eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.5هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
311 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:) _کپی:به شرط في سبیل الله و دعا؛حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 بعد ارسال پیام گوشی رو به کیفش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش دادم و وقتی دیدم خیال بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ماشین رو به سمت خونه ی خودم روندم . ماشین رو توی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو باز کردم . برای کاری که می خواستم انجام بدم مردد بودم و نمی دونستم کاری که می کنم درسته یانه ! برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و وقتی دیدم خوابش خیلی عمیقه و بیدار نمی شه، نفسم رو کلافه بیرون دادم و برای بغل کردنش یه دستم رو زیر زانوهاش و دست دیگه ام رو زیر کمرش گذاشتم و بغلش کردم . قلبم شدید می زد و حالم دست خودم نبود. حال عجیبی که از لمس دختر لجو و سرتق پیدا کرده بودم حالی بود که تا اون موقع هیچ وقت احساسش نکرده بودم، حال ضد و نقیضایی که نمی دونستم برام خوشاینده یا عذاب آور! نگاهم رو از صورتش و چشمای بسته اش گرفتم تا بیشتر اذیت نشه و با یه حرکت از روی صندلی بلندش کردم و در ماشین رو با پام بستم... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_سی_و_هفت 💥 #پسر_حاجی آها اون...خب چه
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 ماشين را در خيابان پايين تر پارك كرد و آسه آسه راه رستوران را به كار گرفت. سر كوچه ايستاد و نگاهش را به نبش كوچه دوخت كه نيمي از راه را با مصالح ساختمانى پر شده است. ابرويي بالا انداخت و به كارگراني كه بالا ی ساختمان مشغول بودند نيم نگاهي كرد؛ سپس دست در جیب با قدمهاي مطمئن وارد رستوران شد. نگاهش را از تك و توك مشتري ها كه از قضا مذكر بودند؛ گرفت و به مردي كه پشت ميز شيشهاي نشسته و با ماشين حساب سخت مشغول بود چشم دوخت. سلام و عليكم. آقا رحمان سرش را از ماشين حساب بيرون كشيد و به محراب چشم دوخت. - سلام پسرم چي ميل داري؟ محراب نفسي راحت كشيد. حالا كه آن مرد محراب را نم ي شناخت؛ خيلي از كارهايش بهتر پيش مى رفت. - يه پرس كوبيده...ميبرم. " گفت و سرش را سمت چپ كج كرد و داد زد: چشمي آقا رحمان " -عماد عماد؛ يه پرس كوبيده بيرون بر. محراب كه هنوز همان جا ايستاده بود؛ با لبخند مصنوعي رو به آقا رحمان گفت: -اين ساختمونِ كه دارن مي سازن مال كيه؟ به نظرم خيل ي كار شيك و تميزي اومد. آقا رحمان نگاهي كوتاه به سرتاپاي محراب انداخت. -واسه خانواده بارانى. آره بنده خدا خانم باراني خيلي سر اين ساختمان حرص خورد تا به اينجا رسيد... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat