💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 #پارت_صد_و_سی_و_شش 💥 #دختر_بسیجی ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و گفتم :می خوای بریم بیمارستان؟ سرش رو به شیشه ی کنارش تکیه داد و گفت: نه! فقط خوابم میاد می خوام بخوابم . _باشه! الان می ریم خونه بخواب . با صدای ضعیفی نالید: دیگه نمی تونم بیدار بمونم ! با گفتن این حرف خیلی زود سرش آویزون و چشماش بسته شد و بی خیال از همه چیز راحت خوابید . صندلیش رو خوابوندم و خیلی با احتیاط روی صندلی خوابوندمش و گفتم :آرام لطفا بیدار بمون الان میرسیم خونه . ولی اون که خیلی راحت خوابیده بود و جوابی نداد . برای اینکه سرما نخوره درجه ی بخاری ماشین رو بیشتر و به سمت خونه شون حرکت کردم . با رسیدن به خونه تکونش دادم و همراه با تکون دادن صداش زدم ولی اون عمیق خوابیده بود و کوچکترین واکنشی مبنی بر بیدار بودن انجام نداد . با کلافگی دستم رو به صورتم کشیدم و سرم رو روی فرمون گذاشتم ... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ #رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌 #گردان_بر_خط😎 #مارو_زیاد_کنید👌 @gordan_bar_khat

◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_سی_و_شش 💥 #پسر_حاجی سلام عليكم پسر عموجان ؛ خوبى الحمدلله؟ صداي متعجب نواب به گوشش رسيد. - سلام آقا محراب؛ مرسي ممنون. شما چطورين؟ - ما هم شكر خوبيم. الحمدالله؛ گفتم چند وقتي هست ازت بي خبرم يه حالي ازت بگيرم. از آن جايي كه زنگ زدن آنها فقط به تبريك عيد هرسال ختم مي شد تعجب نواب را بيشتر كرد. -شما لطف داري. حاجي و زن عمو خوبن؟ مهديه چه ميكنه؟ -شكر خدا خوبن و به زندگي مشغول... خوب تو بگو ببينم چه مي كني؛ هنوز پشت كنكورى آره؟ تك خنده ى كوتاه نواب از آن ور خط؛ ته دلش را گرم كرد كه كمي يخش باز شده است. -اي بابا آقا محراب؛ هنوز چيه؟ امسال سال اولي كه پشت كنكورم. چشمانش را در حدقه چرخاند؛ اصلا اين حرف ها برايش اهميتي نداشتند. -آها ميگم نواب ديگه چه خبر؟ از دختر عمو چه خبر؟ -اونم سرگرم كار شه ؟ -كار؟ كدوم كار؟ -مطب دكتر طيبي كار ميكنه ديگه ؟مشاوره... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ #رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌 #گردان_بر_خط😎 #مارو_زیاد_کنید👌 @gordan_bar_khat