eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
308 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:)
مشاهده در ایتا
دانلود
قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد حسینی باش كه در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد
💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 حق اینکه تو حق نداری هر کار که دلت خواست باهام بکنی و بعدش هم منو رها کنی به امان خدا . _اینجا یه همچین حقی وجود نداره . _داره! یعنی من می خوام که وجود داشته باشه . پاشدم و جلوش وایستادم و گفتم:سایه من اصلا حوصله ندارم . _آراد تو حوصله چی رو نداری؟ تو می دونی با من چیکار کردی..... با عصبانیت وسط حرفش پریدم و غریدم: من با تو کاری نکردم.... با لحن آروم تری ادامه دادم:سایه! چرا فکر می کنی من احمقم؟.. درسته اونشب من توی حال خودم نبودم ولی انقدر حالیم بود که.... حرفمو ادامه ندادم دیدم که با شنیدن حرفام نگاهش نگران شد و رنگش پرید ولی به روی خودش نیاورد و سرم داد زد:تو داری به من تهمت می زنی؟ _خودت هم خوب می دونی که تهمت نیست ... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 آراد من عاشق تو شدم و تو به من این جوری می گی؟ این خیلی نامردیه ! _اصلا من نامردم و تو هم اشتباه کردی که عاشق یه نامرد شدی . _دنیا همینجوری نمی مونه آقا آراد! من این نامردیت رو تلافی می کنم . به حرفش پوزخند زدم که عصبی شد و در حالی که به سمت در اتاق می رفت گفت: فقط صبر کن و ببین چی به روزت میارم کاری می کنم که بهم التماس کنی و بخوای ببخشمت . برای اینکه بیشتر حرصش رو در بیارم قهقهه ای سر دادم که با عصبانیت بیرون رفت و در رو محکم به هم زد . کلافه خودم رو روی مبل انداختم و با کف دو دستم به صورتم دست کشیدم. من خودم رو سرزنش می کردم و حتی اگه یک درصدم احتمال می دادم سایه اولین بارش بوده باشه باهاش ازدواج می کردم ولی من آدمی نبودم که کسی مثل سایه بتونه گولش بزنه. نقشه ی سایه برای گول زدن من خوب بود ولی او من رو خوب نشناخته بود و نمی دونست حافظه ی خوبی دارم و جائیات خوب یادم می مونه . سایه با اومدنش به شرکت به حالم گند زده بود و حال خرابم رو خراب تر کرده بود برای همین قرار ملاقاتی رو با مدیر یکی از شرکتهای طرف قرارداد کنسل کردم و به قصد رفتن به خونه از شرکت بیرون زدم . با ورودم به خونه، مرسانا، دختر سه ساله و خوش سرزبون آیدا خودش رو توی بغلم انداخت و غافلگیرم کرد ..‌. ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 توی اون اوضاع بودن مرسانا و بازی کردن باهاش بهترین چیزی بود که حالم رو عوض می کرد. مرسانا رو بغل کردم و روی مبل راحتی وسط حال لم دادم و اون رو با دو دستم بالا بردم و شکمش رو به صورتم مالیدم که با صدای بلند قهقهه زد و من برای اینکه بیشتر بخنده و کیف کنم بیشتر سرو صدا به راه انداختم و باهاش بازی کردم که آیدا با سینی چای توی دستش بهمون ملحق شد و بعد سلام کردن روی مبل کناری نشست. دست از سر به سر گذاشتن مرسانا برداشتم و به آیدا که با لبخند بهمون نگاه میکرد نگاه کردم. به چشمای قرمز و پف کرده اش خیره شدم و گفتم : چیزی شده؟ لبخند بی جونی زد و گفت: نه داداش! چطور؟ _آخه به نظر میاد گریه کردی! _چیزی نیست... مامان که تا اون لحظه توی آشپزخونه بود به طرفمون اومد و گفت:چی چی رو چیزی نیست، خانم باز هم با شوهرش دعواش شده. چایی رو از روی میز برداشتم و بی خیال گفتم: خب دعوا که کار زن و شوهراست. مامان کنارم نشست و گفت:یعنی تو برات مهم نیست که شوهر خواهرت با خواهرت چجور رفتاری داره و همه اش دعواش می کنه!؟... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 یه مقدار از چایی رو خوردم و جواب دادم: تا جایی که من می دونم سعید آدم بدی نیست و اخلاقش خیلی هم خوبه ولی چشم! سر فرصت باهاش حرف می زنم. آیدا با گریه گفت:دستت درد نکنه داداش پس یعنی من بدم و مشکل از منه؟! _نمی دونم! خودت چی فکر می کنی؟ آیدا که انتظار نداشت این حرف رو بهش بزنم و طرف سعید رو بگیرم عصبانی شد و به قصد اتاقی که حتی بعد ازدواج کردنش هنوز هم مال خودش بود از پله ها بالا رفت . مامان سرم غر زد:واقعا که! تو به جای اینکه از خواهرت طرفداری کنی طرف سعید رو می گیری؟ _من از سعید طرفداری نکردم فقط گفتم آیدا یه ذره بیشتر به رفتارش با سعید دقت کنه! شما هم به جای اینکه ازش حمایت کنی یه ذره شوهر داری یادش بده . _شوهر داریش خیلی هی خوبه این سعید که زن داری رو بلد نیست . آیدا هم از نظر قیافه و هم از همه نظردیگه از اون سرتره پس اونه که باید حد خودش رو بدونه و پاش رو از گلیمش دراز تر نکنه . من که می دونستم بحث کردن با مامان بی فایده است دیگه چیزی نگفتم و خودم رو با بازی کردن با مرسانا که روی مبل راه می رفت مشغول کردم... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 اون شب رو آیدا خونه ی ما موند و به خونه اش نرفت! وقتی هم که بابا پرسید چرا شب به خونه اش نرفته مامان به دروغ گفت سعید برای کارش به شهرستان رفته و خونه نیست و آیدا هم چون تنها بوده پیش ما اومده . مامان چون می دونست بابا هم مثل من ممکنه حق رو به سعید بده و با موندن آیدا مخالفت کنه واقعیت رو جور دیگه ای گفت تا بابا چیزی نفهمه ! صبح روز چهارشنبه زودتر از هر روز از خواب بیدار شدم و به شرکت رفتم . اون روز برعکس روز قبل سر حال بودم و با اینکه علتش برام مجهول بود اما من این سرحالی رو دوست داشتم و برام خوشایند بود . حال هوای شرکت هم اون روز عوض شده بود و خانم رفاهی رو هم برعکس روز قبل که کسل و بی حوصله به نظر می رسید اون روز توی سالن سر حال دیدمش که بهم سلام کرد . تنها این پرهام بود که با اخمای توی هم جلوی در اتاقش وایستاده بود و من رو نگاه می کرد و وقتی دید من متوجه اش شدم پوزخندی زد و به اتاقش رفت . بدون توجه به پرهام، مقابل میز منشی وایستادم و رو به نازی گفتم: امروز خودم به دیدن مهندس ترابی می رم پس باهاش تماس بگیر و ببین کی وقت داره همو ببینیم . چشم همین الان تماس می گیرم... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
۳۰۰ نفری شدنمون مبارک😍❤️😘
جایزتون به سه نفر اولی که بیان پیوی جایزه میدم😍🙈 زود باشید @jelkbekgh😘
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز چهارشنبه ☀️ ۲۰ مرداد. ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ۲ محرم ١۴۴٢ ه.ق 🌲 ۱۱ آگوست ٢٠٢١ میلادی
[💔] شال عزاے تو بہ عزایم نشانده استــ وقت عزایمـان شده صاحب عزا بیـا ... 🖤 @gordan_bar_khat
سلام و عرض ادب🤚 خیلی ممنونیم👌 بله حق با شماست اما همونطور که خودتون هم گفتید کانال ما هم پسرانه و هم دخترانه هستش👌 چشم حتما بعد از پایان این رمان ، رمان پسرونه هم میگذاریم . خوشحالیم که از کانالمون راضی هستید👌 مارو به دوستانتون معرفی کنید😎 @gordan_bar_khat