گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_هشت 💥 #دختر_بسیجی آقای محمدی ساکت بود و بابا که دید اون
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_دویست_و_نه
💥 #دختر_بسیجی
آرزو هم با این حرف مامان و با اشاره ی مادرش با ذوق ظرف شیرینی رو از روی میز برداشت و مشغول تعارف شیرینی شد .
به آرام که با لپای گل انداخته سرش پایین بود، خیلی نامحسوس نگاه کردم که ناگهان مامان بغلش کرد و بدون توجه به چشمای از حدقه بیرون زده اش صورتش رو بوسید .
از کار مامان و قیافه ی متعجب آرام خنده ام گرفته بود که امیر حسین آروم کنار گوشم گفت : فعلا تا می تونی بخند چون تا چند وقت دیگه اشکت در میاد!
با تعجب نگاهش کردم که با خنده گفت : این آرامی که انقدر جلوی تو آروم و سر به زیره، همین محمد حسینی که جلوش تکون نمی خوردی رو یه شبانه روز برای تنبیه توی انبار جا کرده و در رو به روش بسته! برای ما هم که دیگه آسایش نذاشته پس تا می تونی، خوشی و استراحت کن که خدا به دادت برسه .
با تعجب به آرام که مشکوکانه ما رو نگاه می کرد چشم دوختم که امیر حسین گفت : حالا نمی خواد خشکت بزنه انقدرایی که گفتی بد نیست بلاخره یه ذره خوبی هم توی وجودش پیدا می
شه...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_دویست_و_نه 💥 #دختر_بسیجی آرزو هم با این حرف مامان و با اشاره ی
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_دویست_و_ده
💥 #دختر_بسیجی
آخه به تو هم می گن داداش؟! به جای اینکه ازش تعریف کنی داری بد گوییش رو می کنی؟ !
_آرام خیلی خوبتر از اون چیزیه که نیاز به تعریف داشته باشه و خودت هم این رو خوب می دونم! فقط یه کم که نه خیلی بازیگوشه و هر کجا که باشه اونجا دیگه آسایش نیست .
_ولی به نظر من او خیلی خانومه !
_آرام چیزی بیشتر از خانوم، خانومه! می دونه کجا چجوری باید رفتار کنه، بیرون سنگین و با قاره ولی توی خونه زلاله اس! جوریه که وقتی نیست، خونه ساکت و سوت و کوره و جای خالیش حسابی به چشم میاد .
با این حرفش موافق بودم، چون آرام وقتی که شرکت نبود هم شرکت سوت و کور بود و من دل و دماغ کار کردن نداشتم .
اونشب قرار بر این گذاشته شد که مراسم عقد برای دو هفته ی دیگه و توی خونه ی آرام باشه چون خونه شون یه آپارتمان دو طبقه بود و توی طبقه ی بالا که مال امیر حسین و کوچکتر از طبقه ی پایین بود می تونستن خانم ها باشن و طبقه ی پایین هم برای آقایون در نظر گرفته شد ...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_پنج 💥 #پسر_حاجی حاج محمود به مهرباني و
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_شش
💥 #پسر_حاجی
بهت گفته بودم اين كار؛ كار تو نيست.اين لقمه خيال پردازي راست كار تو
نيست.مرد ميخواد، جنم مى خواد.
نارون به ميان حرفش پريد:
-همون مرد جنم دارش هم نميتونه جلو ي بى پولى دوم بياره. با حرف و چك
كه نمي شه ساختمون ساخت حاجي.
از داخل لبش را گزيد. نتوانست جلوي زبانش را بگيرد و تند نشود؛ آن هم
زماني كه در زير دندان عمويش بود .
-هنوز هم كه زبونت تندهِ و حرف حق درازش ميكنه.
ترجيح داد پاسخ عمويش را ندهد. نفسش را حبس كرد و چاي نسبتاً سرد
اش را بدون قند سر كشيد.
-چقدر هست؟
فورا پاسخ داد :
-دويست ميليون.
حاج محمودسرى از تاسف تكان دا د و همان گونه گفت:
-بچه گول ميزني؟ فكر كردي نشستم توي اتاق فقط چايي ميخورم؟.. اين
همه برگه دور و برم فقط اعداد و ارقامِ...من با حساب و كتاب به اينجا رسيدم.
يه ساختمون نيمه كاره صدتا هم برنميداره چه برسه به دويست تا...مگه مي
خواي قصر بسازي!...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_شش 💥 #پسر_حاجی بهت گفته بودم اين كار؛
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_هفت
💥 #پسر_حاجی
سر جايش خشك اي ستاده بود و با لباني نيمه باز به حاج محمود خيره شد.
يادش رفته بود اين حاج محمودي كه از قضا عمويش است؛ خودش ختم
روزگار است .درست مثل خودش؛ مثل تمام باراني ها.
به خودش آمد و صدايش را صاف كرد.
-حاج عمو پول نزول كردم.سفته دادم؛چك دادم؛سند دادم.
حرفش را خورد. دروغ مثل لقمه جويده نشده با درد از دهانش بيرون زد و
باعث شد يك لحظه از حقارت خودش بالا بياورد؛ آن هم جلوي اولين و آخر
چاره ى زندگى اش.
حاج محمود پيروزمندانه تكيه اش را به صندلي زد و همانطور كه نگاهش را
به چشمان نارون دوخته بود گفت:
-بالاخره فهميدي دواي هر دردي تو زندگيت منم...انقدر فرار كردي كه آخر
رسيدي به بن بستي به اسم حاج محمود. تو برام رسم فاميلى رو ادا نكردى
ولي من شرمنده ات مي كنم...آدرس اون مرتيكه نزول چي رو بده تا سفته
هات رو بگيرم و هم حاليش كنم با بارانى جماعت در افتادن يعنى چى!
آب دهان نارون درجا خشك شد و از تير خالصي كه حاج محمود به سمتش
شليك كرده بود؛ عرقى سرد پشت گردنش نشست. مى دانست اگر آدرس را
به حاج محمود مي داد آن وقت ماجراي نواب و تمام دروغ هاي ش؛ نه تنها پيش
حاج محمود بلكه پيش همه دوست و فاميل مسخره روز و روزگار خواهد شد...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_هفت 💥 #پسر_حاجی سر جايش خشك اي ستاده ب
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_هشت
💥 #پسر_حاجی
چوب بر سر مي كوبد حاج محمودى كه از حكومت زندگي اش فقط اقتدار و
تحميل را بلد بود و با فرار كردن نارون از زير سلطه ى خطرناكش مطمئن
بود شمشير تيزش را براي زخمي كردن از غلاف بيرون مي كشد.
-لطفاً حاجي اين رو بسپاريد به خودم. لطفاً.
عاجزانه كلمات را رو به حاج محمود ادا مى كرد اما انگار اين حاج محمود
امروز؛ به هيچ صراط ي مستقيم نبود.
-بسپارم به خودت؟ هه مادرت سپرد كه الان اين همه گند بالا آورد ي. رفتى
قاطي هزارتا مرد، معتاد و ارازل؛ سركش شدي...سركش شدى كه الان اين
طوري تو گل موندى.
پوزخندي روي لبان نارون جاى گرفت. با غيض از جايش بلند شد و كيفش
را چنگ زد. حداقلش آنقدر بين آدم ها چرخيده بود كه غرورش از پلكش
پايين تر نمي رفت.
- حاج محمود من هرچي هستم؛ هر كي هستم؛ هر غلطي كه تو زندگي كردم
و با هر كي سلام و عليك داشتم؛ رسم و جنمم از صدتا مرد ب يشتر و احترامم
واجب تره... حداقل اونقدري واسه خودم شخصيت دارم كه سركوفت و تحقير
هايي كه از قديم تو ي دلتون نشسته رو به جون نخرم فقط واسه چند تا سفته
...نهايتش برم زندان اما تو بند شما نه!..حرف آخرم اينه؛ شما بايد آرزوي چنين
ناروني رو داشته باش ين و بهش افتخار كنين كه روي پاي خودش تو اين
جماعت دريده شده داره زوزه ميكشه نه مثل پسري كه از بچگي تو ناز و
نعمت حاج بابايي بوده كه الان بدون زحمت با ماشين شاسي بلند زير پاش تو
شهر ميچرخه و با پول باباش به عالم و آدم پز ميده. من مثل بچه هاي شما
نيستم كه دورم حصار بكشين و مثل خمير اونقدر ورزم بدي ن كه بشم شكل
اون چيز ي كه شما م يخوايد...حق با شماست من سر كشم؛ دقيقاً مثل پدرم.
يا على...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_هشت 💥 #پسر_حاجی چوب بر سر مي كوبد حاج
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_نه
💥 #پسر_حاجی
با خشمي كه مي دانست چهره اش را بدجور سرخ كرده است و اين سرخي
با آن عسل هاي خمار برا ي هر بيننده اى رعب انگيز بود؛ خودش را توي
ماشين درب و داغانش پرت كرد و از حرص با اولين استارت؛ كولر را تا آخرين
درجه روشن كرد.
سرش را روي فرمون ماشين گذاشت. حرف هايى خورده بود كه از روي سر
نواب گذشت و روي غرور و شخصيت نارون جا خوش كرد. دلگير نبود. نواب
تنها دلخوشي زندگي اش بود... برادر،پدر، دوست و فرزند. شمشير هم بخورد
دلگيري را نمي پذيرد. با صداي تيك كوتاه موبايلش به اميد خبرهاي خوب
سمتش يورش برد؛ كه با ديدن نامِ الماسي؛ چهره اش رنگ قبلي خود را
گرفت.
"آنقدر در تو غرقم كه هيچ غواصى جز تو راه نجاتم را نمي داند. ميتوني همه
جوره رو من حساب كني خانوم باراني. تو هر شرايطي و تو هر كاري. شيفته
"
ي شما چنگيز الماسي
به اقبال و بخت بدش لعنت فرستاد و با فحش هاي آبدار كوچك و بزرگى
كه نثار تمام بدبختياش مي كرد؛ ماشين را به راه انداخت و دل زد به پرسه
زدن با ماشين؛ آن هم در كوچه پس كوچه هاي خيابان. نمي دانست روي كدام تب زندگي اش لرز كند كه كارش به تشنج نكشد. به حقارت به التماس
به اطاعت...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_نه 💥 #پسر_حاجی با خشمي كه مي دانست چهر
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_ده
💥 #پسر_حاجی
کدام تب زندگي اش لرز كند كه كارش به تشنج نكشد. به حقارت به التماس
به اطاعت.
نوجوان بود كه پدرش را از دست داد تنها تكيه گاهي كه تو هر شرايطي؛
محكم مي شد به او تكيه زد. پدرش نارون و روح بى پروايش را مي فهميد و
از همان ابتدا آزادي را اولويت تربيتش قرار داد. شايد اگر پدرش آزادي و
رهايي زندگي را به او ياد نمي داد؛ هرگز اين نارونى كه با اقتدار از همه
ميگذرد؛ نمي شد. نارونى كه محكم روي ۵ سانت پاشنه هاي كفشش ايستاده
بود. بدون لرزش و شك...پدرش با همه فرق داشت؛با همه فاميل با همه
اطراف يان اش؛ آنقدر فرق داشت كه هيچ وقت تسبيح به دست و يقه بسته تو
جماعت حاضر نمي شد..اما امان از نمازهاي طولاني اش كه رسم قضا شدن را
بلد نبودند. پدرش انسان بود مثل تمام پدر هاي دنيا.
اما حالا اوضاع فرق مي كرد. نه پدرى بود و نه تكيه گاهي. خودش بود و نوابي
كه تا پشت پلك اش در حال دست و پا زدن است... خودش بود و ساختمان
نيمه كاره ى آرزوهاي ش...
خودش بود و بيماران ي كه با شنيدن احوالاتشان گاه تا روزها سردرد به جانش
مي افتاد...خودش و مهنازى كه؛ از هيچ چيز خبر نداشت.
با زنگ خوردن موبايلش از حال و هوايش بيرون آمد.
-جانم مادر ؟
صداي نگران مهناز خانم باعث شد به خودش لعنت بفرستد.
-كجايي مادر ساعت نزديك دوازده شبه..دلنگرونت شدم...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
🗓دعوت نامه برای شما 🗓
کانال #ترک گناه 🚫
#استوری 🚫
#پروفایل 🚫
#حدیث_روزانه🚫
#سخنرانی های آقای پناهی🚫
#سخنران های آقای رائفی🚫
#سخنرانی های آقای عالی🚫
سخنرانی های حضرت آقا گام دوم🚫
#داستان_پیامبران ...... 🚫
کپی هم آزاده✅✅
حتماعضو بشید پشمون نمیشی💯💯
در آمار 250هم سوپرایز داریم ❣
کانال {سَربازان آقا صاحِب الزمان}
@Sarbazane_Agha
چیمیشهردبشیازکانالمون🙁☝️🏾؟
یهنگاهیکنی به جنسامون😎🌼!
تقصیردلچیهبیا اینجا بخر بهترین چیزا🤩😎
کاشکیبیایبشیعضوکانالمون🤓🦕
https://eitaa.com/joinchat/332202114C273b5cdc3d
#بهترین کانال دنیا
اسلحھ هرڇ داری بڌار کݩاࢪوکلاشی باݜ
ایݩڄا یه نموره بی ت؏ ارف حڨیڨت میگھ
جنبه نڍارے ڸف بدھ 🚶🚶♀️
@kelash123⚖
@kelash123📡
@kelash123💣
جاسݦـــــ جاسمـــــ
سری؏ بزݩ رو لینڪ خط داࢪه شڪستھ میشھ🚶♂✋