💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_سی_و_نه
💥 #دختر_بسیجی
به طرف آسانسور پا تند کردم و خیلی سریع توی آسانسور وایستادم و دکمه ی طبقه ی پنجم رو زدم .
با بسته شدن در آسانساور بی اراده آرام خوابیده توی بغلم رو محکم تر بغل کردم و با بالا گرفتن سرم چشمام رو بستم.
به سختی در خونه رو باز کردم و به سمت اتاق خواب قدمای بلند برداشتم که در همین حال روسری ارام از سرش افتاد و موهای بلندش توی هوا به رقص در اومدن.
خیلی آروم روی تخت خوابوندمش و بعد در آوردن کفشش از پاش، پتو رو روش کشیدم و به چهره اش که برای اولین بار با آرایش کم می دیدمش خیره شدم .
با کلافگی لبم رو محکم به دندون گرفتم و با گرفتن نگاه خیره ام از صورتش خیلی سریع از اتاق خارج شدم و کلافه و عصبی روی مبل وسط سالن دراز کشیدم،
به ساعت توی دستم که دو و نیم نصفه شب رو نشون می داد نگاه کردم و چشمام رو بستم ولی باز هم چهره آرام جلوی چشمم نقش می بست و نمی ذاشت بخوابم...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_سی_و_هشت 💥 #پسر_حاجی ماشين را در خياب
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_سی_و_نه
💥 #پسر_حاجی
خانم باراني؟ چه خانواده هاى پولدارى پيدا ميشه.
-نه بابا پول كجا بود؛ بيچاره همه اش رو با قرض و قوله كشي د بالا اگر پول
داشت كه اين همه سال طول نمي كشيد.
محراب ابرويي بالا انداخت و نگاهش را از فضاي كوچك و ميز و صندلي هاي
پلاستيكي گرفت و رو به پسرك قد بلند كه با چهره اي بدخلق به سمتش مي
آمد چشم دوخت.
- بفرما آقا سفارشتون.
محراب با لبخند و تشكر كوچكي پلاستيك را از عماد گرفت و پشت سر عماد
در حالي كه آقا رحمان متوجه نبود؛ آهسته راه گرفت. عماد سر جايش ايستاد
و با همان اخم برگشت. رو به محراب كرد.
- چيزي شده؟
-نه فقط يه سوال داشتم؟
- بفرما؟
محراب نگاهش را دور تا دور چرخاند و در حالي كه حواس آقا رحمان را
سمت خودش نديد كمي بيشتر به عماد نزديك شد.
-چند وقته اينجا كار ميكني؟ اسمت چي بود؟ آها عماد!
عماد با رنگ پريده و نگاهي مشكوك به او خيره شد؛ سپس به خودش آمد و
قدمي عقب رفت و همان گونه به محراب توپيد...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat