💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_هفت
💥 #دختر_بسیجی
من هم شاهدم، این آرام از وقتی شما رو دیده یه ریز داره از شما می گه و حتی ما رو تهدید کرده که دیگه پارتی پیدا کرده و ما حق اذیت کردنش رو نداریم .
مبینا که دست به سینه بقیه رو نگاه می کرد با خنده گفت: مگه کسی هم می تونه آرام رو اذیت کنه!؟ خانم جاوید! این آرام دیگه برامون آسایش نذاشته و امروز هم که دیگه با اومدن شما و آشنا از آب در اومدنتون ما رو بیچاره کرده .
آرام پشت چشمی برای مبینا نازک کردو گفت :مبینا جان شما نمی خوای برای مهمونمون یه چیزی سفارش بدی؟!
خانم رفاهی :ولی خداییش اگه آرام یه روز نباشه کل شرکت سوت و کوره و برای من یک نفر که خیلی سخت و دیر می گذره در عوض روزایی که هست انقدر می گیم و می خندیم که اصلا نمی فهمم کی ساعت کاری تموم شده !
مامان که تا اون موقع با لبخند به حرف های بقیه گوش می داد به چشمای آرام خیره شد و گفت:
آرام مثل دختر خودمه و خوشحالم که میبینیم انقدر شاد و سر حاله .
توی چارچوب در وایستاده بودم و به آرام که با خوشرویی با مامان حرف می زد نگاه می کردم که با قرار گرفتن دست کسی روی شونه ام برگشتم و با پرهام اخمو چشم توی چشم شدم...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
گردان برخط "سـࢪباز"
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_شش 💥 #پسر_حاجی حاجى يكتاى ابر
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_صد_و_هفتاد_و_هفت
💥 #پسر_حاجی
حتى شوخى كردن هاى اين مرد در قالب همان پوسته ى بى روحش بود. اگر
قرار بود در همه ى موقعيت هاى زندگيش؛ اينگونه جدى بودنش را حفظ
كند، فقط مى توانست با خودش بگويد"بيچاره زن و بچه اش". نفس نارون
به حالت عادى اش برگشت و از چهره ى متعجب خود كوتاه آمد.
-ببين حاجى من در موقعيتى نيستم كه بخوام شوخى هاى اطرافم رو تحمل
كنم.
دستش را تا جلوى چانه اش بالا آورد و ادامه داد:
-به اين جام رسيده.
صداي تيك بلند جرقه ى فندك، نقطه اى شد براى پايان جمله اش. سيگار
را بين دو انگشتش گرفت و از ميز دور كرد.
-به عماد گفتم، بند و بساطش رو جمع كنه و بره خونه.
از جايش بلند شد و همانگونه كه جعبه فلزى و فندك را درون جيب شلوارش
قرار مى داد، گفت:
-به من ميگن حاجى؛ نه واس خاطر اينكه هفت بار دور كعبه چرخيدم و به
شيطانى كه نيست سنگ زدم،نه...واس خاطر اينكه مكه نرفته؛ غيرت به خرج
ميدم و دست هر با مرامش رو ميگيرم...بامرام بودى دمت گرم. كمك خواستى؛
شمارم رو دارى، يه تماس، يه عليك و تمام. يا على...
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat