❤️💙❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙
💙❤️
❤️
💥 #پارت_سی_و_چهار
🌸 #دختر_بسیجی
خواست چیزی بگه که من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایای کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به بررسی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر
وقت بهش نیاز دارم .
_شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟
_دقیقا !
_ولی الان وقت اداری تمومه ....
_برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کردی می تونی بری .
_ولی این کار تا شب طول می کشه .
_خب طول بکشه !
_مش باقر می مونه تا من کارم .....
_نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میام و ازت کار رو تحویل می گیرم.
با قیایه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که
پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میزش نشست .
💙
❤️💙
💙❤️💙❤️
❤️💙❤️💙❤️💙
💙❤️💙❤️💙❤️💙❤️
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون🌸
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👏
@gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_سی_و_چهار
💥 #پسر_حاجی
پس بيا كافه پاتوق كه دلم حسابي واست تنگيده!
محراب يكى از آن خنده هاى مردانه و جذابش را از تلفن رد كرد. ستاره را به
خاطر همين احساسى بودنش دوست داشت.سريع از او دلخور ميشد و به
همان سرعت با دو تا كلمه احساسي دلخورى اش رفع ميشد.
-اى به چشم،دارم ميام اونجا...خودت رو آماده كن كه آقا گرگه داره مياد
سراغت.
صداي خنده ى پر از عشوه و ناز ستاره گوشش را نوازش كرد.
-منم كه عاشق آقا گرگه ام...منتظرتم.
با خوشحالى راهش را سمت كافه پاتوق كج كرد و همانگونه كه با آهنگ
زمزمه مى كرد با انگشتانش روى فرمون ماشين ضرب گرفته بود.
بعد از اتمام دو آهنگ جلوى كافه توقف كرد و بعد از اطمينال از قفل بودن
ماشين، وارد كافه شد.
مثل هميشه در اين موقع روز به غير از اكيپ دوستان ستاره كسى در كافه
نبود. دستى در موهايش كشيد و يك دستش را در جيب فرو برد و با نگاهى
كه سعي مى كرد جذاب و نافذ باشد، به سمت ستاره رفت.
-سلام خانم ها!
با صداى محراب سر هاى چهار دختر و دو پسر به سمت محراب چرخيد.ستاره
با شوق به چشمان عسلي محراب چشم دوخت و با لبخندى بيش از حد بزرگ
گفت...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat