eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.4هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4هزار ویدیو
308 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:)
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 قیافه ی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجر گفت :تو اینجا چیکار می کنی؟ آرام که فرصت رو مناسب دیده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از بغلش بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمی تونست آزادش کنه. بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم :دستش رو ول کن. _و اگه نکنم؟ یقه اش رو گرفتم و غریدم: خودم می کشمت عوضی! مرد دیگه ای که نمی دونم یهو از کجا پیداش شد من رو ازش جدا کرد و رو به پسره گفت :آقا شما حالتون خوبه؟ پسره جوابی نداد و به سمت آرام که از ما فاصله گرفته بود رفت که آرام خیلی سریع ازش دور شد و پشت من وایستاد. به طرف آرام برگشتم و گفتم:برو بشین توی ماشین. مردی که یهویی پیداش شده بود خیلی ناگهانی یقه ام رو گرفت و من رو محکم به ماشین کوبوند که آرام جیغ کشید و به طرفمون اومد که سرش داد زدم: بهت می گم بشین توی ماشین . آرام که از داد من جا خورده بود سر جاش وایستاد و با نگرانی نگاهم کرد. با زانو ضربه ای به شکم مرده زدم و از خودم دورش کردم و با دیدن پسره که به لبخند به طرف آرام می رفت دوباره رو به آرام داد زدم: مگه با تو نیستم؟ مگه نمی شنوی می گم برو توی ماشین؟ آرام بدون اینکه از من چشم برداره چند قدم به عقب برداشت و ناگهان به سمت ماشین دوید و با رسیدنش به ماشین روی صندلی جلو نشست... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_سی_و_دو 💥 #پسر_حاجی ماشين را گوشه اى
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 دختر سرش را كج كرد و با چهره اي كه ته مايه خنده هنوز بر او مشخص بود گفت: -چيزي گفتين؟ -بله؛ گفتم چه كمكي از من ساخته است؟ دختر لبانش را روي هم فشرد و با چشمان ريز شده نگاهش را روي يخچال ها انداخت و بي توجه به ديد زدن هاي زير زيركي محراب گفت: -مي خواستم بدونم شما قسطي هم قبول مي كنيد كه من جنس بردارم؟ محراب كمي اين پا و اون پا كرد. -مى خواين جهاز ببرين؟ دخترك لبخند كمرنگي زد و در حالي كه نگاهش را از چشمان خيره محراب ميدزديد گفت: -نه من و مادرم تنها زندگي مي كنيم برا ي اون مي خوام. چشمان محراب همچون گرگي حريص؛ برقی از درش نشست. -البته كه قسطي هم مى ديم..(به او نزديکتر شد)...اصلا كلِ فروشگاه دربست واسه شما. -محراب اينجايي؟ با شنيدن صداي حاج بابا هول زده سرش را پايين انداخت و رو به حاج بابا كه انتهاى راهرو ايستاده بود خودش را متمايل كرد... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat