﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هو
من تدوین گر بی تدوین و مدون و مدنیت و اینها هستم...یعنی فقط گَرَم...بی مو...صاف و ساده و بی آلایش و پالایش و یِش ها دیگر...
من گرم خودم هستم...گرم زندگی ام...گرم منم منم ها...اصلا چرا با من شروع میکنم...چون منم مهمترین چیز هر کس است...من منم...من، تو نیست. من، او نیست. منِ هر کس مال ِ خودش است. حتی از ارث پدری هم نزدیک تر است...اصلا منِ هر کس مال ِ خودش است....
من می خواهم بگویم من هستم. گرِ بی مو. و مو یعنی زیبایی کله...و کله های آدمیزادان و اساتیدان بوی قرمه سبزی مامان پز می دهد. ومن از خودِ منم خوشم می آید. و منِ من مال من است. و این همه من من گفتن چه فایده ای است ممکن است داشته باشد. و منِ اوی امیرخانی هم نمی تواند زیر این همه من من گفتن یک #واو هم به زبان بیاورد چه برسد به رهش و قیدار و ارمیا و بی وتن اش....و من به تمام خبرگزاریان و فیلمسازیان و آناستازیان و جین ایریان و بلندی های بادگیریان و قسم کله گنجشکی می خورم که روحِ منیت تا نمیرد وضع همین است.
منِ ما باعث جدا شدن از ولّی زمان درونمان میشود...وقتی گفتی من دیگر با حضرت #او نمی توانی کار کنی....
من به لطف تک تک سلول های مردمان سرزمین ام نیاز دارم...من با اونها دیگر من نیستم..با اونها نیشم باز است و دلم قرص و عقلم کپسول و ریه ام پروفن...
من دلم می خواهد با تک تک مردمان سرزمین پیتزای قارچ و گوشت خانگی بخورم و مهمان تک تک خانه هایشان بشوم و پوشک بچه هایشان را خودم عوض کنم و آشغال هایشان را خودم بیرون بگذارم....تازه حاضرم جوراب پدر های خانواده را خودم با دست بشورم...چای هم بلدم دم کنم.
منِ من دیگر آن منِ پرطمطراق را دوست ندارد. بیایید من خودمان را در پوشک بچه نه ماهه بیندازیم و ساعت نه شب بیرون بگذاریم.
#واقفی
#تشکیلات
#قوی_شویم
#کار_گروهی
#سیزده_دی_نودونه
#991013
#دلتنگی
#حاجی
#عمار
#مالک
#عباس
#قدس
#باغ_انار
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
یه خبر خوب. یکی از بچه های باغ انار توی جشنواره بانوی هزاره اسلام شایسته تقدیر شده و اسمشم مُدونُم اما نُمُگُم.😁
🏎👈
یک عدد فراری هم از طرف باغ انار به ایشان تقدیم میشود.
🏎👈
هدایت شده از اوست که میخنداند☺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی های اسرار آمیزی که در کتاب های قدیمی مخفی شده اند. پژوهشگران معتقدند قدمت این هنر به قرن دهم میلادی باز می گردد؛ هرچند که اولین نسخه های یافت شده مربوط به 1649 بوده است.
🎲🎳🎪🎯
شما هم 😁لبخند بزنید با عضویت در 👇
@Labkhand_momenane
🔹🔸🔹بسم الله النور🔹🔸🔹
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه دوم:
آثار حقوقی مترتب بر فعالیت ها در فضای مجازی
⏳ چهارشنبه ۲۹ دی ماه
⏰ ساعت ۲۱
مکان: ناربانو
باغبان: بانو سیاه تیری
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
#ناربانو
1_1213318993.pdf
604K
📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی
💠 موضوع جلسه اول:
حقوق بشر
باغبان: بانو سیاه تیری
#کارگاه_آموزشی
«این کارگاه ها پیش زمینه طرح ده روز ده داستان هست»
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
🔸املای درست برخی از واژهها:
• «اثناعشر» (نه اثنیعشر. «اِثناعشر» به معنای دوازده است: شیعۀ اثناعشری)
• «ارائه» (نه ارایه؛ چون همزه جزو حروف اصلی کلمه است و نمیتوان آن را تبدیل به «ی» کرد)
• «بحبوحه» (نه بهبوهه/ بهبوحه)
• «برهه» (نه برحه)
• «بنیانگذار» (نه بنیانگزار)
• «بیمحابا» (نه بیمهابا)
• «پول خرد» (نه خورد)
• «ترجیح» (نه ترجیه)
• «توجیه» (نه توجیح)
• «جزئی» (نه جزیی؛ چون همزه جزو حروف اصلی کلمه است و نمیتوان آن را تبدیل به «ی» کرد)
• «خانهای، جملهای» (نه خانهایی، جملهایی. توضیح اینکه «خانهئی» و «خانهیی» هم درستاند، ولی رایج نیستند)
• «راجع به» (نه راجبه/ راجب به)
• «رئیس» (نه رییس؛ چون همزه جزو حروف اصلی کلمه است و نمیتوان آن را تبدیل به «ی» کرد)
• «زادبوم» (نه زادوبوم. معنایش “محلِ تولد” است)
• «سپاسگزار» (نه سپاسگذار)
• «سؤال» (نه سئوال/ سوآل/ سوال)
• «شکرگزار» (نه شکرگذار)
• «شیء» و نکرهاش: «شیئی» (نه شی/ شئی)
• «علاقهمند» (نه علاقمند)
• «فروگذار» (نه فروگزار)
• «فنّاوری» (نه فنآوری؛ چون فنّاوری به معنای آوردن فن نیست، بلکه بهمعنای داشتنِ فن و بهکاربردنِ آن است)
• «مأخذ» جمعش: «مآخذ»
• «مبدأ» (نه مبداء)
• «مذاق» (نه مزاق/ مذاغ)
• «مرهم» (نه مرحم. مرهم همان پانسمان امروزی است)
• «مرئی» (نه مریی؛ چون همزه جزو حروف اصلی کلمه است و نمیتوان آن را تبدیل به «ی» کرد)
• «مزبور» (نه مذبور)
• «مشکل» (نه مشگل. این کلمه عربی است و نمیتواند «گ» داشته باشد)
• «مطمئن» (نه مطمعن)
• «معتنابه» (نه متنابه. معنایش “درخور اعتنا”ست)
• «معذب» (نه موذب)
• «منشأ» (نه منشاء)
• «ناهار» (نه نهار)
• «نمازگزار» (نه نمازگذار)
• «وهله» (نه وحله)
▫️@raveshetahghig
💎معرفی 57 عنوان کتاب تقریظ شده رهبرمعظم انقلاب حفظه الله تعالی
1 🔹 «آن بیست و سه نفر»
2 🔹 پنجرههای تشنه
3 🔹 «سفر به قبله»
4 🔹 «گلستان یازدهم»
5 🔹 «وقتی مهتاب گم شد»
6 🔹 دختر شینا
7 🔹 آب هرگز نمیمیرد
8 🔹 فرنگیس
9 🔹 در کمین گل سرخ
10 🔹 آتش به اختیار
11 🔹 اردوگاه عنبر
12 🔹 بابانظر
13 🔹 پا به پای باران
14 🔹 پایی که جا ماند
15 🔹 پرواز شماره 22
16 🔹 پیشانی شیشهای
17 🔹 تپههای لاله سرخ
18 🔹 تیپ 83
19 🔹 جدال در زیویه
20 🔹 جشن حنابندان
21 🔹 جنگ پابرهنه
22 🔹 جنگ خیابانی
23 🔹 خداحافظ کرخه
23 🔹 فرمانده من
24 🔹 دا
25 🔹 دسته یک
26 🔹 دشت شقایقها
27 🔹 زندهباد کمیل
28 🔹 سفر به شهر زیتون
29 🔹 سفر به قلهها
30 🔹 شانههای زخمی خاکریز
31 🔹 عبور از آخرین خاکریز
33 🔹 ضربت متقابل
34 🔹 گزارش یک بازجویی
35 🔹 لشکر خوبان
36 🔹 مدال و مرخصی
37 🔹 مقتل
38 🔹 نجیب
39 🔹 نورالدین پسر ایران
40 🔹 نونی صفر
41 🔹 همپای صاعقه
42 🔹 هنگ سوم
43 🔹 یادداشتهای خرمشهر
44 🔹 یادداشتهای ناتمام
45 🔹 یاد یاران
46 🔹 یاور صادق
47 🔹 از الوند تا قراویز
48 🔹 خاکهای نرم کوشک
49 🔹 خط فکه
50 🔹 عباس دستطلا
51 🔹 فرهنگ جبهه: شوخ طبعیها
52 🔹 من زندهام
53 🔹 «سرباز کوچک امام»
54 🔹 «تَن تَن و سندباد»
55 🔹 «رهنمای طریق»
56 🔹 «دختران آفتاب»
57 🔹 «حماسه هویزه»
#نمایشگاه_مجازی_کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مَت_پینتینگ (استفاده و ترکیب عکس در نقاشی)
#دیجیتال_پینتینگ به وسیله نرمافزار #اسکچ_بوک.
ضبط شدن توسط #تایم_لپس خودِ برنامه اسکچ بوک... #فاطمه سلام الله علیها.
بازگشتن به روزهایی که دوستش داشتم...به روزهای مادرانه...
#آموزش
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#مَت_پینتینگ (استفاده و ترکیب عکس در نقاشی)
#دیجیتال_پینتینگ به وسیله نرمافزار #اسکچ_بوک.
ضبط شدن توسط #تایم_لپس خودِ برنامه اسکچ بوک... #فاطمه سلام الله علیها.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
"شامِ امسال"
از سرکار آمدم خانه که دیدم همسایهی قبلیمان هم به خانهمان آمده. او هم قرار است با ما به شهرستان بیاید و در مراسم فاطمیهی امسال شرکت کند. آخَر او هم مشکل دارد و قرار است دست به دامن بی بی شود تا حاجتش را بگیرد.
پس از خوردن هول هولکی ناهار که از قضا قرمه سبزی با دلستر انگور بود، لباسهای مشکیمان را پوشیدیم و حول و حوش ساعت سه راه افتادیم. سهشنبه بود، اما اتوبان را ترافیک در بر گرفته بود. البته کمی که جلوتر رفتیم، فهمیدیم که لاستیک یک خودرو ترکیده و دلیل ترافیک هم همین است. پس از گذراندن آن لحظات حوصلهبر و خارج شدن از ترافیک، با سرعت صد و بیست تا به سمت مقصد حرکت کردیم. البته این را هم بگویم که در بین راه و در کنار عوارضی، یک بار ایست کردیم تا از سرویس بهداشتی استفاده کنیم. همچنین همسایهمان هم از فرصت استفاده کرد و از مغازهی بین راه، مقداری هله هوله خرید تا در طول راه مشغول شویم.
هوا تاریک شده بود و صدای اذان از ضبط ماشین به گوش میرسید که بالاخره رسیدیم. همسایهمان چون قرار بود برای اولین بار پا به خانهی پدربزرگم بگذارد، دست خالی رفتن را زشت میدانست. به همین خاطر کنار یک قنادی ایستادیم و پس از چند دقیقه، با یک جعبه شیرینی به سمت منزل صاحب مجلس عزاداری راه افتادیم.
از بین خاله و دایی، تنها خالهام زودتر از ما رسیده بود و ما دومین خانوادهای بودیم که زودتر از بقیه رسیده بودیم. پس از سلام و احوالپرسی و معرفی کردن همسایهمان به حاضرین، بقیهی فرزندان پدربزرگ از جمله داییها هم سر رسیدند. حالا دیگر جمعمان جمع بود و همگی اینجا بودیم تا مراسم امسال را با کمک خود حضرت، به بهترین نحو ممکن برگزار کنیم.
آن شب به بسته بندی میوه و کیک و نان و سبزی پاک کردن گذشت. علاوه بر فرزندان و فک و فامیل، همسایهها هم به منزل پدربزرگم آمده بودند و کمک میکردند. بالاخره هرکسی یک گوشهای از کار را گرفته بود و هیچ کاری روی زمین نمانده بود. همسایهمان هم در آن چند ساعت، با همه اُخت شده و گرم گرفته بود و حسابی داشت کمک میکرد.
فردا صبح که شَبَش، شب شهادت بود، فرا رسید. همراه پدر و داییها به سر کوچه رفتیم و ایستگاه صلواتی را برپا کردیم. البته بین خودمان بماند. من تا ده صبح خواب بودم و تقریباً به اواخر راه اندازی ایستگاه رسیدم. مهمانان کم کم از راه میرسیدند. از تهران، ساوه، قم و... هرکدام یا برای حاجت گرفتن میآمدند، یا حاجتشان را گرفته بودند و برای ادای نذرشان میآمدند. بعد از خوردن ناهار، ایستگاه صلواتی برپا شد. ایستگاه کوچکی که با پرچم های "یا زهرا"، "یا حسین" و... تزیین شده بود و روی سردرش هم نوشته بود "شادی روح بی بی دو عالم حضرت زهرا و شهدای اسلام صلوات". سماوری که به کپسول گاز وصل بود و هر چند دقیقه یک بار، با یک قوری بزرگ آب جوش، پر میشد. لیوانهای یک بار مصرف روی سینی چیده و با آمدن مردم، پر از چای داغ میشدند و به همراه کیک و شکلات، تقدیمشان میشد. نوحههایی که از باند پخش میشد، زمین جلوی ایستگاه که با آب نمدار شده و دود اسپندی که در هوا پخش شده بود، حال و هوای عجیبی را رقم زده بود.
پس از اذان مغرب و تاریک شدن هوا، ایستگاه صلواتی به طور موقت جمع شد و مراسم اصلی شروع شد. طبقهی بالای خانهی پدربزرگ، مختص میهمانان مرد بود. البته طبقهی پایینی هم وجود داشت که به دلیل کوچک بودن، امکان استفاده از آن نبود. به همین دلیل، میهمانان زن به خانهی همسایه منتقل شدند. پس از اقامهی نماز مغرب و عشاء توسط حاج آقا سبزی، نمایندهی مجلس محترم شهر ساوه و زرندیه که میهمان ویژهی مراسم بود، بخش روضه خوانی توسط ایشان شروع شد. من که عکاس و فیلمبردار مراسم بودم، از حاج آقا و میهمانان عکس میگرفتم و داخل گروه خانوادگی به اشتراک میگذاشتم. پس از روضهی حاج آقا سبزی، نوبت روضهی مداح اهل بیت و سپس سینهزنی شد. میهمانان اشک میریختند. پروژکتورهای سبز رنگی که از بالا به میهمانان میتابید و پرچمهای عزاداری را روشن میکرد، فضای معنوی فوق العادهای را ایجاد کرده بود.
پس از پایان مراسم، شام بین میهمانان تقسیم شد. آبگوشت خوشمزه با سبزی خوردن و ترشی خُرفه و دوغ!
آن شب تمام شد و روز شهادت هم مثل همیشه ایستگاه صلواتی برپا شد و مردمی که با ماشین از کنار ایستگاه رد میشدند، برای لحظاتی توقف میکردند و طعم خوش نذری ایستگاه را میچشیدند. در این میان بودند کسانی که برای ایستگاه نذری میآوردند. از شکلات بگیرید تا کیک و بيسکوییت!
مراسم شهادت امسال هم تمام شد و ما فردای روز شهادت، با همان همسایهمان به خانه برگشتیم. این را هم بگویم که همسایهمان، به تعداد انگشتان دو دستش دوست پیدا کرد و خیلی هم به او خوش گذشت!
#امیرحسین
#14001028
به نام خدا
ده ساله بودم. شبی زمستانی پدرم عبای مشکی به دوش، وارد خانه شد. او لبخند می زد ولی ما تعجب کرده بودیم. عبایی روی کاپشن. اصلا عبا کجا بوده!؟
پدربزرگ هایم طلبه نبودند، ولی به ادب و آداب نماز مقید بودند و موقع نماز عبا به همراه داشتند. پدرِ پدر عبا را هدیه داده بود. از آن روز این عبای سنگین و گرم، شد جزءِ پوشش های زمستانی خانه ما. یادگار پدربزرگ کنار سجاده.
پدربزرگ، عصر یک روز تابستانی فوت کرد. اولین تجربه از دست دادن یک عزیز، در 13 سالگی برایم رقم خورد. یادم هست که سواد خواندن و نوشتن داشت و صوت خوش، قانع و بی توقع از دیگران و طبعی بسیار منیع.
به خلاف پدربزرگ که تصویری زیاد واضح و با جزییاتی از او در ذهن ندارم، تصویر مادربزرگ و خاطراتش در ذهنم زنده است. نمازِ شب که می خواند، از توی رختخواب، خواب و بیدار نگاهش می کردم. چه با صبر و حوصله میخواند! خاطراتی که با خنده و سُرخی روی گونه از قدیم و پدربزرگ(پسرعمویش) تعریف می کرد. از 3 فرزندش که فوت کردند و یکی را از دیگری بیشتر دوست می داشت. مَثل های قدیمی تعریف می کرد و گاهی از خاطرات کودکی عمه و عمو ها می گفت؛از بیماری ها و ازدواجها و...از اعتقاد پاکش به امام زاده ای که سایه گنبد مخروطی شکلش، در حیاط خانه مادربزرگ پهن می شد.
مادربزرگ یک قانون نانوشته داشت که به شدّت اجرا می شد:
مِنّت خدای را عزّو جَل که.......هر دیداری که با نوه ها تازه میشود، موجب نشاط است و هر خداحافظی مظهر ناز. پس در هر دیدار دو بوسه موجود است و بر هر بوسه شکری واجب.
قانون نانوشته برای نوه های کوچکتر، سریع اجرا می شد؛ مخصوصا اگر اطرافش نامحرمی نبود.
نوه های بزرگتر هم کم کم از این نعمت محروم می شدند، این بود که گاهی ما نوه های کوچکتر جُورِ آنها را هم می کشیدیم.
از طرفی دیگر برخی از نوه ها، نوه دار شدن بودند و این نعمت شامل نوه ی نوه ها می شد. این اواخر بوسیدن سر و کله نوه ها هم به گزینه های روبوسی مادربزرگ اضافه شده بود.
خانه شان دو اتاق داشت.
یکی اتاق پدربزرگ و دیگری برای مادربزرگ. در هر دو هم رادیو روشن بود.
کمدی اتاق مادربزرگ همیشه تنقلات داشت. گاهی حاجی بادومی، گاهی نقل و گاهی شکلات آبنباتی. خداحافظی بدون همراهی تنقلات معنا نداشت. رفتن به بالاخانه ی اتاق مادربزرگ آرزوی نوه های کوچکتر و تجدید خاطره برای نوه های بزرگتر بود.
خودشان رفتند...خانه شان هم همین طور....ولی خاطرات شیرین زندگی با آنها باقی است
خدایشان بیامرزاد....!!!
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe