✍️ کارگاه داستان نویسی مخصوص نوجوانان (زیر 18 سال سنّ)
🌿باغبان: سیّد محمد حسین موسوی
📔برنامه کلّی:
1) نویسندگی خلّاق + تمرین
2) عناصر داستان + تمرین
3) اثر نهایی + نقد و بررسی
📎توضیح بیشتر، بماند برای داخل کلاس...
🆔 باغبان:@Seyedmousavi2
#اطلاعیه
دوستان بعد از پرداخت وجه ضمان، وارد تالار انتظار می شوند و در دو شنبه هفته بعد (4 آبان) 9 ربیع کلاس بندی انجام می شود.
انتخاب استاد هم همان موقع خواهد بود..
🚫 #نکته_مهم
هزینه دوره مجازی نویسندگی،
برای سه سال،
#سه_میلیون_تومان هست...
مبلغی که برای دوره دریافت میشود،
صرفا #وجه_ضمان بوده،
و به معنای تعهد شرعی و اخلاقی،
مبنی بر تلاش مستمر و بی وقفه تا انتهای دوره سه ساله هست...
❌و نه #ارزش واقعی کلاسها❌
بنابراین شما با پرداخت این مبلغ،
متضمن و متعد میشوید؛
که تا انتهای دوره #تحت_هر_شرایطی همراه بمانید💯
و در غیر این صورت،
موظفید مبلغ #سه_میلیون_تومان
به کمیته امداد کمک کنید.⛔️
درنتیجه اگر فکر میکنید #به_هردلیل،
فارغ از موجه و غیرموجه،
ممکن است اواسط دوره انصراف بدهید،
این نکته را بخاطر داشته باشید🚫
♦️نشانی باغ ⬇️
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
♦️نمایشگاه باغ ⬅️ @anarstory
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
حال شما؟ خوب هستید؟ شاخه هایتان نشکسته باشد الهی. ساقه هاتان آباد. برگهاتان مدها متان. نور را جرعه سر بکشید یک نفس. نگاه کنید به سمت مشرق خورشید چه زیبا و آرام سرک می کشد همچون دختری برومند و گرما بخش...تن درختان رنجور کرم ها مباد. ریشه هاتان همواره در زمین محکم. توکل بر خدا باید کرد. و چه می داند کسی شاید این جمعه شاید آن جمعه...دیگر نفس های جهان به شماره افتاده...ماسک ها علت ظاهری اند برای کمبود نفس...علت تامه اوست که نیامده..شاخه های انار بالا....اللهم عجل لولیک الفرج.
چه کسانی دعای فرج میخوانند؟ بیایید با هم بخوانیم...
بسم الله الرحمن الرحیم... اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن، صلواتک علیه و ......
هدایت شده از M
حتما بخونید 👌
واي كه چقدر اين شعر #زيباست😭
لطفا كامل بخونید اگردلتان شكست، مارو هم #دعا کنید.
خواب دیدم خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم، دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای قبر من چه وحشتناک بود!😭
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق وحشت، سوت و کور و تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان، یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی😭
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب💧
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک🌑
یک ملک گفتا: بگو نام تو چیست❓
دیگری فریاد زد: رب تو کیست❓
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد، هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشتند خشمگین/
ناگهان بالا رفت گرزهای آتشین/
زین سبب شد قبر من مملو دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کارِ سیه دل، بسته پَر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، که زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد زد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو، باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود😭
دست و پایم بسته در زنجیر بود😭
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار🔥
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان...
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود😭😭
کِیْ به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!😭😭
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/😭
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
خاک من مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم😭😭
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است😭😭
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم😭
پیش مردم آبرویش می دهم😭
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است😭
#یاحسین علیه السلام 😭😭😭😭
فقط به عشق سالاردشت کربلا آقا امام حسین علیه السلام هرچقدر درتوان دارید پخش کنید🙏
#یا_علی_مدد
هدایت شده از M
اللهم الرزقنا حرم
آرزومه کربلا برم
😔😔😔😔😭😭🤲🤲🤲🤲
نکنه میخوای بگی که برات نوکر نمیشم
نکنه میخوای بگی که از این بهتر نمیشم
😔😔😔😔😭😭🤲🤲🤲🤲
خدا اون روزونیاره که برات گریم نگیره
خدا اون روزو نیاره بی تو قلبم میشه تیره
نگو نمیشه کربلات بیام رومو زمین نزن حسین
اقا تو صحن و سرات بیام رومو زمین نزن حسین
اللهم الرزقنا حرم🤲🤲🤲🤲
آرزومه کربلا برم🤲🤲🤲🤲
نکنه.......
هدایت شده از 🖤 مهرآفرین 💚
بهانهی گنگ خوشبختی
ستارهها
به چشمهای من
چشمک میزندد
و من
چون ماه
پرغرور و خمیده
هیچ پلنگی را
یارای رسیدنم نیست. 1
ماه و پلنگ برای ادبیات کهن فارسی هیچ تداعی معنا داری ندارد اما در ادبیات معاصر مجموعه ای غنی و زیبا از داستانها ، شعرها ، ترانه ها و حتی یک نمایشنامه ، همه با عنوان " ماه و پلنگ" خودنمایی می کند . ندرتا در باره ی ارتباط این دو موجود مرموز سخن به میان آمده و سبب این تلمیحات برای مخاطب نا آشنا، مبهم است.
در جهان باستان "پلنگ" نمادی بسیار قوی و پر تکرار است. پلنگ ها نخست نماد قدرت و خشونت و جرآت،استقلال عمل و رای هستند . و افرادی که این نماد را برای خود انتخاب می کردند معتقد بودند همانند پلنگ که در تنهایی زندگی می کند و با این حال بر اطرافش مسلط است بدون نیاز به دیگران هر کاری را در نهایت قدرت می توانند انجام دهند.
در بعد اسطوره شناسی نماد "پلنگ" معنایی ثانوی و پیچیده می یابد . در اساطیر پلنگ نماد قدرت زنانه بر روی زمین است . قدرتی که با تاریکی همراه شده ( مقدس ترین و نمادین ترین پلنگ ها سیاه هستند) و با مرگ عجین است اما این مرگ به معنای نیستی نیست بلکه نوع مرموزی از مردن و دوباره در اوج قدرت زنده شدن است . پلنگ همواره مانند تصویر دست نیافتنی الهه ها و در معنای عام زنان نشانه ی قدرتی است که همانگونه که از بین می برد می تواند بسازد و همانگونه که به شدت ترسناک است به شدت دوست داشتنی هم هست. این احساس دوگانه به یک مفهوم واحد در ادبیات کهن ما بسیار دیده می شود مثلا آنجا که چشم معشوق خونریز است و یا عتابش جا فرساست و در عین حال دوری ازو هم امکان ندارد.
هدایت شده از 🖤 مهرآفرین 💚
ماه پلنگ آسمان است و پلنگ ماه زمین . در حقیقت بین این دو نماد تفاوتی از نظر مفهوم اسطوره ای نیست اما وقتی قرار به نمایش مفاهیم این دو موجود در قالب افسانه باشد تازه کمبود ها معلوم می شود چراکه هر دو از یک جنسند و مانند دو قطب هم سوی آهن ربا اگر بخواهند هم به هم نمی رسند و این قدرت فریبنده، این زنانگی مرموز در حیات جایی تنها در خودش حبس می شود .
هدایت شده از 🖤 مهرآفرین 💚
این گوشه ای از توضیحات در مورد مصرع چهارم و ارتباط ماه و پلنگ در ادبیات هست
#یک_نامه_به_گذشته_خود_بنویسید
در این تمرین، شما در هر سنی که هستید، باید نامهای بنویسید به خودتان وقتی که سن کمتری داشتید.
میتوانید در این نامه خود گذشتهتان را پند بدهید، به او از روزگار کنونیتان بگویید، از تجربیاتتان حرف بزنید و یا خودتان را ستایش کنید.
#تمرین_40
#داستان
@anarstory
و تو باید آگاهانه و مشتاقانه گودال قتلگاه را انتخاب کنی. و تو باید رنج را انتخاب کنی. باید انتخاب کنی. و هیچ راهی نیست. تمام راه ها را رفته ایم ما. و تو باید بسوزی. جهان را یکسره ظلمت فراگرفته باید نور تولید کرد و چه نوری سریعتر و پرنورتر از سوزاندن خودت...باید انتخاب کنی که بسوزی. باید قبول کنی که راهی نیست. راهی جز خاکستر شدنت نیست. برای سوختن آماده ای؟ برای گودال آماده ای. و ما را تا به بلای کربلا نیازموده اند از این دنیا نخواهند برد. پس خودت پا در میدان بگذار و مستانه و مشتاقانه انتخابش کن. بگذار وقتی شعله های آتش تمام روحت را گداخته تماشایت کند. و چه لذتی دارد دانستن این معنا که او می بیند. خدایا تو خواهی دید. خواهی دید خیل خاکستر نشینانت را. و این بار چقدر سترگ است؟ تا کجا؟ تا کی؟ مگر می شود کهکشان را در کف دستانم جای دهم؟
تا به حال درخت انار را از نزدیک دیده ای؟ دیده ای با آن برگهای سبز مدها متانش چقدر زیباست...انگار که اخگر در جانش افتاده...باغ انار شبیه جنگلی آتش گرفته است. اگر ندیده ای یک روز حتما خواهی دید. باغ انار شبیه آن آتشی است که بر ابراهیم سرد شد. یا نار کونی بردا ً و سلاما علی ابراهیم. درخت انار وقتی ثمره می دهد انگار آتش گرفته است. و چه زیباست تماشای باغ اناری که ثمره داده است. منتظر آن روز خواهم ماند.
#دلنوشته
#برگ
@ANARSTORY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نبرد کدپستی به کدپستی!
🎙 به روایت: حاج حسین یکتا
@Pelak_channel
instagram.com/pelak.page
@ANARSTORY
مرحوم علّامه مجلسی در کتاب بحارالانوار نقل میکند که، شخصی بنام «سهل بن حسن خراسانی» خدمت امام صادق ـ علیه السّلام ـ رسید، سلام کرده و نشست. عرض کرد یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ شما رئوف و مهربان هستید، چرا از حق خود دفاع نمیکنید؟ چه چیزی مانع این امر است؟ در صورتیکه بیش از صدهزار شیعه شمشیرزن دارید! حضرت فرمودند: ای مرد خراسانی بنشین، سپس حضرت امرکردند، تا تنور را روشن کنند، وقتی تنور برافروخته شد، حضرت رو به مرد خراسانی نموده و فرمود: بلند شو و داخل تنور شو،
در این هنگام مرد خراسانی ترسید و عرض کرد: یابن رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرا با آتش سوزان، از من درگذر، ...
حضرت فرمودند: تو را بخشیدم، در این هنگام یکی از اصحاب امام صادق ـ علیه السّلام ـ بنام «هارون مکی» وارد شد در حالیکه یک کفش خود را با انگشت گرفته بود. خدمت آنحضرت رسید و سلام کرد. امام ـ علیه السّلام ـ جواب سلام او را داد و فرمود: نعلین را از دست خود بینداز و برو داخل تنور ...
هارون مکی، نعلین را انداخت و داخل تنور شد. امام ـ علیه السّلام ـ شروع کرد با مرد خراسانی صحبت کردن و از اوضاع خرسان از او میپرسیدن و ... سپس گفت ای خراسانی برو و داخل تنور را نگاه کن.
مرد خراسانی بطرف تنور رفت و دید که «هارون مکی» چهار زانو در تنور نشسته است. امام ـ علیه السّلام ـ از مرد خراسانی سئوال کرد: «از اینها در خراسان چند نفر پیدا میشود؟
مرد خراسانی عرض کرد: بخدا قسم یک نفر هم نیست.
امام ـ علیه السّلام ـ فرمودند: ما در زمانی که پنج نفر یاور اینچنین نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد. ما خودمان موقعیت مناسب را بهتر میدانیم. (بحارالانوار، علّامه مجلسی، جلد ۴۷، صفحه ۱۲۳ و ۱۲۴)
@ANARSTORY
💥 بالاخره دومین رمان تنهامسیری به چاپ رسید!😍
✅ رمان تنهامسیری "فرشته کویر"
نوشته خانم فرجام پور، از اساتید مجموعه تنهامسیرآرامش💕
🎉 قیمت کتاب با تخفیف: ۲۰ هزار تومان
ادمین سفارش کتاب ها:
@Admin_ToysTma
🎈 کانال فروشگاه محصولات فرهنگی تنهامسیرآرامش:
@ToysTma
@ANARSTORY
📣 فراخوان خرید کتاب #واو
با امضای نویسنده
به نام خود درختان🌴
قیمت کتاب: 40000💸
هزینه پست، هدیه عید ربیع✨
سفارش👇
@Yamahdy_Adrekny
@anarstory
سلام ونور.
برگ در هجوم تگرگ می شکند. برگ هم هست، هم نیست. برگ نور می خورد و قند در دلش آب میشود. برگ آمده است تا به درختان باغ بفهماند که حیات یک برگ و نورخواری یک برگ برای خودش نیست. برگ نور میخورد تا قند در دلش آب کند و تا ابد به درختان قنداب بخوراند. دل درختان را شیرین کند. وکدامین درخت است که قنداب دوست نداشته باشد.
برگ اگر حیات داشته باشد همه می گویند درخت زنده است. و اگر برگ حیات نداشته باشد می گویند درخت مرده است. برگ عصاره معماری است. برگ عصاره زیبایی و دلنوازی باغ است. می گویند باغ سرسبز. نمی گویند باغ تنه قهوه ای. یا باغ شاخه دراز...حیات یک باغ به برگ است.
برگ وقتی خودش را می شناسد و وظیفه نورخواری را می پذیرد می داند که برای حیات خودش نباید کار کند. برای حیات میلیارد ها سلول گیاهی باید کار کند. و تنها عضو درخت است که نور می خورد. و اگر برگ را از درختی بگیری و روی خورشید بکاری اش این نور به حالش هیچ فایده ای ندارد. چرا که ابزار نور خواری اش را گرفته ای.
نور و برگ به هم ممزوج اند.
سلام و نور.
#مونولوگ
#برگ
#حیات
#نور
#برگلوگ
@ANARSTORY
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
و در جهان هیچ موجودی را نخواهی یافت که مثل برگ نور را عاشقانه دوست داشته باشد.
#مونولوگ
هدایت شده از حسین ابراهیمی
در انتها لازم است بگویم که برای شروع نوشتن یک قانون وجود دارد و آنهم سخت نگرفتن است.
بههیچوجه موقع شروع نباید سخت بگیریم و فقط باید بنویسیم.
در ابتدا شاید برای عدهی کمی وسوسههای کمالگرایی آنها را نابود کند و آنها را از حرکت متوقف کند.
اما به یاد داشته باشید که ما مینویسیم که یاد بگیریم نه اینکه یاد بگیریم و بنویسیم.
این فرایند با انجام دادن آن اتفاق میافتد. پس بههیچوجه سخت نگیرید و لطفاً شروع کنید.