4_6030464207655274719.mp3
4.22M
قاهر
ما امپراطوریِ باغِ انار را پیش خواهیم برد. به زودی به دروازه های قدس خواهیم رسید. اتوبوسهایی مملو از جوانان ایرانی. برای فتحی عظیم و روایت فتح نوین باید رسانه بود. باید قلم بود. اینجا در باغ انار درخت هایی تربیت می کنیم که تمام ساقه هایشان قلم خواهد شد. و با خون روی تنِ بلوری کاغذ بنویسند. هزاران قلم. هزاران لشکر.
از پشت قدس زنان و مردانی کم سن و سال به سوی مهدی خواهند شتافت. قلمهایی در دست شان. همگی رسانه مهدی خواهند شد. صدای مهدی بلند است. قلم ها دانهدانه واژه های خارج شده از دهان مبارکش را خواهند نوشت. دهانش شیرین است. و دختران اورشلیم هم خواهند دید امپراطوری عظیمِ مهدی را.
او به زودی با هزاران قله به میدانِ کارزار خواهد شتافت. و امپراطوری حق در زمین به دست او تاسیس خواهد شد.
و قلم هایی می خواهد برای روایت. قلمهای دیجیتال. تصویرگر. نویسنده. داستاننویس. فیلمساز. انیمیشنساز. انفجار نور از آتشفشانهایِ هنرمندِ باغ انار خواهد بود. و این از نتایجِ سحرِ تمدن نوین اسلامی خواهد بود.
اینجا قله های آتشفشانی تربیت میکنیم. اژدهای قلم را بیدار کنید. موسی شوید. اژدها را بیندازید. مارهای تزویر را ببلعید. ید بیضایتان را نمی بینم چرا؟ دست ها چرا تاریک است؟ با کدامین ریکا ظرف میشویید؟ ریکایتان را عوض کنید. شاید پریل شاید گلی شاید تاژ.
ما به قله آتشفشانی میرویم. هرکس با ماست شام اولش را بردارد. پول یامفت نداریم. تازه ماشین هم نداریم. پیاده از میان کوه ها گز خواهیم کرد. مهدی خواهد آمد. اورشلیم نزدیک است. حالا چی بپوشیم؟
#برگ
#قیام
#تمدن
#اورشلیم
#باغ_انار
@ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین126 نور دختر هستید. امروز روزتان است. رفتهاید پارک. شراره را میبینید که روی نیمکت نشسته و
#تمرین127
سال هزار و سیصد و چهل و یک است. شما یک دختر پانزده ساله است. تازه دارند چند خیابان را در قم آسفالت میکنند. یک روز قیر است قیف نیست. یک روز قیف هست قیر نیست. یک روز هر دو است مامور پهلوی نیست. شما و دوستانتان موهایتان را دم اسبی بسته اید و در خیابان مربوطه یورتمه میروید. مردی نورانی شما را میبیند و لبخند میزنید.
مرد مذکور از نظر سنی جای پدر شماست. خدا خدا میکنید ای کاش پسر جوانی داشته باشد تا نسلش ادامه پیدا کند. واقعاها...یعنی اصلا به موضوعات دیگر توجهی ندارید...همینجور که در خیابان ها با دوستانتان با کله لخت و پتی بازی میکنید مادرتان با دمپایی بیدارتان میکند.
آخر دهه چهل کدام دختر پدر مادر داری توی کوچه یورتمه میرود؟ اصلا یورتمه مال اسب است نه انسان. اصلا شما لباس خوب ندارید که به درد یورتمه رفتن بخورد. اصلا اینها را ولش...موضوع مهمی اتفاق افتاده. آقای خمینی درباره انجمن های ایالتی و ولایتی موضع گرفته اند. این اولین بار است که آقای خمینی که در محله یخچال قاضی زندگی میکنند توجه مردم شهر را به این اندازه به خودشان جلب کردهاند.
اصلا تا قبل از این اتفاق ایشان را نمیشناختید. برادرتان مدام از این موضوع حرف میزند. خدا را شکر میکند که آقای خمینی اینطور قدرتمند موضع گیری کردهاند.
شما همانجور در دنیای صورتی خودتان غرق هستید و به این فکر میکنید که آخرش کسی شما را میگیرد یا نه... ولی ته دلتان یک جرقه میخورد و دلتان میخواهد که آقای خمینی پیروز شود.
یک دوستی دارید که او خیلی فکرش خوب کار میکند. او میآید برای شما تعریف میکند که در حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها چه خبرها بوده. همانجور که چارقدش را بر میدارد از اتفاقات میگوید و مادرتان یک شربت چهارتخم خنک میدهد دستش. دوتایی توی زیرزمین خنک روی زیلو نشسته اید و دوست تان روبنده میزند ولی برای خودش یک چریک است. تازه یکبار هم توی کوچه با دو تا از خواهرهایش یک مامور شهربانی را لتوپار کرده. لت و پار یعنی خیلی بدجوری کتکش زدند. نام دوست تان آزیتا است و از خانواده ثروتمندی هستند که تابستانها از تهران میآید در یکی از روستاهای قم...ولی پدرش خبر ندارد که او اینچنین چشم سفید شده. حالا او یک انتخاب مهم دارد.
میخواهد ازدواج کند. بله. پس چی؟ تازه خواستگار هم دارد. پسر خوبی هم هست. ولی پسره میخواهد با پهلوی بجنگد. شما چگونه راهنمایی اش میکنید؟ آیا موافقید؟ چون آن موقع ها هم شوهر خوب کم بوده. باور کنید. مامور شهربانی در خانهتان را میزند. آزیتا از روی پشت بام فرار میکند. پسر به مامور شهربانی حمله میکند و زخمی میشود.
شما و برادرتان هم وارد این ماجرا میشوید و مامور را در خانه زندانی میکنید. اگر مادرتان بفهمد دیگر تهدیگ سیبزمینی به شما نخواهد داد. حالا باید از این مشکل بیرون بروید.
روی پشت بام نشسته اید و دارید به دور دست ها نگاه میکنید. حس و حال خودتان را بنویسید...یک لباس گیپور خوشگل پوشیده اید و روی یک تخت چوبی که دو تا گلدان رویش است نشستهاید...الان یک باد خنک از جانب خوارزم وزان است و رادیو دارد غلط خوری های اسدالله عَلَم و شاه را پخش میکند و این یعنی آقای خمینی پیروز شده.
حالا شما یک مامور پهلوی در خانه دارید و پسر با شخصیتی که قرار است شوهر آزیتا شود و زخمی شده و برادرتان که در خانه یک دکتر هندی کار میکند داروی بیهوشی آورده و...
#داستان
#قیام
#امام_خمینی
#داستان_کوتاه
#رمان
#تمرین
#انجمن_های_ایالتی_و_ولایتی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344