eitaa logo
گردان برخط "سـࢪباز"
5.3هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
308 فایل
- بسم الله . - وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلا . حــاج‌حسین‌یکتا‌میگه : اگه‌میخوای‌یه‌روزۍ‌دور‌تابوتت‌‌ بگردن؛ امروز‌باید‌دور‌امام‌زمان‌بگردی🤍🌿!:)
مشاهده در ایتا
دانلود
قشنگه🙃بخونید❤️🍃 شهید مجید زین الدین یه موتور گازے داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !" همین‼️ @gordan_bar_khat
🔞🔞دیدن فیلم مستهجن 🔞🔞 💔😔 توی اسارت،عراقی ها برای تضعیف روحیه ی ما فیلم های زننده پخش می کردند🔞 یک روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون را خاموش کرد.😡 عراقی ها گرفتن وبردنش و هیچ کس ازش خبری نداشت 😰😰 برای استراحت ما رو فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی و دیدیم یه چاله کنده بودن و و تاگردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود😔 شب کن شد صدای الله اکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد 😔 همه نگرانش بودیم.😰😭 صبح که شد گفتند شهید شده ، خیلی دنبال بودیم علت ناله و فریادهای دیشبش را بدونیم.😔 وقتی یکی از نگهبان ها علتش را گفت مو به تنمون راست شد. می گفت :زیر خاک این منطقه موش های صحرایی گوشت خوار وجود داره 😭 موش ها حس بویایی قوی دارند وقتی متوجه دوستتون شدن بهش حمله کردن و گوش بدنش را خوردن😭😭 علت شهادت وناله هاش هم همین بود😭😭 صبح که بدنش را آوردند بیرون بدنش تکه تکه شده بود . اینطوری شهید دادیم ولی حالا بعضیا خیلی راحت پای کانالهای ماهواره نشستند😔 ونمی دانند یک روز همان شهید را می آورند تا در مقابل او توضیح دهند که به چه قیمتی چشمان خود را به گناه آلوده کردند.. 🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿 ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ- 🔷|↫ 🔷 @gordan_bar_khat
«بِسمِ رَبِّ الشُّهَدا وَ صِدّیقین» ✧شهید عبدالله باقری ( ابوعلی)✧ ◈❘ تاریخ ولادت: ۲۹ فروردین ۱۳۶۱ ◈❘ محل ولادت: تهران ◈❘ وضعیت تاهل: متاهل با دو فرزند ◈❘ تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴ (تاسوعا) ◈❘ محل شهادت: حلب_سوریه ◈❘ محل مزار: بهشت زهرا سلام الله علیها _قطعه۲۶_ ردیف مدافعان حرم ❅اَلـلّـﮪُمَّ عـَجـِّل لـِوَلـٻَۧـکَ الـفـَࢪَج وَ الـعـافـٻَۧـه وَ النَّصࢪَ❅ @gordan_bar_khat
سلام و عرض ادب خیلی خیلی ممنونیم ، همچنین👌 🤩 😎 @gordan_bar_khat
🦋•• نماز یادتون نره ها😉🌿 شیطون گولتون نزن ها🙁💔 100چک درست حسابی سهم شیطان از هرکدوممون 😬🤗😍ای جااان😋 اره تا دلش بخواد ما گولشو نمیخوریم 😝 لعنتی خدا لعنتش کنه😍 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 ماشین رو کنار خیابون پارک کردم و گفتم :می خوای بریم بیمارستان؟ سرش رو به شیشه ی کنارش تکیه داد و گفت: نه! فقط خوابم میاد می خوام بخوابم . _باشه! الان می ریم خونه بخواب . با صدای ضعیفی نالید: دیگه نمی تونم بیدار بمونم ! با گفتن این حرف خیلی زود سرش آویزون و چشماش بسته شد و بی خیال از همه چیز راحت خوابید . صندلیش رو خوابوندم و خیلی با احتیاط روی صندلی خوابوندمش و گفتم :آرام لطفا بیدار بمون الان میرسیم خونه . ولی اون که خیلی راحت خوابیده بود و جوابی نداد . برای اینکه سرما نخوره درجه ی بخاری ماشین رو بیشتر و به سمت خونه شون حرکت کردم . با رسیدن به خونه تکونش دادم و همراه با تکون دادن صداش زدم ولی اون عمیق خوابیده بود و کوچکترین واکنشی مبنی بر بیدار بودن انجام نداد . با کلافگی دستم رو به صورتم کشیدم و سرم رو روی فرمون گذاشتم ... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 مونده بودم چیکار کنم که با صدای زنگ گوشیش، درست سر جام نشستم و کیفش رو از روی صندلی عقب برداشتم و گوشیش رو از داخلش بیرون کشیدم ولی به محض اینکه گوشی رو برداشتم تماس قطع شد و ثانیه ای بعد پیامی از طرف آرزو روی صفحه ی گوشی خودنمایی کرد . دست آرام رو گرفتم و انگشتش روبرای باز شدن قفل گوشی روی محل اثر انگشت گذاشتم و پیام آرزو رو خوندم که نوشته بود: آرام چی شد آخر؟ بر می گردی یا خونه ی سمیرا می خوابی؟ تو رو خدا جواب بده . با خوندن این پیام جرقه ای توی ذهنم زده شد و براش نوشتم: جشن تا دیر وقت طول می کشه، من همینجا می خوابم . پیام رو ارسال کردم که لحظه ای بعد جواب داد: نمی تونستی اینو زودتر بگی و منو تا این موقع بیدار نگه نداری! در ضمن مامان حسابی نگرانت بود و من به دروغ با تو تلفنی حرف زدم تا اینکه کمی خیالش راحت شد و خوابید سوتی ندی لطفا . براش نوشتم "باشه حواسم هست فعلا شب بخیر ."... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat
💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫 💫 💥 💥 بعد ارسال پیام گوشی رو به کیفش برگردوندم و دوباره آرام رو صدا زدم و تکونش دادم و وقتی دیدم خیال بیدار شدن نداره بی خیال بیدار کردنش شدم و ماشین رو به سمت خونه ی خودم روندم . ماشین رو توی پارکینگ آپارتمان پارک کردم و بعد پیاده شدنم در سمت آرام رو باز کردم . برای کاری که می خواستم انجام بدم مردد بودم و نمی دونستم کاری که می کنم درسته یانه ! برای چندمین بار آرام رو صدا زدم و وقتی دیدم خوابش خیلی عمیقه و بیدار نمی شه، نفسم رو کلافه بیرون دادم و برای بغل کردنش یه دستم رو زیر زانوهاش و دست دیگه ام رو زیر کمرش گذاشتم و بغلش کردم . قلبم شدید می زد و حالم دست خودم نبود. حال عجیبی که از لمس دختر لجو و سرتق پیدا کرده بودم حالی بود که تا اون موقع هیچ وقت احساسش نکرده بودم، حال ضد و نقیضایی که نمی دونستم برام خوشاینده یا عذاب آور! نگاهم رو از صورتش و چشمای بسته اش گرفتم تا بیشتر اذیت نشه و با یه حرکت از روی صندلی بلندش کردم و در ماشین رو با پام بستم... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat