💫💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫
💫
💥 #پارت_هفتاد_و_هشت
💥 #دختر_بسیجی
توی اون اوضاع بودن مرسانا و بازی کردن باهاش بهترین چیزی بود که حالم رو عوض می کرد.
مرسانا رو بغل کردم و روی مبل راحتی وسط حال لم دادم و اون رو با دو دستم بالا بردم و شکمش رو به صورتم مالیدم که با صدای بلند قهقهه زد و من برای اینکه بیشتر بخنده و کیف کنم بیشتر سرو صدا به راه انداختم و باهاش بازی کردم که آیدا با سینی چای توی دستش بهمون ملحق شد
و بعد سلام کردن روی مبل کناری نشست.
دست از سر به سر گذاشتن مرسانا برداشتم و به آیدا که با لبخند بهمون نگاه میکرد نگاه کردم.
به چشمای قرمز و پف کرده اش خیره شدم و گفتم : چیزی شده؟
لبخند بی جونی زد و گفت: نه داداش! چطور؟
_آخه به نظر میاد گریه کردی!
_چیزی نیست...
مامان که تا اون لحظه توی آشپزخونه بود به طرفمون اومد و گفت:چی چی رو چیزی نیست،
خانم باز هم با شوهرش دعواش شده.
چایی رو از روی میز برداشتم و بی خیال گفتم: خب دعوا که کار زن و شوهراست.
مامان کنارم نشست و گفت:یعنی تو برات مهم نیست که شوهر خواهرت با خواهرت چجور رفتاری داره و همه اش دعواش می کنه!؟...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
◼️◼️◼️◼️
◼️◼️
◼️
💥 #پارت_هفتاد_و_هشت
💥 #پسر_حاجی
دارى فيلم مى گيرى كه بفرستى واسه اون از خدا بى خبر؟ اره بگير بزار
ببينه هنوز هستن من و امثال من كه نميزارن نقشه هاشون تو اين خاك اجرا
بشه. فيلم بگير من رو از اون مو فر فرى كافر مى ترسونى بى حيا؟
محراب مات اين معركه با چشمان درشت شده مجتبى را مى نگريست. هيچ
كدام قصد كوتاه آمدن را نداشتند و هيچ كدام از مردم به جز تماشا بودن و
فيلم گرفتن كار مفيدى براى اين بحث نمى كردند.
نفس هاى محراب دور يقه بسته اش چمپاته زده بود و نا مطمئن بين شاهين
و محرابى كه در حال جدل بودند، دستانش را مشت كرد. سرى تكان داد.
نمى خواست دوباره به خاطر بقيه از چيزى كه هست قايم باشد نمى خواست
به خاطر ترس و مقبوليت؛ محرابى باشد كه شاهين را در گوشه اى پنهانى
پرورش مى دهد. نفسى عميق كشيد و براى اولين بار چشم بست روى حاج
بابا و حاج فتح الله اى كه از او چيزى مى خواستند كه نبود. جلوتر رفت و رو
به مجتبى قرار گرفت و دست روى سينه اش گذاشت.
-بردار كوتاه بيا، ولشون كن خودمون كار و زندگى داريم.
مجتبى كه خون چشمانش را كور كرده بود بر خالف لحن خواهشى و آرام
محراب فرياد كشيد.
-كوتاه بيام؟ نه من از كافر و منافق كوتاه نميام،برو كنار بزار ببينن با كى
طرفن.
محراب محكم او را گرفته بود و جيغ جيغ هاى دختران كه پشت سرش با
مجتبى بحث مى كردند را پشت سر گذاشت...
✨
✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#رمان_جدید_تقدیم_نگاه_های_قشنگتون👌
#گردان_بر_خط😎
#مارو_زیاد_کنید👌
@gordan_bar_khat