eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.5هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
311 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:) _کپی:به شرط في سبیل الله و دعا؛حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🌸🌺🌸🌺 🌸🌺 🌸 💥 🌸 بهش خیره شدم و سرش داد زدم:هیچ معلومه کجایی؟ چرا این همه دیر کردی؟ کنارم نشست و با صدای نازک گفت: من به خاطر تو دیر اومدم. سوالی نگاهش کردم که ادامه داد:من به خاطر تو پنج ساعت توی آرایشگاه بودم . به چهره اش دقیق شدم. اونشب قشنگ تر از هر موقع دیگه ای شده بود . من برای اینکه به آرام فکر نکنم چندین لیوان رو نوشیده بودم و بیشتر از هر زمان دیگه ای به سایه نزدیک شدم . داغ شده بودم و دیگه حالم دست خودم نبود و سایه هر لحظه کنارم بود و تنهام نمی ذاشت و وقتی دید حالم خیلی بده ازم فاصله گرفت و چند لحظه بعد با لباس پوشیده کنارم قرار و گفت:آراد امشب خیلی زیاده روی کردی آماده شو برسونمت خونه . بهش نگاه کردم و گفتم:خودتم باهام میای؟ آره میام ... 🔷 🔷🔷 🔷🔷🔷🔷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸 😎 👏 @gordan_bar_khat
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 دستش را آهسته كنار گوشه لبش كشيد.بى توجه به سوزشش در يك حركت آنى از ماشين پياده شد و براى فرار از رسوب احساسات و تنبيه كردن خودش از پله ها بالا رفت.صداي كوبش محكم پاهايش دردى مى شد تا عمق لبانش؛ اما انگار اين درد لقمه اى بود كه خودش در دهان گذاشته است. در واحدشان باز بود.پاهايش مى لرزيد اضطراب و نگرانى حتى از زمانى كه كتك ها خورده بود بيش از بيش جانش را مى خورد. نفسى عميق كشيد و با همان چهره ى گنگ و ماتم زده اش وارد خانه شد. با قدم هاى كوتاه به سمت اتاقش رفت و سكوت خانه را از نظر گذراند. با يك حركت براى فرار از رو به رويى با نارون خودش را درون اتاقش انداخت و با حرص در را بست. همانگونه رو به در، سرش را به در گذاشت و مشت هاى بى جانش را كنار ديوار فرو آورد. -فكر نمى كنى به اندازه كافى زخمى هستى؟ با صداى نارون عين برق گرفته ها چرخيد و با چهره ى سرد و جدى نارون كه روى تختش منتظر نشسته بود مواجه شد. اين لحظه و سكانس را بارها و بارها در ذهنش متصور شد اما هيچوقت ديالوگ و بهانه اى نتوانست برايش پيدا كند.درمانده و تسليم وار روى صندلى جلوى ميزش نشست و سرش را پايين انداخت و از ته دل نفسش را به زدن حرفى كه نمى دانست چقدر در اين موقيعت موثر است، رها كرد. -متاسفم نارون. نارون از جايش بلند شد.الان وقت نشستن نبود؛ حداقل نه حاال كه نواب برادرش مى شد نه مراجعه كنند،نه اين اتاق مشاورش بود و نه او حاال ويژگى هاى مشاور بودن را داشت. نشستن فقط او را داغون تر مى كرد... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat