سلام فرمانده رفت هند چه خوب دراومده 💬 حاج فیدل🇮🇷 🆔 @pedarefetneh 🔜
دیروز پرچم متبرک امام رضا را آورده بودند. امتحان شیمی را که دادم سریع به خانه آمدیم و حاضر شدیم برای استقبال از خادمین حرم امام رضا. انجا که رفتم سریع برنامه های گوشی را پاک کردم تا فضای خالی برای ثبت گزارشات امروز را داشته باشد. از همه چیز عکس می گرفتم. پیر و جوان. با حجاب و بی حجاب. سالم و روی ویلچر نشسته. زمانی که پرچم را آوردند همه چشم ها گریان بود. هر کسی دستی به پرچم می‌کشید. خادم امام رضا هم با صدای زیبایش می‌خواند. اصلا حال و هوای امام رضایی بود. دستم که به پرچم رسید فقط یک چیز را با خودم زمزمه کردم. -یا امام رضا، من دو هفته دیگه باید به ضریحت دست بکشما. نا امیدمون نکن. خادمین حرم با پرچم و نیرو های امنیتی بالای سالن ورزشی، نزدیک به مجری و تزئینات نشستند. زمانی که مردم همه ایستاده بودند و حواسشان به دادن سلام به امام رضا بود، چشمان و دوربین من چیز دیگری را ثبت می‌کرد. پسرجوان یکی از خانم های مسجد. به سختی راه می‌رفت. دکترها جوابش کرده بودند. بنده خدا وقتی سربازیش تمام می‌شود در اوج جوانی می‌گویند که سرطان دارد. همراه با پدر و مادر و خواهرش آرام به پرچم نزدیک شدند. یک دستش روی سینه بود و سلام می‌داد. یک دست دیگر هم روی پرچم بود. به پهنای صورت اشک می‌ریخت. دستانم میلرزید ولی نباید همچین صحنه یی را از دست میداد. زمانی که برگشتند من هم آرام دوربین را خاموش کردم. به کنار دوستم رفتم و دست به صورت گرفتم. آرام ولی شدید گریه می‌کردم. آن صحنه را کمتر کسی دیده بود. مریم که درمورد حالم پرسید قضیه را برایش تعریف کردم. حالا دوتایی گریه می‌کردیم. -زهرا نامردی اگه رفتی مشهد واسش دعا نکنی. یکدفعه حواسم به مریم جمع شد. -تو مگه نباید بری مدرسه جلسه دارید؟ -نه بابا. پرچم امام رضا و خادماش اومدن بعد من برم جلسه کنکور؟ با خنده گفتم: -نه که خیلی واسه کنکور می‌خونیم، تو هم میرفتی جلسه! بعد از تمام شدن مراسم، پرچم را بالای در ورودی گرفتند تا مردم یکبار دیگر دست به پرچم بکشند. خادمی که پرچم گرفته بود را دیدم. پسرهای سرود دورش جمع شده بودند. به بچه ها نفری یکدانه پیکسل هدیه می‌داد. خداروشکر که برادر کوچیکترم جزء پسرهای سرود بود و پیکسلش را من غارت کردم. الحمدالله واقعا! اخر کار هم با خانم های مسجد و پرچم و خادم ها عکس دسته جمعی گرفتیم و سالن را کمی جمع و جور کردیم.... بعد هم با خستگی تمام به مسجد رفتیم برای نماز. آخر کارهم به خانه امدم و تا شب خوابیدم...خستگی امتحانات و آن روز را دَر کردم.
هدایت شده از نرگس مدیری
به ورودی زل زده‌ بودم. افکار مختلف در مغزم می‌چرخید. نمی‌توانستم روی هیچکدام تمرکز کنم. پر از هیچ بودم. دلم می‌خواست از هیچ منفجر شود. فکر می‌کردم گریه‌ام بند نیاید. امین سرش را از توی کتاب دعا بلند کرد. بدون اینکه نگاهش کنم لرزش شانه‌هایش را دیدم. به حالش غبطه خوردم. من هم دلم گریه می‌خواست. آب دهانم مثل سنگی قلمبه از گلویم پایین رفت. لب‌هایم را بالا بردم. پلک‌هایم را روی هم گذاشتم. _وقت دلتنگی آخه چی کار کنم؟! بالاخره قطره‌ی اشکی در چشمم تشکیل شد. خوشحال بودم که می‌خواستم گریه کنم. _ببخشید اینجا نماز جماعت برگزار میشه؟ صدای پیرمرد اشکم را خشک کرد. چشم باز کردم. امین با صورتی خیس و صدایی گرفته جوابش را داد: _بله پدر جان. پیرمرد متوجه دگرگونی حال ما شد. ممنون کوتاهی گفت و رفت. روی صورت امین قفل ماندم. به خاطر من ریش مشکی و مرتبش را تراشیده بود. ناخودآگاه لبخند روی لبم نشست. یاد روز عروسی‌مان افتادم. از آرایشگاه بیرون آمدم. امین با کت و شلوار سورمه‌ای دامادی و دسته گلی از رز صورتی، لبخندزنان به استقبالم آمد. نشناختمش. با چشمان گرد دهان باز کردم: _وای امین غلط کردم! ابروهای پیوندی‌اش گره کوچکی خورد. خودش را جمع کرد و با نیش خند گفت: _ دیگه دیر شده دختر دایی خیلی وقته اسمت به نامم خورده. با لب‌های آویزان ناله کردم: _امین بعد از این حتی اگه خودمو کشتم ریشت رو نزن. انگار تازه یاد بلایی که سرش آورده‌ام افتاده باشد؛ یک ابرویشش را بالا برد. دستی به صورت سه تیغ شده‌اش کشید. لب‌هایش را به هم فشرد و گفت: _مطمئن باش انتقام اینو ازت می‌گیرم. هنوز لبخندم روی ریش نداشته‌اش بود که سرش را بلند کرد. _ستاره جان با همان لبخند به چشمان مشکی‌اش خیره شدم. _فکر می‌کنی دارم بهت ظلم می‌کنم؟! ابروهایم را بالا بردم. با چشمان نسبتاً گرد شده نگاهش کردم. ادامه داد: _همین که به خاطر من از خانواده و شهری که توش به دنیا اومدی دل می‌کنی و می‌خوای شلوغی تهران رو ... وسط حرفش پریدم: _این چه حرفیه؟! به ایوان طلای حرم آقا نگاه کردم. _این مسیریه که خود آقا امام رضا (ع) بهم نشون داده. پلکی زدم و دوباره به چشمان امین خیره شدم. مکثی کردم و لب زدم: _پارسال همین‌جا برای انتخاب شما استخاره کردم. با لبخند ادامه دادم: _جواب استخاره این شد: «و برای سلیمان، تندباد را مسخّر كردیم كه به فرمانش به سوی آن سرزمینی كه در آن بركت نهادیم، حركت می‌كرد و ما همواره به همه چیز داناییم.»* برق شادی را در چشمانش دیدم. ابرویی بالا دادم و به آسمان نگاه کردم. _اما نفهمیدم چیه شما شبیه «تند باده»! چشمان ریزش باز شد و خنده‌ی بلندی کرد. برای اینکه شوخی‌ام را جبران کنم گفتم: _درسته که دوری از حرم بیشتر از هر چیزی اذیتم می‌کنه؛ اما مطمئنم کنار شما از پس هر سختی برمیام. صدای نقاره‌های حرم، دوباره توجه هردویمان را به حرم آقا امام رضا(ع) جلب کرد. و این آخرین باری بود که به عنوان مجاور آقا در حرم نشسته بودم. پ. ن: * وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِٓ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا ۚ وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ (سوره انبیاء، آیه۸۱)
از این کتاب های خوب هم توی کانال تون معرفی کنید😎😎 زندگی همش نوشتن نیست که😅
31.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیق شهیدم باصدای ابوذر روحی ممنون میشم نظر بدید🌺خیلی افتخار میدید کیفیت و یسری مشکلات به خاطر ایتاست کیفیت این فیلم ۴۸٠هست انتشار کاملا آزاده
کارگاه نویسندگی خلاق شروع کارگاه از ۸ تیر و هزینه شرکت در کارگاه ۸۰۰ هزار تومان می باشد. شما می توانید سوالات خود را با شماره 09132578971 (رضایی) در میان بگذارید. شماره کارت جهت واریز مبلغ ثبت نام (رضایی) 6104337517919674 کارگاه نویسندگی خلاق https://formaloo.com/bqhwf   آقای جعفری، یک درخت انار خوب هستند. کلاسشان را از دست ندهید. باور کنید از این هشتصد تومن یک ریالش هم به من نمی‌دهند. ولی ما اینقدر مرام داشتیم که یک نانی به جبهه انقلاب برسانیم🙄. پ.ن آقای جعفری شماره کارت بدم؟🤓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه سلام فرمانده عربی جدید هم ببینید عالی👌👌 ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND @DasTanaK_ir
♻️ احیاء و رشد هویت اسلامی و ایرانىِ جوانان کمک به پیشرفت کشور میکند 🔻 رهبر انقلاب: باید جوان را به هویت ملی و باورهای ملی خودش پایبند کرد؛ طوری که افتخار کند که ایرانی است و افتخار هم دارد. 🔹️ واقعاً افتخار دارد ایرانی بودن؛ آن هم ایرانی که امروز به خاطر مواضع سیاسی‌اش و مواضع بین‌المللی‌اش در دنیای اسلام، عزیزترین است. 🔹️اگر شما امروز در همه جای دنیای اسلام بروید، نظام جمهوری اسلامی و ملت ایران، عزیزترین ملت در چشم ملتها هستند؛ از شرق دنیای اسلام بگیرید تا غرب دنیای اسلام؛ از آسیا تا آفریقا؛ همه جا همین‌طور است. 🔹️خوب، جوان ایرانی به این موقعیتی که دارد، علاوه‌ی بر مواریثِ فرهنگىِ تاریخی‌اش و افتخارات تاریخی‌اش، و علاوه بر استعدادهای موجود کشور - انسانی و طبیعی - چرا دلخوش نباشد؟ چرا او را مأیوس کنیم؟ از این چیزها گاهی مشاهده میشود، که البته برادران و خواهران عزیزی که اینجا تشریف دارید و همچنین بقیه‌ی اساتید، این را جزوِ وظایف خودشان بدانند. 🔺️ احیاء و رشد بخشیدنِ به هویت اسلامی و دینی و ایرانىِ جوانمان، یکی از مهمترین مسائل ماست و کمک فراوانی هم به پیشرفت کشور میکند. ۱۳۸۵/۰۷/۱۳ 🌷 بازخوانی روزانه‌ی توصیه‌ها و تدابیر رهبر انقلاب در موضوعات مختلف | 💻 @Khamenei_ir
علی برای عید غدیر مسابقه داستان نویسی بگذاریم؟🤔 پول جایزه را باید بدهیم، پول آب جدا. اگر بگذاریم می‌نویسید؟ یا مثل قبل روی مبل یله هستید و فقط لب می‌جنبانید و درباره فوائد داستان نویسی کلام قلمبه تولید می‌کنید؟ هان؟ بگویید؟ اگر آره پس بدوعید. بدوعید یعنی بدو بدو عید در راه است. فکر کردی من هم مثل شما غلط غولوط می‌نویسم و آخرش می‌گویم یاع یاع یاع. ماذلک ظن بی یعنی همان زهی خیال باطل در مورد انا...انا یعنی من...انار یعنی میوه بهشتی مورد علاقه حضرت مادر. مادر یعنی نور. نور یعنی ضد ظلمت‌. ظلمت یعنی چیزی که قرار بود با غدیر برطرف شود که خب نشد. و بشر الان تا زانو مثل خر در گل گیر کرده. پس از غدیر بنویسید تا این خر بندری را از گل نجات دهید و به گل برسانید. من گلی دارم که عالم را گلستان می‌کند. و تو اگر سعدی باشی بوستان هم خواهی نوشت، گلستان جدا. منتظر حضور پر حرارت شما هستم.🔥 هرکس اعلام آمادگی کرد خطبه غدیریه را حفظ کند و شمشیر زمردی اش را حمایل کند و وسط باغ روی سکوی های یاقوت بایستد. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 ❤️ @ANARLAND
اندکی چاقم ولی باشَد‌... مُهَیا می‌شوم سخت... اما بین آغوش تو من جامی‌شوم بی تو من تصویر زشتی از خودم دارم ولی در کنارت...کنج آغوش تو زیبا می‌شوم دستها را حلقه کن ... تسخیر کن جسم مرا عاشقی کن من ولی غرق تماشا می‌شوم خیره شو در چشم هایم...زل بزن درچهره‌ام تو مرا ترکم مکن...من باز تنها می‌شوم بسه دیگر واقفی شاید مرا حذفم کند می‌روم یک ماهِ دیگر باز پیدا می‌شوم (استاد واقفی)😁
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
🌹 بسم الله النور 🌹 کارگاه هنری آموزش کار با حنا( ویژه ) باغبان محترم: بانو فردوس مُضَیِّق رِشادی روز: چهارشنبه تاریخ: ۲۵ خرداد ساعت: ۱۶ موضوع جلسه: آموزش خمیر و گل رُز
33.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرا مشترک هشت گروه سرود استان یزد باحضور گروه سرود بچه های مسجد امامزاده سید جعفر محمد علیه‌السلام اجتماع بزرگ زیر سایه خورشید یزد. ۱۹ خرداد ۱۴۰۱. ﷽؛اینجابا هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانی ها ۱۸۰ برابر دیگر کشورها مورد هجوم عملیات روانی هستند. /نشر ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#جهت‌نشر نه به کودک هرزگی...!
این دو تا کلیپو ببینید و نظرتون رو بفرمایید.
. ساده باش؛ ساده‌لوح نباش. .
نور آهای درختان گرامی، انتقاد کنید از من، به صورت ناشناس. از طریق پیوندِ زیر👇 https://harfeto.timefriend.net/16555397955122 «صندوق انتقادات و پیشنهادات» باغ انار‌‌‌ سعی می‌کنم در حد توان پاسخگو هم باشم. آنچه صلاح نمی‌دانید در پی‌وی بگویید، اینجا بگویید.