#آشنای_غریب
از کودکی عاشق نگاه کردن به تصاویر دوربین عکاسی بودم . عاشق اینکه هر چند وقت یکبار تنها آلبوم های خانه ؛ آلبوم پدر و مادر را ورق بزنم و سفر کنم به دنیای داخل عکسها .
در کنار اقوام نشسته در آلبوم مادر بنشینم در حالی که مانند آنها لباس پوشیده ام ، دور حوض خانه مادربزرگ بدوم ، روی تشک بزرگی که مادر بزرگ شبها برای شش دخترش پهن می کرد در آغوش مادر بخوابم و صبح گاه هم پای مادر نوجوانم راهی کارخانه نساجی شوم و یک روز سختیهای کار در آن محیط پر سر و صدا را بچشم و موقع جمع کردن دوک های نخ کمی کمک حالش شوم .
سفر کنم به دوران هنرستان پدر و لباس سرباز معلمی بپوشم . در میان شاگردانش که موهایشان را از ته زده اند قدم بزنم و شغل آینده تک به تکشان را بگویم یا شهیدان سالها بعد را گلچین کنم .
کنار پدر بر روی آن کنده درخت در میان جنگل بنشینم با دستی زیر چانه ، پدر را هنگامی که پوست سیب زرد را با چاقو به شکل مار درآورده از نزدیک ببینم .
میان تمام این تصاویر ، تصویری بود که همیشه توجه ام را جلب می کرد ؛ پدر در کنار دو مرد جوانتر از خودش . مرد سمت راستی سفید رو با محاسنی بور با لبخندی بر لب که در بستر بیماری با بلوزی سبز رنگ خوابیده و رویش لحافی کلفت بود.
سمت چپ پدر مردی با اورکت سبز جنگی ، سبزه رو با محاسن بلند مشکی بود ، در حالیکه باندی سفیدرنگ دور یکی از مچهای دستش تا سرانگشتانش پیچیده ، یک پایش را جمع کرده و کنار پدر روی تشکچه ای با گلهای نارنجی نشسته بود .
پدر و مرد بیمار لبانشان شکفته بود و در صحنه حضور پر رنگی داشتند و به دوربین نگاه میکردند ولی آن مرد لبخندی کوچک روی لب نشانده بود و به گوشه تشکچه خیره بود .
من عادت داشتم از تک تک افراد در آلبوم سوال کنم و پدر پاسخ میداد .
یک روز که در مورد این عکس سوال کردم ، پدر مرد خوابیده را یکی از شاگردانش که مجروح جنگی است و مرد نشسته را از اقوام او معرفی کرد.
سالها گذشت و من عادت ورق زدن آلبوم و سفر به دنیای درونش را ترک نکردم و در حالی که تک تکشان را با این که از نزدیک ندیده بودم می شناختم .
یک روز در جایی تصویری از شهیدی دیدم که خیلی برایم آشنا بود ولی نامش غریب. در رسانه های کشور نامش را به احترام میبردند شگفت آور برایم تاریخ ولادت و شهادت یکسانش بود ؛ ۱۱ دی
بعدها که متوجه شدم از شهدای هم استانی ام است خیلی تعجب کردم که چرا من تا قبل از آن نمی شناختمش .
تا مدت ها بعد که به عادت مجردی در خانه پدری مشغول ورق زدن آلبوم مخمل آبی رنگ بودم .
با دیدن چهره ای توقف کردم ، چشمانم را ریز کردم با دقت بیشتری نگاهش کردم ، خدای من خودش بود ، در حالی که گوشه ترین نقطه تشکچه نشسته بود و به گل های نارنجی اش می نگریست .
خودش بود ، خود خود شهید علمدار.
همانطور آشنا ، همانطور غریب
#991011
#راعی
#جلال_آل_انار
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
شبنم.:
خانم قیچی، سوت زنان داشت در باغ قدم میزد.
هراز گاهی شاخ برگ های اضافی درختان ونهالها
را میچید وکلی ناز و نوازششان میکرد و لبخند زنان به راهش ادامه میداد ، ناگهان در گوشه ای از باغ خانم بیلچه را دید که حسابی زنگ زده و
ناراحت و غمگین بر درختی تکیه داده..به سمت
بیلچه رفت و احوالش را جویا شد،
_بیلچه جان چیشده عزیزم دسته ی غم بغل گرفتی.؟
بیلچه جواب داد:
_هیچی بابا.. ازبس باغو باغچه هاروبیل زدم ..
مخم زنگ زده، هیشکی حرف گوش نمیده که..
_الهی چرا سخت میگیری اینا هنوز بیشترشوننهال هستن باید صبور باشی
لبخند بزنی و با خوش رویی پا به پاشون
بیل بزنی تا ریشه های تازه رویده شون هوا بخورن تو خاک این باغ خوب جا ساز بشن.
_عجب حوصله ای داریا من که خسته ام
میخوام بخوابم.
_باشه گلم یکم استراحت کن..
همان زمان استاد یعنی جناب برگ اعظب از راه
رسید و چنان دادی زد که خانم بیلچه سه متربه هوا پرید ولی خانم قیچی از آنجایی که در کلاس های کنترل ذهن شرکت کرده بود وتسلط خوبی بر خشمش داشت فقط کمی شانه هایش بالا پرید ..
با حفظ همان لبخند ذاتی اش سمت جناب برگ
برگشت و گفت:
_چهخبره استاد مگه سر آوردی..بچه ترسید..
یکم یواش تر تازه داشت خوابش میبرد.
_سلام ونور ، اولا که اینجا باغ خودمه اختیارشو دارم، دوما استاد نیستم و برگم برای بار ده هزارم.
سوما مگه اینجا جای خوابه.؟؟
پنجما
_اوووو ...استاد چه خبره، گازشو گرفتی، هی اولا دوما میکنی ، اسیر که نیاوردی ، ما با پای خودمون اومیدیم به عشق همین نهال ها اومدیم،
ربات که نیستیم گاهی خسته هم میشیم دیگه..
خانم قیچی این را گفت و سوت زنان خواست به راهش ادامه دهد که استاد دوباره نعره کنان
فریاد زد ..کجا .؟
_دارم میرم ، به کارم برسم.
_اونو که فهمیدم..منظورم اینه که چرا سوت میزنی و میخندی ، مگه بچه بازیه .؟
عروسی که نمیخوای بری.؟
یکم ابهت ..اخم کن جدی باش..
_استاد مگه جنگه این نهال ها باهزار امید اومدن تو باغ تا ریشه کنن اون وقت اگه من باهاشون بد برخورد کنم دل زده میشن و میرن..
_باز گفت استاد ،باز گفت استاد..
ازمنگفتن بود دوروز دیگه که اصلا ازت حساب نبردن باز سلامت رو علیک میکنم.
_استاااد اخمنکنیددیگه بهتون نمیاد.
جناب برگ زیرلب لا اله الاالله گفت واز آنجایی که لبخند ذاتی خانم قیچی واگیر بود کم کم لبهای استاد هم به خنده باز شد...
#شبنم
#جلال_آل_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🔊 در مصاحبه اختصاصی #صدای_حوزه با حسین ابراهیمی، نویسنده رمان #حقینا مطرح شد؛
روحیه دینی و انقلابی، لازمه ی نویسنده رمان دینی/شعارزدگی، عجله و عدم تجهیز به ابزار رمان، از آسیب های رمان نویسی مذهبی است
🔺امروزه دیگر چارهای نیست جز اینکه ما هم مسلح به ابزارهای نوین فرهنگی مانند #رمان_نویسی شویم. مدرنیته و جامعۀ مدرن یکی از ابزارهایش توهم و تخیل است و چه خوب که بتوانیم این تخیل و #توهم را درجهت صحیح آن هدایت کنیم و برای این کار شرط اول این است که خودمان خویشتن را ساخته باشیم. علیکم انفسکم و مصداق این آیه نباشیم: «والشعراء یتبعهم الغاوون...» تا جایی که میفرماید آنان چیزهایی را میگویند که خود عمل نمیکنند! اگر خود ما عامل به مفاهیمی باشیم که دغدغۀ آن را داریم حتماً و قطعاً تأثیر آن در مخاطب بیشتر و بیشتر خواهد بود.
🔹 #رمان و داستان در دو عرصه روی فرد تأثیر میگذارد. هم میتواند عقل فرد را به چالش بکشد و هم میتواند احساس او را با تخیل و قوۀ وهمیه درگیر کند. قطعاً با اهداف سوء و با اهداف پلید هم رمان نوشته میشود. قطعاً کسی که نور الهی ندارد و دست به قلم میبرد، سیاهی و تاریکی را نشر میدهد. اگر اینان را رقیب بدانیم چارهاش تولید و تولید است.
آقای ابراهیمی گرامی از باغبانانِ باغ انار است.
#باغ_انار
#جلال_آل_انار
#دوره_سه_ساله
#رمان_نویسی
متن کامل مصاحبه:
v-o-h.ir/?p=20335
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🆔 @sedayehowzeh
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
6⃣ نمی دانم که نمی دانم
عنوان پست اول سایتم جملهای از سقراط است: میدانم که نمی دانم
حالا با خواندن کتاب قوی سیاه، نسیم نیکلاس طالب نظرم را عوض کرده ام:
نمی دانم که نمی دانم
همیشه چیزهایی هست که از دید ما پنهان است. طالب میگوید: کتاب های خوانده نشده کتابخانه ما خیلی مهمتر از کتاب های خوانده شده است، چون این کتابها به ما گوشزد می کنند که چیزهایی هست که نمیدانیم و از چشم ما پنهان مانده.
-پشت جلد کتاب آمده است:
“پيش از كشف استراليا، مردم دنياى كهن بی چون وچرا باور داشتند هر قويى سفيد است چون تجربيات ايشان پيوسته اين باور را تأييد می كرد. ديدن نخستين قوى سياه براى چند پرندهشناس بايد شگفتى جالبى بوده باشد؛ اما اهميت داستان در اين نيست. اهميت داستان در اين است كه شكنندگى دانش ما را نمايان مىكند و نشان میدهد آموختن ما از تجربيات و مشاهدات با چه محدوديتهاى شديدى روبهروست. تنها يك مشاهده كافى است تا گزارهاى كلى كه دستاورد هزاران سال تماشاى ميليونها قوى سفيد است بیاعتبار شود- تنها با ديدن يك قوى سياه. قوى سياه ما سه ويژگى دارد: نامنتظر است، پيامدى سنگين دارد، پس از وقوع پيشبينى پذير مى نمايد ( اما پيش از وقوع پيش بينى شدنى نيست.)”
-هنوز شارلاتانیسم و جهل چاپ کتاب هایی بازاری با موضوع پیشگویی آینده اقتصادی جهان ادامه دارد، شاید بد نباشد به جای دل خوش کردن به اینگونه کتابها نگاهی هم به کتاب قوی سیاه داشته باشیم.
-هر بار که خواندن بخش از کتاب طالب را آغاز می کنم مهارت حیرت انگیز طالب در نویسندگی و افکار تازه و نگاه ریزبینانه او ساعتها غرق دنیای کتاب میشوم تا اینکه با اجبار و اتفاق از کتاب جدا میشوم. منظومهی فکری طالب روشیست عملی و کارآمد برای فکر کردن.
-البته ادعایی در فهم دقیق اندیشهی طالب ندارم. سعی میکنم بارها و بارها کتاب را بخوانم و برای مطالعه بیشتر به منابع معرفی شده در آن مراجعه کنم.
به گمانم یادگیری عمیق تر و ریشهایتر با دنبال کردن منابع کتابها حاصل میشود. کنجکاوری من برای خواندن کتاب طالب از کتاب هنر شفاف اندیشدن رولف دوبلی شروع شد(طالب چندی پیش از نویسنده این کتاب به دلیل سرقت ادبی شکایت کرد) و بعد متوجه شدم یکسال پیش از انتشار هنر شفاف اندیشدن، از کتاب قوی سیاه، دو ترجمه در ایران منتشر شده ولی خیلی کم دیده شده و تبلیغ زیادی برای معرفی این کتاب صورت نگرفته است. هنوز هم از قوی سیاه بر خلاف هنر شفاف اندیشدن (که به خاطر اسم یکی از مترجم ها تقریبا به چاپ سی ام رسیده) استقبالی نشده.
-در زیر ده توصیه طالب برای زندگی بهتر را از روزنامه دنیای اقتصاد نقل کرده ام، البته گمان میکنم نکات زیر با خواندن کتاب طالب قابل فهمتر و عملیتر به نظر برسد:
۱ بدگمان بودن پرزحمت و پرهزینه است. بهتر است در مورد موضوعاتی که پیامدهای بزرگی دارند شکاک باشیم و در موارد کوچک و زیباشناختانه زندگی، ناقص، احمقانه و انسان بمانیم.
۲ به مهمانیها بروید. شما حتی نمیتوانید فکرش را بکنید که چه چیزهایی ممکن است در پوشش خوشاقبالی پیدا کنید. اگر از حضور در امکان عمومی اذیت میشوید، همکارانتان را بفرستید.
۳ فکر خوبی نیست از کسی که کراوات زده پیشبینی بخواهید. در صورت امکان شخصی که خود و دانش خود را خیلی جدی میگیرد دست بیندازید.
۴ بهترینها را برای مراسم اعدام خود بپوشید و با وقار و متانت بایستید. آخرین نقطه کمکی شما در برابر رویدادهای تصادفی این است که چگونه عمل میکنید. اگر نمیتوانید پیامدها را کنترل کنید، دستکم میتوانید شکوه و وقار رفتار خود را کنترل کنید. این شما هستید که همیشه حرف آخر را خواهید زد.
۵ سامانههای پیچیدهای که از زمانهای دور پیرامون ما بودهاند را به همنزنید. ما منطق آنها را نمیفهمیم. سیاره زمین را آلوده نکنید. بدون توجه به «شواهد» علمی، آن را همانطور که کشف کردیم باقی بگذاریم.
۶ یاد بگیرید با غرور شکست بخورید. خیلی سریع و بیغل و غش این کار را بکنید. با تسلط و تبحر یافتن در اشتباهات، آزمایش و خطا را به حداکثر برسانید.
۷ از بازندگان دوری کنید. اگر شنیدید کسی واژههای «غیرممکن»، «هرگز» و «بسیار سخت» را بیشتر اوقات استفاده میکند او را از شبکه اجتماعی خود اخراج کنید. هرگز برای پاسخ از «نه» استفاده نکنید. (برعکس بیشتر کلمه «بله» و «به احتمال زیاد» بکار ببرید.)
۸ روزنامهها را به خاطر خبر آنها نخوانید. (فقط برای شایعات، درددلهای خوانندگان و البته شرح حال نویسندگان). بهترین فیلترکننده برای دانستن اینکه آیا خبری اهمیت دارد یا خیر این است که آن را در کافه تریا، رستوران...یا(دوباره)در مهمانی بشنوید.
دیالوگ نویسی در رمان - دیالوگ های خوب چه ویژگی هایی دارند؟
چند نکته کوتاه درباره نوشتن #دیالوگ خوب:
1- دیالوگ بین شخصیت ها لزومی ندارد عین واقعیت باشد. در گفتگوهای واقعی کلی حرفهای تکراری و پیش پا افتاده و بدون ظرفیت دراماتیک گفته می شود. فقط باید جایی از دیالوگ استفاده کرد که جز دیالوگ چاره ای نیست.
مثل این گفتگو:
سینا گفت: سلام.
مادرش جواب داد: علیک السلام.
سینا گفت: مادر جان خوبی؟
مادر گفت: خوبم تو چه طوری؟
—-
خب تمامی این گفتگوها را می شود در یک جمله خلاصه و روایت کرد:
سینا با مادرش احوالپرسی کرد.
(وارد ادامه مطلب شوید)
2- بهتر است گفتگو به صورت بیرونی یا درونی دارای جدال و کشمکش باشد. یعنی شخصیت ها همدیگر را وادار به کنش کنند. در داستان معمولا جواب عبارتی مثل "چه طوری؟" ، "خوبم" نیست. چیزی است که توجه مخاطب را به خودش جلب کند. مثل نمونه های زیر:
- چه طوری؟
1- هزار بار گفتم جورابات رو هر گوشه از این خونه پرت نکن. این هزار و یک بار.
2- چی شده حال مادرت رو می پرسی؟ نکنه باز پول تو جیبی میخوای.
3- مگه برات مهمه.
همانطور که می بینید در چنین شرایطی دیالوگها بسیار جذاب خواهد بود و نظر خوانندگان را به خود جلب خواهد کرد.
3- بهتر است تا آنجا که می توانیم گفتگو را شرح ندهیم و توصیف نکنیم، مثلا با عباراتی نظیر:
حمید لبهاش رو جوبید و گفت: ...
با صدای بلند فریاد زدم که: ...
با لحن سرزنشگری زیر گوشم گفت: ...
باید طوری دیالوگ ها را بنویسیم که حالت گوینده در خود جملاتی که می گوید القا شود. بنابراین باید کلمات را به دقت انتخاب کنیم. مثل تفاوت هایی که در عبارت های "بفرما، بتمرگ، بشین" وجود دارد. هر سه ی این عبارت ها از مخاطب می خواهد که بنشیند. یکی با احترام و ادب. دیگر با تحکم و بی ادبانه و سومی تقریبا خنثی.
4- دیالوگ بیشتر برای شخصیت پردازی و پیشبرد داستان هست. بهتر است از دادن اطلاعات زیاد در طی گفتگو خودداری کنیم و اطلاعات را به صورت مستقل به خواننده انتقال بدهیم. لزومی ندارد شخصیت ها در حین گفتگو از اتفاقات گذشته بگویند و درباره ی آدم ها و اشیا کلی اطلاعات بدهند.
5- در دیالوگ ها نباید برای انتقال برخی اطلاعات به خوانندگان، شخصیت ها راجع به چیزهایی حرف بزنند که خودشان از آنها آگاه هستند. مثلا گفتگوی زیر:
علی گفت: رضا جون، فردا جمعه است، اداره هم تعطیله، تو هم که کارمند اداره برق هستی قرار نیست سر کار بری. یه قرار بگذاریم بریم کوه؟
معلوم هست که تاکید نویسنده به کارمندی یکی از شخصیت ها صرفا برای این هست که مخاطب از شغل وی آگاه شود. در حالی که هیچکس موقع گفتگو به چنین مواردی اشاره نمی کند. همه ی اطلاعات را می شود به صورت مستقل از گفتگو آورد.
6- دیالوگ ها باید حدالمقدور موجز و کوتاه باشند و درونیات شخصیت را افشا بکنند. حس و حال شخصیت را در یک موقعیت خاص انتقال بدهند و باعث پیشبرد داستان رو به جلو شوند. در رمان های فارسی اینترنتی (اینستاگرامی و تلگرامی) نویسنده ها بسیار دمدستی با دیالوگ برخورد می کنند. در موارد بسیاری مشاهده کرده ام که کل رمان دیالوگ هست. انگار که نمایشنامه نوشته باشند. شخصیت ها بسیار حراف هستند و نویسنده خواسته است طنازی و شوخ طبعی به خرج دهد. همه ی شخصیت ها به یک شکل حرف می زنند، فارق از جنسیت، سن و سال و روحیات. در حالی که ما باید با دیالوگ شخصیت خلق بکنیم. دیالوگ ها باید بتوانند نشان دهند که گوینده زن هست یا مرد. پیرهست یا جوان. معمولا انسان های باتجربه و مسن در گفتگوهای شان از ضرب المثل ها و عبارات قدیمی استفاده می کنند و گفتارشان وزانتی دارد که در کلام یک جوان یا نوجوان نمی بینیم. همینطور هست تاثیر جنسیت. تکیه کلام ها و عادات کلامی هم بخش دیگری از این تشخص زبانی شخصیت ها هست که می تواند در گفتگوها نمود پیدا بکند.
امیدوارم که این نکات مفید باشد.
#ابراهیمی
#جلال_آل_انار
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
7⃣ گور پدر کمالگرایی!
درخت نارنج بیرون پنجره بیش از همه شاهد ترس های من است…شاهد خروار خروار کاغذهای کاهی که با راپید یونی پین پنج دهم سیاه میکنم….شاهد هراس من از بازنویسی و انتشار چرک نوشته هایم…نوشته هایی که هرگز آن ها را به کسی نشان نخواهم داد…
ترسم از سفیدی کاغذ ریخته و این را مدیون صبح نوشته ها هستم… صبح ها و عصرها کاغذ روی کاغذ انبار میکنم، قلم از روی کاغذ بر نمیدارم، اما پنداری ترسم از نوشتن داستان هایی که در دل دارم بیشتر هم شده…
کمالگرایی و کمالطلبی یعنی از دست دادن لحظه ی حال.
باید از جایی شروع کرد، هر چند زشت هر چند ناقص. باید به بد نوشتن، بد کشیدن و بد انجام دادن هر کاری احترام گذاشت، تا قدم به قدم بهتر شد.
ارتکابات ناقص ما به هیچ کس آسیبی نمی زند.
می خواهم هر روز، حتی شده یک پاراگراف در اینجا بنویسم، بدون فکر به بی سروته بودن مطلب، بدون فکر به جمله بندی و ...
7⃣ چخوف پلاستیکی!
“اگر میخواهی روی هنرت کار کنی روی زندگیات کار کن“ آنتون چخوف
در شرح حال چخوف بزرگ آوردهاند که در جوانی، برای یادگیری بهتر، از روی برخی آثار تولستوی رونویسی میکرده.
من البته اینجا نمیخواهم خودم را با نابغه ای چون چخوف مقایسه کنم.
خواستم بگویم که من از رونویسیِ بعضی آثار او مثل: مرغ دریایی، و بانویی با سگ کوچولویش خیلی چیزها آموختهام، چیزهایی فراتر از داستان نویسی، شاید نگاهی متفاوتتر به زندگی. هر چند نمیدانم ترجمههای فارسی تا چه حد توانستهاند به جان کلام چخوف نزدیک شوند.
به گمانم رونویسی از آثار بزرگ تاثیری به مراتب شگرفتر از خواندن چند بارهی این آثار دارد.
✍️#شاهین_کلانتری
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
0⃣1⃣ تور یکروزهی کتابخوانی!
۱
نقل است حتی سیلوستر استالونه هم با آن بنیهی بدنی، راکی ۱ را طی سه روز نوشته !
اما من زمانی قصد داشتم روزی یک نمایشنامه بنویسم
زمانی هم میخواستم روزی یک فیلمنامه بخوانم
یا چک لیستی طراحی کرده بودم تا روزی یک کتاب بخوانم
بعداً جایی خواندم آنتونی رابینز هم که چنین سودایی در سر داشته، در نهایت طی ۱۰ سال توانسته ۷۰۰ کتاب را بخواند.
این تصمیمها برای زمانی بود که هدفهای عجیب و غریبی برای خودم تعیین میکردم .
به مرور با آزمون و خطاهای بسیار فهمیدم چنین اهداف غیر واقعبینانهای نتیجهای جز شکست و کاهش عزت نفس ندارد.
توفیق در پیگیری مداوم و پیوستهی عادتهای کوچک روزانه است.
و از آن پس شعر هوشنگ ابتهاج (سایه) را زدم روی دیوار اتاقم:
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنرِ گام زمان است
بعداً هم مقالهی شوپنهاور در باب مطالعه و کتب* را خواندم و به طور کلی درباره زیاد خواندن و عادتهای مطالعهام تجدید نظر کردم:
“گاه اتفاق میافتد که شخصی که فراوان-یعنی تقریباً تمام روز را- مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر میدهد، به تدریج توان خوداندیشی را از دست میدهد، همچون شخصی که سواری همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد.”
۲
حالا چند وقت یکبار -علاوه بر برنامهی مطالعه روزانهام- سعی میکنم ، یک روز کامل را تعطیل کنم و تمام روز را فقط به مطالعه کامل یک کتاب اختصاص بدهم.
مثل یک تور گردشگری یک روزه
طی مطالعه فصل به فصل جایم را عوض میکنم:
یک فصل در اتاقم، یک فصل روی کاناپه، یک فصل روی مبل، یک فصل در پشت بام و…
و در پایان با یک پیادهروی نسبتاً بلند به آنچه خواندهام میاندیشم.
اگر سفر خوب و پرباری بوده باشد قبل از اینکه سر بر بالش بگذارم، توی وبلاگ کتاب را به دوستانم معرفی میکنم.
اما کار من با کتاب طی این تور یکروزه تمام نمیشود، در روزهای بعد مثل نوشتن سفرنامه و مرور عکسهای یک سفر، یادداشتهایی که در حین مطالعه برداشتهام را چون خاطرات خوش سفر مرور میکنم.
برای انجام چنین کاری به تندخوانی نیازی نیست، زمانی دوره تندخوانی میرفتم، بعداً فهمیدم کندخوانی یا خواندن با سرعت متوسط مزایای بیشتری دارد.
من با تامل روی کلمات احساس بهتر دارم و اینگونه احساس میکنم عمیقاً از لحظهی حال لذت میبرم.
و هنگام مطالعه به تداعیها و ایدههایی که به ذهنم میرسد توجه میکنم وآنها را روی کارتهای کوچک یادداشت میکنم.
خواندن یک روزهی یک کتاب مثل انجام پروژهای کوچک، لذتبخش و به یاد ماندنی است.
✍️#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ میدهیم.
🔸نشانیباغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🔸نمایشگاهباغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🔸گلدسته🔻
@ANARSTORY
🔸ادمین🔻
@ANARSTORY_ADMIN
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
2⃣1⃣ چرا سوار مترو میشوم یا خلاقیت تحت فشار!
بخشی از زمان بسیاری از ما توی مترو میگذرد، قطعاً ارزان بودن بلیت مترو تنها دلیل استفاده از مترو نیست؛ مترو علاوه بر صرفه جویی در زمان و رهایی از ترافیک نکات دیگری نیز دارد و بنابرین استفاده از مترو می تواند یکی از انتخاب های موثر در سبک زندگی ما باشد، در ادامه بعضی از دلایلی که باعث میشود همچنان به سوار شدن مترو علاقه مند باشم را به همراه بعضی از کارهایی که باعث شده از ظرفیت زمانی که در مترو میگذرانم استفاده کنم آوردهام :
۱
جایی برای ایده یابی یا آبمیوه گیری از مغز!
مدتهاست ماشینم توی پارکینگ خانه تارعنکبوت بسته یکی از دلایلش بی حوصلگی من در پیدا کردن جای پارک است، اما اگر پارکینگ و طرح ترافیک هم داشته باشم باز مترو و اتوبوس را ترجیح میدهم چون بعضی از بهترین ایدههایم را مدیون فضای مترو هستم خصوصا تماشای کوههاو تپههای مسیر متروی کرج-تهران.
بسیاری از ایده های کارتون ها، نوشته ها و کسب و کارم را توی مترو به دست آوردهام وگاهی ازدحام و فشار جمعیت توی مترو مثل آبمیوهگیری عمل میکند و باعث میشود ایده ها از مغزم بیرون بریزد!
۲
تصمیمهای عصیانگریانه!
گاهی در ساعات شلوغی مترو سه تا قطار رد میشود و به هر ضرب و زوری نمی توانم سوار شوم. در چنین شرایطی حالتی عصبی سراغم میآید، در این حالت میتوانم برای بخشهایی از زندگیام تصمیمهای عصیانگریانه بگیرم و در بعضی از رابطه ها و کارهایم تجدید نظر کنم. البته بعد از رسیدن به مقصد تصمیم هایم را تعدیل میکنم!
عصبانیت هر از گاهی برای خلاقیت بد نیست، به شرط اینکه بتوانیم آن را مصاده به مطلوب کنیم. زمانی که در جشنوارههای کاریکاتور شرکت میکردم بسیاری از ایده هایم را عمداً در حین عصبانیت به دست میآوردم. به نظرم برای خلاقیت همیشه لازم نیست در آرامش مطلق باشیم.
۳
محافظ کنترل،ضد آب،ضد خش،هزار!
مطالعه توی مترو لذت عجیب و غریبی دارد، شاید به نظر برسد توی شلوغی و ازدحام این کار سخت به نظر برسد اما حتی وقتی که یک دستفروش با فریاد: محافظ کنترل فقط هزار یا آلوچههای بهداشتی باغلار پرید وسط افکارم میتوانم چشم از کتاب بردارم و به پارگرافهایی که خوانده ام فکر کنم و افکارم را جمعبندی کنم.
کتابخوانهای زیادی را توی مترو ندیدهام و فقط در بعضی ماهها مثل خرداد و دی کتاب های درسی در دست دانشجوهای دقیقه نودی دیده میشود. تاکنون فقط یکی دو نفر را در حال رمان خواندن دیده ام که یکیشان یک توریست ترک بود که رمان نام من سرخ اورهان پاموک را میخواند و با هم چند کلمه ای در حد سوی یوروم سنی و چوخ گوزل سین رد و بدل کردیم!
در زمانهای شلوغی مترو هم که حتی ده سانت جا برای گرفتن کتاب در دست وجود ندارد از فایلها صوتی آموزشی استفاده میکنم. چنین فضای تنگی فرصت خوبی برای تمرکز روی یک پادکست درسی است.
ضمناً برتری مترو نسبت به تاکسی، چراغ های همیشه روشن آن است، که برای منی که افسوس همیشگیام در مسیرهای بلندِ توی تاکسی، از دست دادن فرصت مطالعه شبانگاهی بوده، مزیتی فوقالعاده است.
شاید بسیاری احساس کنند شب حوصله و جانی برای کتاب خواندن نمیماند اما من امتحان کردهام فقط همان چند لحظه اول شروع مطالعه سخت است، مثل بلند شدن هواپیما از باند، بعد چند دقیقه چنان گرم میشوم که مطالعه خستگی را از تن و ذهنم میبرد.
۴
چرت زدن،هشت و نیم ساعت خواب!
قبلا ًکه گوشیهای هوشمند فراگیر نشده بود مترو برای آنهایی که توی جاهای شلوغ راحت خوابشان میبرد جای خوبی برای شارژ مجدد بدن و استراحت دادن به مغز بود اما الان تقریباً همه تا آخر مسیر درگیر آخرین جوکهای منتشر شده در گروههای تلگرام و اشتراکگذاری آنها در دیگرگروهها هستند وگروه دیگری هم که احساس میکنند وضعشان کمی بهتر است با خواندن جملههای قصارهای صد من یک غاز از توهم دانایی لذت میبرند.
شاید مترو قبلا فرصت خوبی بود برای اینکه بتوانیم از آن چند دقیقه ای که در آن هستیم بیشتر فکر کنیم و در بعضی چیزها تجدید نظر کنیم اما حالا موبایل فرصت هرگونه تفکری را گرفته است.
۵
حرف زدن با دیگران، متریالی برای ایده یابی
مدتی بود برای پیدا کردن ایدهی مناسبی برای دیالوگهای یک صحنه از داستانی که در حال نوشتناش بودم به بن بست خورده بودم تا اینکه حرف زدن اتفاقی با پیرمرد هشتاد سالهی عجیب و غریبی که تمام ریش و موهایش را حنا گذاشته بود به یکباره جرقهای را در ذهنم زد و همانجا روی کاغذهای کاهی را که همیشه برای ثبت ایده هایم همراهم دارم شروع کردم به نوشتن صحنه. در حین نوشتن پیرمرد داشت از خاطرهی ازدواجش با زنی میگفت که قبل از او با شش مرد دیگر ازدواج کرده بود!
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
3⃣1⃣ روش من برای ریختن ترسم از کاغذ سفید
کلمه
۱ ریچارد براتیگان میگوید: من هفت سال شعر نوشتم که یاد بگیرم چطور جمله بنویسم. چون واقعا میخواستم رمان بنویسم و تصور میکردم تا وقتی نتوانستهام جملهای بنویسم، رمان هم نمیتوانم بنویسم.
۲ دو سال پیش که نوشتن برایم جدیتر شد، هر روز بدون هیچ هدفی هر کلمه ای که به ذهنم میرسید را بیوقفه روی کاغذ کاهی مینوشتم و بین کلمات خط فاصله میگذاشتم.
تاکید میکنم، هر کلمهای که به ذهنم می رسید از نیروانا و هوز تا آلبالو و ماست و خیار و…
۳ تا جایی ادامه میدادم که یک صفحه کامل پر شود، با نوشتن پراکنده کلمات معمولا ایدهی خاصی به ذهنم نمیرسید، اما این کار قدم خوبی بود تا ترس من از کاغذ سفید بریزد.
۴ این کار برایم شبیه جمع کردن سنگریزههای کنار ساحل بود. باعث میشد روی کلمهها حساستر شوم و طی روز دنبال کلمههای تازهتری بگردم. حس شاعری را داشتم که کلمهها را می خرید. (قبلاً ماجرایش را برایتان نقل کردهام.)
جمله
۵ وقت چیدن سنگریزهها درکنار هم رسید. بر اساس شکل و اندازه و رنگ. نسبت به کلمهها چنین حسی را داشتم.
۶ با دیدن کتاب پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین و مقالهای از سعید عقیقی با روش جالبی آشنا شدم. کل کتاب ویتگنشتاین به شکل جملاتی کوتاه نوشته و شمارهگذاری شدهاند.
۷ به نظرم آمد با این روش نوشتن مقاله و داستان لذتبخشتر، ویرایش آن راحتتر و آموزندهتر است.
۸ گاهی دنبال کردن یک جمله کوتاه و پرسیدن سوالات بیشتر درباره همان جمله باعث میشود در یک نشست طرح یک داستان کوتاه یا مقاله را بنویسیم.
۹ البته که این نوع نوشتن هم دشواری خاص خودش را دارد. باید هر جمله ایدهی خاص داشته باشد و صد البته این به ایجاز و دقت بیشتر روی جملهها کمک میکند در عوض دیگر دردسر وصل کردن جملهها و پارگرافها را ندارید.
۱۰ پس از این فرآیند بود که شهامت آن را یافتم هر صبح حداقل سه صفحه خاطرات روزانه بنویسم.
نتیجه گیری:
۱۱ اگر به نوشتن علاقه داریم و نمیدانیم از کجا آغاز کنیم ابتدا با نوشتن بیوقفه کلماتی به ذهنمان میرسد آغاز کنیم.
۱۲ بعد در طی روز مثل شکارچی در پی شکار کلمههای جدید باشیم. کلمههایی که تاکنون از آنها استفاده نکردهایم.
۱۳ بعد از این مرحله (که زمان آن برای هر کسی میتواند متفاوت باشد و صد البته میتواند برای همیشه ادامه داشته باشد) میتوانیم برویم سراغ نوشتن جمله.
۱۴ پس از آن هر جمله را شمارهگذاری کنیم و برویم سراغ جمله بعدی. در پایان به طور مثال اگر ببینید درباره یک موضوع مشخص صد جمله نوشتهاید اعتماد به نفس خوبی برای بیشتر و بهتر نوشتن مییابید.
۱۵ و این روشی است لذتبخش برای جمعکردن سنگریزههای ساحل دریای بی کران ذهن.
✍️#شاهین_کلانتری
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
5⃣1⃣ اگر میخواهی همیشه بنویسی
اگر میخواهی منتقد درونت ساکت شود
اگر میخواهی ترست از صفحه سفید بریزید
اگر میخواهی ایده هایی که در سر داری کامل کنی
اگر میخواهی بر تمام بهانههایت برای ننوشتن غلبه کنی
بدون لحظهای توقف بنویس
اگر با قلم مینویسی لحظهای دستت را از روی کاغذ بر ندار
و اگر تایپ میکنی لحظهای انگشتانت را از روی کیبورد بر ندار
بگذار کلمات جاری شوند و تو را شگفت زده کنند.
به تنوع اهمیت میدهم.
من با ماندن در یک سبک مشخص احساس خفگی میکردم.
دوست داشتم یک کارم خطی و ساده باشد کار دیگرم شلوغ و فانتزی. یک کارم سورئال و تلخ باشد کار دیگرم خندهدار و شاد.
دلم نمیخواست به خاطر داشتن سبکی مشخص تجربههای دیگر را از دست بدهم.
مثلاً توی نوشتن وقتی یک جمله یا یک پارگراف مینویسم دلم میخواهد به سرعت موضوع را عوض کنم و وارد فضاهای دیگری بشوم. شاید نوشتن داستان یا مقالهی بلند برای من دشوارتر باشد.
به نظرم باید برای تقویت مهارتم در نوشتن، مدت زمان بیشتری را در کنار یک موضوع بمانم. به همین منظور تمرینی را هم برای خودم در نظر گرفتهام.
می خواهم یک موضوع خاص را انتخاب کنم و هر طور شده بیش از دو هزار کلمه درباره آن موضوع بنویسم، و جلوی وسوسهام برای پریدن به موضوعات دیگر را بگیرم.
و اگر ایدهای خارج از موضوعی که روی آن کار میکنم به ذهنم رسید آن را در دفترچه یادداشتم دستم ثبت می کنم تا فراموش نشود. ولی تا رسیدن به دو هزار کلمه، فقط و فقط درباره یک موضوع مشخص مینویسم.
✍️#شاهین_کلانتری
هدایت شده از آ ع ر م
#جلال_آل_انار
#زنگ_تفریح
3⃣2⃣ بیا بنویسیم…
لازم نیست همیشه شق و رق پشت میز تحریر بنشینم و بنویسیم.
گاهی میتوانیم موقعیتهای فیزیکی متفاوتی را برای نوشتن امتحان کنیم.
مثلاً میتوانیم کف آشپزخانه دراز بکشیم و بنویسیم.
میتوانیم برویم کنار بخاری، قهوهای بنوشیم و با کلمهها بازی کنیم.
میتوانیم برویم پشتبام، نفس عمیق بکشیم و چند خطی بنویسیم.
گاهی میتوانیم توی رختخواب، در حالی که دستمان از زیر پتو بیرون آمده، دو سه پاراگراف بنویسیم.
گاهی میتوانیم کنار پیاده رو بنشینم و حین تماشای رفت و آمد مردم، توی دفترچه یادداشتمان هر چیزی را که به ذهنمان میرسد بنویسیم.
حتی میشود گاهی توی راه پله خانه، روی پلهها نشست و نوشت و به نگاه عاقل اندر سفیه همسایهها بی توجه بود.
مهم این که فرصت نوشتن در وضعیتهای مختلف را از دست ندهیم.
گاهی عوض کردن جای همیشگیمان منجر به کشف ایدههای بدیعی میشود، ایدههای که میتوانند حس و حال تازهای را وارد زندگی نویسندگی ما کنند.
✍️#شاهین_کلانتری
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
9⃣2⃣ چگونه عمیقتر شویم؟
در روزگار کمعمقها، عمیق شدن و ژرف اندیشیدن کمیاب و دستنیافتنی به نظر میرسد.
اینترنت و خصوصاً گوشی موبایل روزبهروز ما را سطحیتر و کمحوصلهتر میکنند.
گویی همه تبدیلشدن به اقیانوس نیم سانتی را افتخار میدانند.
اما دریغ از فکری ناب، پیشنهادی تازه و حرکت نو.
حالا حتی اساتید ادبیات هم تاب خواندن رمانهای قطور را از دست دادهاند؛ و به یکی دو تا پاراگراف یا تکجملهای از کتابها اکتفا میکنند. حتی حوصله نمیکنند کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم» را بخوانند!
از این به بعد میخواهم در بخش جدیدی با عنوان «چگونه عمیقتر شویم» از فکر کردن بنویسیم. مسلماً چنین نوشتههایی به معنای این نیست که من آدم عمیقی هستم! بلکه در نوشتن این پستها سعی میکنم روشهایی را کشف کنم برای عمیقتر فکر کردن و گریز از سطحی بودن.
اما اولین قدم:
چند وقتی است گام اول را برداشتهام، قدم اول هر چقدر کوچکتر باشد بهتر است، چون انگیزه ادامه کار را افزایش میدهد.
هر روز صبح خودم را موظف کردهام که حداقل ۳۰ الی ۵۰ صفحه از یک رمان بلند را بخوانم.
با ابله داستایفسکی آغاز کردهام، شاید بعداً درباره این رمان درخشان چند جملهای بنویسیم.
اول کار فکر نمیکردم خواندن رمان به انگیزهی من برای بیدار شدن تبدیل شود. ولی حالا به شوق خواندن صبحگاهی بیدار میشوم.
به گمانم خواندن رمانهای قطور و طولانی بر توجه، تمرکز و عمق تفکر ما میافزاید.
رمانخوانی موضوعی جدی و مهم است که به گمانم برای هر کسی که در پی تمایز و توسعهی فردی است گامی بلند و مؤثر به نظر میرسد.
با غرق شدن در دریای ادبیات ناب است که به انسانهایی خوشفکر و ژرفاندیش میشویم.
✍️#شاهین_کلانتری
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
3⃣3⃣ خوابها و رؤیاهایمان را جدی بگیریم
بتهوون میگوید: بهترین لحظههایی زندگی من آنهایی بودند که در خواب گذراندم.
قبلاً نوشته بودم که من سفر نمیروم و مدتهاست که از سفر کردن طفره میروم. ولی در خواب گهگاهی سفر میکنم، به دریا و کویر میروم و با آدمهایی که خیلیهایشان را نمیشناسم همسفر میشوم. (+)
رویاها میتوانند یکی از مؤثرترین و خلاقانهترین ابزارهای ما برای تصمیمگیری و حل مسئله باشد.
شاید یکی از اقدامات مفیدی که میتوانیم در سال جدید انجام بدهیم جدی گرفت رؤیاهایمان باشد.
درباره رؤیا کتابهای متعددی منتشرشده، از نوشتههای خرافی گرفته تا تحقیقات روانشناسی.
رؤیا بخش مهمی از یک زندگی خلاقانه است، بهتر است بهجای تفسیرهای خرافی و عجیبوغریب از رؤیاها به استفادۀ خلاقانه از رویاها برای ساختن ایدههای تازه بیندیشیم. چه بسیار آثار هنری، ادبی، عملی و فکری که جرقۀ اولیه آنها در خواب زده شده است.
بنابراین یک فرد خلاق حتی در خواب هم در حال کار کردن است، شاید خیلی غنیتر و بیپرواتر و صدالبته بدون سانسور.
برای کسی که دئبال ایدههای تازه میگردد، خواب و رؤیا مانند چشمهای جوشان عمل میکند. گراهام گرین، به نکته جالبی اشارهکرده است:
بعضی اوقات، یکی شدن با یک شخصیت از داستان تا جایی پیش میرود که آدم بهجای رؤیای خودش رؤیایِ رؤیای او را میبیند.
برای مطالعهی علمیتر و بهتر در این زمینه دو کتاب حیوان قصهگو و کمیتۀ خواب را پیشنهاد میکنم.
متن زیر را که درباره بهرهبرداری آگاهانه از رؤیاهاست از کتاب خواندنی و جذاب کمیتۀ خواب نوشته دیردرا بریت نقل میکنم:
روانشناسها برای پرورش رؤیاهای مشکلگشا، آئینهای «کاشت نهفته» را پروراندهاند. هدف این آئینها مسائل شخصی و عاطفی است، ولی برای کارهای عملی آفرینش گری هم مناسب هستند. دستورالعملهای کاشت نهفته معمولاً حاوی دستورهای زیر هستند:
مسئله را بهصورت عبارت یا جملۀ کوتاه نوشته و بغل تخت خود بگذارید.
چند دقیقه قبل از خواب مسئله را بررسی کنید.
وقتی در بستر خواب هستید مسئله را در صورت امکان مانند تصویری مجسم کنید. خودتان را در حال رؤیا پیرامون مسئله، بیداری از رؤیا و نوشتن د دفترچه مجسم کنید.
درست هنگامیکه دارد خوابتان میبرد، به خود بگویید که مایل به دیدن رؤیا دربارۀ مسئله موردنظر هستید.
روی پاتختی، کاغذ یا قلم –شاید چراغقوه یا خودکاری که نوکش چراغ دارد- داشته باشید.
اشیاء مربوط به مسئله را روی پاتختی بگذارید.
پس از بیدار شدن، پیش از اینکه از رختخواب بیرون بیایید قدری در سکوت دراز بکشید. به این توجه کنید که آیا اثری از یادآوری یک رؤیا در شما هست و اگر امکانپذیر باشد خود را به یادآوری بیشتر رؤیا تشویق کنید. آن را بنویسید.
✍#شاهین_کلانتری
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
6⃣3⃣ آیا تکرار بیحوصلهتان میکند؟
تکرار کاری ملالآور به نظر میرسد، اما مهارت در آن یک توانمندی متمایزکننده است.
حالا که اینترنت ولع ما را برای بلعیدن اطلاعات جدید هزار برابر کرده و بیحوصلگی را به اوج رسانده، توانایی تکرار روزبهروز دستنیافتنیتر میشود.
بار اول که کتاب جذاب و آموزندهای را میخوانیم، معمولاً ذوقزده میشویم و تصمیم میگیرم بارها و بارها آن را مرور کنیم؛ اما اگر با خودمان صادق باشیم میبینیم که کتابهای تازه و شهوت آشنایی با منابع جدید باعث میشود تا آن کتاب را به قبرستان کتابهایی بفرستیم که فقط یکبار روخوانی کردهایم و توهم فهم آنها با ما مانده است.
گاهی فکر میکنم چه تحول شگفتانگیزی در برنامهٔ یادگیریام اتفاق میافتد، اگر اراده این را بیابم که جای خواندن دهها کتاب، یک کتاب را دهها بار بخوانم. چه میشود اگر پنج بار کتاب قوی سیاه نسیم طالب را بخوانم، ده بار فیلم خواب زمستانی نوری بیلگه جیلان را تماشا کنم و صد بار از روی داستان ماهی و جفتش ابراهیم گلستان رونویسی کنم.
بخش مهمی از لذت یادگیری و کشف، با تکرار چندباره هر اثری حاصل میشود. کتابی را که دوست دارید برای بار پنجم بخوانید، آنوقت عمیقاً حس میکنید چه مکاشفهٔ شگفتانگیزی را تجربه کردهاید.
ماهیگیری را تصور کنید که همیشه در یک ساحل صید میکند، گاهی دریا طوفانی است، گاهی آرام، معمولاً چیز دندانگیری را تور نمیکند ولی گاهی ماهیهای بزرگ صید میکند، اما همچنان به ماهیگیری ادامه میدهد.
تکرار یک محتوا نیز، چنین است، شاید تکرار در اغلب اوقات ملولمان کند، اما گاهی به نکات ارزشمندی میرسیم که نگاه ما پنهان بودهاند و گاهی حین تکرار تداعیهای ارزشمندی در ذهن ما شکل میگیرد؛ و درنهایت با تکرار شانس عملی کردن دانستهها بیشتر و بیشتر میشود.
بیایید امسال در تکرار افراط کنیم.
مثلاً یک کتاب خاص را ماهی یکبار بخوانیم، اینجوری در پایان سال یک کتاب را ۱۲ بار خواندهایم.
در پایان آن سال احتمالاً به استاد مسلم آن کتاب تبدیل میشویم. در حدی که میتوانیم کتاب را بهتر از نویسندهٔ آن تدریس کنیم!
✍️#شاهین_کلانتری
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
6⃣5⃣آیا نگران تکرار فعلها هستید؟
یکی از تمرینهای کلاس نویسندگان خلاق نوشتن جملات یک داستان به کوتاهترین شکل ممکن است. گاهی پس از پس از انجام این تمرین برخی دوستان گلایه میکنند که مجبور شدهاند برخی فعلها را مدام تکرار کنند. پنداری گناه بزرگی مرتکب شدهاند. من البته در پاسخ میگویم که این چالش خوبیست، چون شما را وادار میکند تا دنبال فعلهای تازه بگردید و در نتیجه دایرۀ لغاتتان گسترش مییابد.
اما تکرار افعال لزومن بد نیست. مثلن پاراگراف اول بهترین داستانِ جعفر مدرس صادقی –گاو خونی- را بخوانیم:
«با پدرم و چند تا مردِ جوان که درست یادم نیست چندتا بودند و فقط یکیشان را میشناختم که گلچین – معلمِ کلاسِ چهارمِ دبستانم – بود، توی رودخانهای که زایندهرودِ اصفهان بود، آبتنی میکردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماهِ شبِ چارده میدرخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرونِ آب، نه توی آب، کسِ دیگری نبود. سی و سهپُل از فاصلهای نه چندان دور پیدا بود. درختهای لبِ آب، حتا نردههای کنارِ پیادهروی خیابان پهلوی رودخانه، حتا شبحِ بلند و نوکتیزِ کوه صُفه پُشت سرِ درختها، پیدا بود. آب گرم بود. ساکن بود. انگار استخرِ بزرگی باشد. اما حرف نداشت که رودخانه بود و زایندهرود هم بود. آب تا گردنِ من میرسید. ایستاده بودم. همگی توی آب ایستاده بودیم، به دور و برمان نگاه میکردیم و حرف میزدیم.»
ملاحظه میکنید. تکرار فعل اگر درست و به جا باشد بر زیبایی نثر میافزاید.
حالا جالب است بدانید که جعفر مدرس صادقی در یکی از داستانهای کتاب «وقایع اتفاقیه» تکرار افعال را سوژه کرده:
«به اعتقادِ مفیدنرزمانیان، مشکلِ اصلیِ داستاننویسیِ ما مشکلِ بود بود. هر اتفاقِ سادهای را که میخواستی تعریف کنی، در معرضِ هجومِ این بودهای سِرتِق قرار میگرفتی و به این سادگیها نمیتوانستی از شرشان خلاص شوی. مگر این که یکی در میان به جای بود مینوشتی وجود داشت یا قرار داشت. اما فقط بود بود که کارِ بود را میکرد و هیچ جانشینیِ به صلابتِ بود نبود. و این مالِ این بود که همیشه میخواستی ماجرایی را تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود. بود فعلِ گذشته بود و گذشته گذشته بود –چه گذشتهی نزدیک، چه گذشتهی دور، چه گذشتهی خیلی دور… حتا گاهی بوده بود برای یک گذشتهی دور خیلی درستتر بود تا خودِ بود. اما چرا همیشه باید داستانی تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود و چرا نمیآمدی توی حال تا آنچه را که همین حالا دارد اتفاق میافتد تعریف کنی تا دیگر کاری به بود و بوده بود نداشته باشی و از این هم بهتر، چرا نمیرفتی به سوی آینده تا هم خودت را از شرِ بود و بوده بود خلاص کنیو هم از شر است و میباشد؟»
باری، حالا کمی با پیشینۀ تاریخی تکرار آشنا شویم:
در خصوص پیشینهی «تکرار» -تکرار یک لفظ، یک جمله و یک فعل- در «سبکشناسی» چنین آمده است: «… این رسم در دورهی سامانیان تا قرن ششم نیز برقرار بوده» «… افعال شبیه به هم در آخر هر جملهی کوچک یا بزرگ عیناً تکرار میشده است.» به عنوان مثال، بخشی از رسالهی ماه فروردین روز خورداد را بخوانیم:
«ماه فروردین روز خورداد فریدون حهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایرانشهر را به ایرج داد و سه دختر بوخت خسرو و تازیکان شه را بخواست و به زنی به پسران داد.»
مؤلف جلد دوم «سبکشناسی» ضمن برشمردن مختصات بیستوچهارگانهی سبک دورهی سامانی، دربارهی تکرار چنین مینویسد:
«خواه یک لفظ، خواه تکرار یک جمله و خواه تکرار یک فعل در جملههای متعاطفه عیب شمرده نمیشد –به خلاف ادوار بعد از که مثل اینست که تکرار را نوعی عجز نویسنده میشمردند، و تا ممکن بود یک لغت یا یک معنی عیناً در جملهها تکرار نمیکردند و آن را گاه به تبدیل لفظ گاه به آوردن مجاز و گاه به حذف از روی قرینه جبران میکردند و پیداشدن فعلهای معین: «شد» و «نمود» و «گشت» و «گردید» و «آمد» و «افتاد» و غیره به معنیهای مجازی برای گریز از تکرار بوده است. این قاعده یعنی تکرار در نثر قدیم فارسی از عهد «اوستا» تا عهد ساسانیان و نثر ادبیات «پهلوی» بهخوبی مشهود است و نویسندگان دری به سنت قدیم عمل میکردهاند.
منبع: قصه مکان، علیرضا میرسیفالدینی، نشر افراز
نتیجه:
هر جا که حس کردید تکرار جوابِ حرف شما را میدهد از آن استفاده کنید؛ اما هرگز از سر تنبلی به تکرار متوسل نشوید.
✍️#شاهین_کلانتری
@zangtafrih_g
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
8⃣5⃣✔️انسان شبیه کوه یخ است
اندکی از آن آشکار است و قسمت اعظم اش پنهان.
گذشته شخصیت ها خیلی مهم است.
آنها در گذشته شان عقده ها و جراحت هایی دارند که به درد داستان میخورد، به این گذشته پیش داستان می گویند.
یعنی آنچه برای پیش از زمان شروع داستان است.
اگر در داستان بهگوشه مهم از پیش داستان اشارهای بکنیم داستان عمق و جذابیت بیشتری پیدا می کند.
مثال در رمان قایق راندن به اقیانوس آوردهام که پس از سالها یکی از دوستانم به خانه ما می آید و من در بازی شطرنج دوبار او را شکست میدهم، این به ظاهر مهم نیست اما پیش داستان سبب می شود که اهمیت پیدا کند.
✔️من سالها پیش در کشتی، دو بار از او شکست خورده بودم و این سبب عقدهگشایی ام شده بود او در مسابقات دانشگاه در رشته شطرنج بدون شکست اول شده بود و حالا با کمال تعجب دوباره پی در پی از من شکست می خورد.
وقتی طرح داستان را مینویسید دقت کنید که آیا میتوان برایش پیش داستان در نظر گرفت تا جذاب تر شود.
سایت
🌍 www.dastana.ir
✍#مظفر_سالاری
@zangtafrih_g
هدایت شده از #زنگ_تفریح
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
9⃣5⃣ قدر نوشتن
«اگر در طول سفر طولانی زندگیام چیزی یاد گرفته باشم، این است که شما واقعاً قدر یک چیز را تا زمانی که با موقعیتی بسیار جدی بر سر از دست دادنش روبرو نشوید، نمیدانید. این در مورد یک شغل، یک دوست، یک همسر، یک ملت، یک ایده یا هر چیز دیگری که واقعا برای شما مهم است، صدق میکند.»
جیمز استاوریدیس
آیا دربارهی نوشتن هم دچار چنین حسی شدهاید؟
وقتی از نوشتن دور میفتم بدخلق و عصبی میشوم. مثل گربهای که سبیلهایش را کندهاند تعادلم را از دست میدهم.
این نشانهی استحکام عادت است.
در آغاز نویسندگی بهتر است بیشترین نیرویمان را صرف تبدیل نوشتن به عادتی روزانه و محکم کنیم.
آنوقت اگر چند روز از نوشتن دور بیفتیم قدر آن را بیش از هر زمان دیگری میفهمیم.
پس میتوان گفت تا زمانی که نوشتن تبدیل به عادت نشده نمیتواند یکی از مهمترین بخشهای زندگی ما باشد.
✍#شاهین_کلانتری
@zangtafrih_g