❤️💙❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙
💙❤️
❤️
💥 #پارت_سی_و_دو
🌸 #دختر_بسیجی
به طرف پرهام چرخیدم و گفتم :اصلا فکر نمی کردم همچین دختری باشه! من گفتم از اون
دخترای محجبه ی بداخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیاد و محلش نمی زاره
_پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره .
_فکر می کنی با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه .
_پس کاش می ذاشتی توی همون اتاق سپهر بمونه !
حالا که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کاری می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه
چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن .
پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشوی میز پوشه ای رو بیرون آوردم و با گذاشتنش روی میز
گفتم :یادته قرار بود دوباره همه ی حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کردی؟
خب که چی؟...
_امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه .
نیش پرهام از حرفام باز شد و دوباره به مانیتور چشاشو دوخت و گفت :خودمونیم ها این دختره هم
برای خودش مانکنیه! عجب هیکلی داره ناکس !...
💙
❤️💙
💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️💙❤️
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون🌸
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👏
@gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_سی_و_دو
💥 #پسر_حاجی
ببين چى اوردم واست؛طال...سه سوته ميشى فقط عضله،راست كارِ خودتِ
جونِ شاهين...عباس اينا خواستن بگيرنش گفتم نه اين واسه داش شاهين
خودمِ.
محراب ابرويي بالا انداخت و نگاه گذرايش را از خالكوبى "مادر" كه دقيقا كلِ
گلوى محسن را گرفته بود.دزديد.به جعبه ى درشت و شيكِ مكمل ها چشم
دوخت و آن را در دست گرفت. با دقت در دستش تاب داد و نوشته هاى
خارجى اش را از نظر گذراند.
نامطمئن به چشمان محسن چشم دوخت و گفت:
-اصله؟
محسن كه انگار بهش بر خورده باشد پوزخندى زد و پاسخ داد:
-هه،زكى...آخه تو كارِ داش محسنت فيك ديدى تاحالا؟اين هم حرفيه آخه
تو ميزنى؟
محراب با همان چهره ى نامطمئن لبخندى زد و بى توجه به دلگيرىِ محسن
گفت:
-حالا چقدر هست؟
-قابل روى تو رو نداره، واسه تو چهارصد،فقط به بچه ها قيمت رو نگى،حوصله
ندارم نازشون رو بكشم.
محراب تك خنده اى زد و سرى تكان داد و قوطى را در كيفش انداخت.
-باشه،شب ميزنم به كارتت...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat