eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهربانو! جانِ خواهر! کجاستی؟ / بخش دوم با شهربانو و خواهرش، دست هم را گرفتیم و دور حیاط مدرسه راه افتادیم. هر کدام از بچه‌های افغانستانی را که می‌دیدیم، دستش را می‌گرفتیم و با خودمان همراهش می‌کردیم. یک حلقه بزرگ از بچه‌های افغانستانی دور خودمان جمع کردیم که دست هم را گرفته بودند. صورت بچه‌های افغان از هم باز شده بود. با ذوق داد می‌زدند: عمو زنجیر باف...! بــــــله؟ زنجیر منو بافتی؟ بـــــله...! یک بار هم به شهربانو گفتم بچه‌ها را جمع کن تا برایتان قصه بگویم. سریع بچه‌های افغانستانی را جمع کرد. با ذوق نشسته بودند دور من و نگاهم می‌کردند. من هم برخلاف روحیه منزوی‌ام، چندان خجالتی نبودم. شروع کردم مانند مجری‌های برنامه کودک با بچه‌ها سلام و احوال‌پرسی کردن. جوابم را بلند و پرانرژی می‌دادند. بعد شروع کردم برایشان قصه گفتن؛ از قصه‌های شاهنامه و ضرب‌المثل‌های ایرانی بگیر تا قصه شازده کوچولو؛ قصه‌هایی که مادرم برایم خوانده بود و دوستشان داشتم. بچه‌های افغان به من کمک کردند از حاشیه امنم بیرون بیایم، تعامل را یاد بگیرم و جرات و جسارت در وجودم زنده شود. برایم مرام می‌گذاشتند و هوایم را داشتند؛ تا آخر دوران دبستانم که در آن مدرسه درس می‌خواندم. از آن به بعد، همه می‌دانستند یک دختر کلاس اولی در این مدرسه هست که حرف زدنش کمی پیچیده و بدون لهجه است و بچه‌ها کلماتی که به کار می‌برد را نمی‌فهمند. یک دختر ایرانی که یک عالمه دوست افغانستانی دارد و زنگ تفریح‌ها با بچه‌های افغانستانی بازی می‌کند، یا آن‌ها را کنار هم می‌نشاند و برایشان قصه می‌گوید. دخترکی که اهل دعوا نیست اما وقتی کسی بچه‌های افغان را مسخره کند، عصبانی می‌شود و برای بچه‌های ایرانی توضیح می‌دهد که نژادپرستی کار آدم‌های نادان است. نمی‌دانم شهربانو الان کجاست و چکار می‌کند. از کلاس سوم دبستان به بعد ندیدمش؛ اما فراموشش نکرده‌ام و نخواهم کرد. دوستی من با شهربانو باعث شد هیچ‌وقت به افغانستان و مردمش بی‌تفاوت نباشم. باعث شد همیشه با شنیدن قصه پُر غصه مردم افغانستان، قلبم به درد بیاید و احساس کنم عضوی از اعضای خانواده و هم‌وطنان خودم را از دست داده‌ام. باعث شد دعا برای شهربانو و مردم کشورش، جزو دعاهای همیشگی‌ام باشد... دلم برای شهربانو، اولین رفیق دوران دبستانم تنگ شده است. مدت‌هاست این سوال در گلویم سنگینی می‌کند که: شهربانو! جانِ خواهر! کجاستی؟💔 این یادداشت تقدیم به شهربانو و تمام شهربانوهای افغانستان...🌷🌿