💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
تبریک برگی دارم به برگزیدگان جشنواره بانوی فرهنگ
علی الخصوص 👇
مریم قرائیزاده و مریم نصری و زینب عسگری و حیدر جهان کهن و حسین مجاهد و ...
نور و مهر
خداوند را حمد میگویم. و سر بر آستان ام المومنین حضرت خدیجه کبری سلاماللهعلیها میسایم. که توفیق خدمت یافتیم.
از همینجا سپاسگزاریِ برگی میکنم از همه کسانی که واژه واژه روی هم چیدند تا داستان خلق کنند. همان کسانی که در جبهه ادبی عرض ادب میکنند به ساحت مقدس مادرِ حضرت یاس سلام الله علیها.
از اینها که نامشان در زیر می آید.👇اینا😍
احد گرامی و خدوم.
هیئت اجرایی پرکار و عزتمند.
روابط عمومی بزرگوار و حاضر به یراق.
باغبانان درجهیک و لاکچری.
بیلچههای با کیفیت و ضد زنگ.
و قیچیهای با آلیاژ مرغوبِ گروهها
از همگی سپاسگزارم. امید دارم که باز هم توفیق داشته باشیم برای برگ نو درانداختن و تولید محتوای ارزشمند برای این خاندان کریم.
یاعلی، علی یارتون. الله نگه دارتون...بخور و بخواب کارِتون😂
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
شاهین شیرِ زمین... همانطور که در واتیکان، همانطور که در الازهر ، همانطور که در بنارس... #ممد_شاه #
شاهین شیر زمین ...
_آروارههامان ساب رفتهبود
_هنوز معلوم نکردهبودیم که خدا وجود دارد، خودمان را جمع کنیم یا همین طور لَش که هستیم بمانیم واستمرارش دهیم
_خدا توی دست ما ...یا ته میگرفت و یا شفته میشد.
_خدا خودش به شخصه فرود آمد روی زمین ...
_ممد شاه به یک تقه بند بود.
_میرفت توی دمو دستگاه خدا
_با انگشت زبرش ...
_فحشهای دست ساز ممدشاه
_دِنگمان کرده بود
_هار است و جای دفاع حمله میکند
_پیرترین شاهینی زندهی سیارهی زمین بود
_خدا را هم برای اینکه شاهین را در لحظات سخت از گیروگرفتاری دربیاورد عبادت میکرد
_طرح استادیوم کامل افتادهبود توی ریبن چسبونش
_از هام از های نفسهای ما میفهمید که توپ...
_شاه دیگر استعلام نمیکرد.
_خیلی پسندمان بود.
_دنگش گرفت و یواش برای خودش خواند: ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
_شاهین یواش! تور پاره کِردی
_تیمتون وقتی دست دوئه عاشقش باشین
_دیوار میگیرن...
_اتوماتیک، ملیون تا طرفدار داره
_نافمان پیچ داد
_مثل آیین استغاثهی یک قبیلهی بیپناهی..
_هر رگ بازی که توی قلبش بود
_کپر رُمید
_جهان دقیقهی هشتاد و شیش سرد شد
_ما نبودیم قالبهای سمنتی جای ما بودند
_مِنگ منگکی گفت
_پیمان یک جنایتی را چشمی و جمعی بستیم
_نیزهی یک گلِ خورده توی قلب
_شاه عصاش رو گرفته بود سمت سنتر آسمون، بلند گفتهبود:
قربونت برم که نقطهضعفت آبرو بیبیم زهرا و اولاد آقام مرتضان...
✴️ دوستان علاقه مند به نقد آثارشان
در بخش نویسندگی و شعر به یکی از دو پایگاه زیر مراجعه کنند.
❇️ این پایگاه با هدف نقد و بررسی شعر بصورت رایگان فعالیت میکند⬇️
📌پایگاه نقد شعر
http://www.naghdesher.ir/
⭕{اسامی برخی از منتقدان شعر}⭕
محمّدجواد آسمان
علی رضا احرامیان پور
روحالله احمدی
ابراهیم اسماعیلی اراضی
احمد امیرخلیلی
بهمن بنیهاشمی
مهدی بهار
ارمغان بهداروند
زهیر توکلی
ساجده جبارپور ماسوله
حسین جلالپور
احسان حسینی
و...
❇️ این پایگاه با هدف نقد و بررسی داستان بصورت رایگان فعالیت میکند⬇️
📌پایگاه نقد داستان
http://www.naghdedastan.ir/
⭕{اسامی برخی از منتقدان داستان}⭕
آناهیتا آروان
خسرو باباخانی
سعید تشکری
نازنین جودت
رامبد خانلری
معید داستان
ندا رسولی
احسان رضایی
احسان رضایی کلج
یزدان سلحشور
کیوان سلحشوریمهر
احسان عباسلو
سارا عرفانی
و...
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از الهام آقابابائی
#خواندن
ادواردو
سالن خلوتتر شده است. ماییم و ادواردو که نشسته بود کنار من. بین من و حامد. با همان شکل و قیافه مسیحوارش. میگویم تا حالا کسی بهت گفته بود شکل مسیحی؟ میگوید من خود مسیحم. میگویم پیامبری؟ میگوید نه. بین مردم خودم تنهایم مثل مسیح. دشمنانم دشمنان مسیحاند. فقط یک فرق هست. مسیح یکروز صلیبش را به دوش کشید، من بیست سال...
شادی روح شهید آنیلی صلوات
#e_aghababaei
#000709
هدایت شده از 🕊مایا 🕊
بسم رب ال......
کور شو
چشم از صفحهی گوشی گرفتم. هر چه پلک میزنم هیچ نمیبینم. هیچ نمیبینم و همه چیز میبینم.
مبلها سر جایشان هستند؛ ولی چرا اینقدر کهنه و خاک گرفته شدهاند؟ با پشت انگشت اشاره چشمانم را ماساژ دادم. به گمانم چشمانم ضعیفتر شدهاست. دوباره چشم میچرخانم.
تصاویر عینی دست گردن تصاویری آشنا انداختهاند و مرا به سمت خودشان میخوانند.
صدایم کردند چایی بنوشم. فهمیدم به نوشیدن یک استکان چایی دعوتم میکنند؛ ولی مثل همیشه حرف نمیزدند. صدایشان فرق داشت. رنگ و روی وا رفتهی مبلها را گذاشتم به حساب چشمان ضعیفم. برای صدای اینان چوب خط چه کسی را رد بزنم؟
سرم را تکان دادم و ابروهایم را بالا انداختم تا فراری دهم اوهامی که مرا احاطه کرده است.
لیوانم را از سینی برداشتم تا پذیرایی آخر جلسهی همان اوهام باشد؛ زهی خیال باطل.
لیوان همیشگیام جایش را با استکانی کوچک و نعلبکیای با حاشیههای قرمز عوض کرده است. شکر دوست ندارم ولی ته استکانم یک بند انگشت شکر نشسته و قاشق چایی خوری هم. یک قلوپ از چایم را نوشیدم. تلخ بود. تلخیاش به عمق جانم نشست. شیرین هم نشست!
استکان را بالا گرفتم و نگاهش کردم. قهوهای نبود. سیاه بود. چشمانم را بستم و مابقی چای را سر کشیدم. دوست ندارم چشم باز کنم. دیدن آن همه که هست و از من دور است زجرم میدهد. قلبم دو شیفت کار میکند. جور باری که روی دوشش است را میکشد. گوشهایم میشنوند ولی نه هر صدایی را.
صدایی از عمق جانم راه به گوشم باز کرده. هم به شنیدنش محتاجم و هم زجرم میدهد. نه توانایی بیشتر کردن صدا را دارم که به وضوح بشنوم و نه قطع میشود که رها شوم.
چند روزیست گویی با چیزی یا کسی قرارداد بستهاند که فقط همهمههایی آشنا را بشنوند.
سخت است دیدن آنچه ناپیداست! سخت است دیدن و انکار کردن.
قطرات عرق از کنار شقیقهام به پایین سر خوردند. پاییز است و تن من زیر آفتاب سوزان بیابانی سرگردان.
دستی سر شانهام خورد و از اینکه کجا سیر میکنم پرسید.
هر آنچه دیدم را به زبان آوردم. نگاهی به یکدیگر کردند و کم کم لبانشان کش آمد. دیوانه نامیدندم.
دیوانهی او شدن عالمی دارد.
#تمرین97
#نصری
#آوینار