💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_سی_و_هشت
💥 #دختر_بسیجی
بعد ارسال پیام گوشی رو به کیفش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش دادم و وقتی دیدم خیال بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ماشین رو به سمت خونه ی خودم روندم .
ماشین رو توی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو باز کردم .
برای کاری که می خواستم انجام بدم مردد بودم و نمی دونستم کاری که می کنم درسته یانه !
برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و وقتی دیدم خوابش خیلی عمیقه و بیدار نمی شه، نفسم رو کلافه بیرون دادم و برای بغل کردنش یه دستم رو زیر زانوهاش و دست دیگه ام رو زیر کمرش گذاشتم و بغلش کردم .
قلبم شدید می زد و حالم دست خودم نبود.
حال عجیبی که از لمس دختر لجو و سرتق پیدا کرده بودم حالی بود که تا اون موقع هیچ وقت احساسش نکرده بودم، حال ضد و نقیضایی که نمی دونستم برام خوشاینده یا عذاب آور!
نگاهم رو از صورتش و چشمای بسته اش گرفتم تا بیشتر اذیت نشه و با یه حرکت از روی صندلی بلندش کردم و در ماشین رو با پام بستم...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_سی_و_هفت 💥 #پسر_حاجی آها اون...خب چه
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_سی_و_هشت
💥 #پسر_حاجی
ماشين را در خيابان پايين تر پارك كرد و آسه آسه راه رستوران را به كار
گرفت. سر كوچه ايستاد و نگاهش را به نبش كوچه دوخت كه نيمي از راه را
با مصالح ساختمانى پر شده است. ابرويي بالا انداخت و به كارگراني كه بالا ی ساختمان مشغول بودند نيم نگاهي كرد؛ سپس دست در جیب با قدمهاي
مطمئن وارد رستوران شد. نگاهش را از تك و توك مشتري ها كه از قضا
مذكر بودند؛ گرفت و به مردي كه پشت ميز شيشهاي نشسته و با ماشين
حساب سخت مشغول بود چشم دوخت.
سلام و عليكم.
آقا رحمان سرش را از ماشين حساب بيرون كشيد و به محراب چشم دوخت.
- سلام پسرم چي ميل داري؟
محراب نفسي راحت كشيد. حالا كه آن مرد محراب را نم ي شناخت؛ خيلي
از كارهايش بهتر پيش مى رفت.
- يه پرس كوبيده...ميبرم.
" گفت و سرش را سمت چپ كج كرد و داد زد:
چشمي
آقا رحمان "
-عماد عماد؛ يه پرس كوبيده بيرون بر.
محراب كه هنوز همان جا ايستاده بود؛ با لبخند مصنوعي رو به آقا رحمان
گفت:
-اين ساختمونِ كه دارن مي سازن مال كيه؟ به نظرم خيل ي كار شيك و
تميزي اومد.
آقا رحمان نگاهي كوتاه به سرتاپاي محراب انداخت.
-واسه خانواده بارانى. آره بنده خدا خانم باراني خيلي سر اين ساختمان حرص
خورد تا به اينجا رسيد...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat